⚘﷽⚘
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید #جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹
#به جمع شهدایی ما بپیوندید👇👇👇
@ebrahimdelha
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#طنز😍
#پتو😂
هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟»
همه جواب دادند: «دشمن»
فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم»
داد همه رفت به آسمان. البته شوخی بود.
#به_یاد_شهدا_صلوات♥️
┈┅━^*❀💠❀*^━┉┈
@Ebrahim_navid_delha ┈┅━^*❀💠❀*^━┉┈
#فوروارد_پست_صدقه_جاریه_است👆