eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین بن علی(ع) به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه(س)، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید...🙃 [ چھ‌شداۍدل،كھ‌دراین‌راه‌رفتھ جوازِوصل‌را،بى‌ماگرفتند؟! :) ] 🥀 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ما ملت امام حسینیم🍃 🥀سردار بعد از رفتنت برکت از عمر و زندگیمون رفت 😭😭 بعد تو همه چیز بعد تو دگرگون شد حتی روضه هامون و محرم 🥀 سردار چقد جات خالیه @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💌 •{💭🌿}• تو تہران یڪے میگفت... خوش بھ‌ حال مسافرڪشان میدان آزادۍ...! ڪھ‌ آزادانھ‌ فریاد میزنند: 🗣 آزادۍ! آزادۍ! آزادۍ! و عابران خستھ‌ میپرسند:😩 _آزادۍ چند؟... من عابرۍ را دیدم ڪھ‌ از راننده سوال ڪرد: _آزادۍ ڪجاست؟!🤔 و رانندھ‌ با لحن معنے دارۍ گفت:😏 "رد ڪردۍ؛ آزادۍ قبل از انقلاب بود!" و من بھ‌ او گفتم: آری👈🏻 از "غرب" که بھ‌ میدان آزادی نگاھ‌ کنے، آزادۍ‌ قبل از انقلاب است!😒❌ ولـــے!!! 👈🏻از میدان "امام حسین (ع)"😍 ڪھ‌ بھ‌ آزادۍ نگاه ڪنے میبینے، آزادۍ "درست بعد انقلاب" قرار دارد😌✅ 👈🏻پس بنگر در ڪدام سو ایستاده اۍ👉🏻 طرف امام حسین(ع)😍 ، یا طرف غرب....؟!😐 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
4_5909153951596415504.mp3
5.92M
🎙رزق خاص ماه محرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_نود_نهم هیا چشمانش را باز کرد و با صدای خواب آلودی گفت: ــ چیزی شده شهاب
📜 🔷 ــ جانم شهاب ــ مهیا کجایی؟ ــ اومدم باور کن اینبار اومدم. گوشی را قطع کرد و به طرف در رفت سریع کفش هایش را پا کرد و از پله ها پایین آمد. در را باز کرد شهاب خیره به در بود با دیدن مهیا لبخندی زد،مهیا سریع سوار شد. ــ شرمنده دیر شد ! ــ دشمنت شرمنده عزیزمـ مهیا سرش را به صندلی تکیه داد و تا رسیدن به دانشگاه به مداحی گوش میداد" با ایستادن ماشین نگاهی صدای شهاب را شنید؛ ــ رسیدیم مهیا از ماشین پیاده شد. همه کنجکاو به مهیا و شهاب نگاه می کردند،شهاب به طرف مهیا آمد و دستش را گرفت و به سمت سالن آمفی تئاتر رفتند ــ چرا اینجا شهاب؟ ــ بچه ها گفتن اینجا جمع بشیم. مهیا سری تکان داد،با وارد شدن مهیا و شهاب همه از جایشان بلند شدند بعد از سلام واحوالپرسی همه مشغول کار شدند ،پگاه و مهیا که مسئولین طراحی پوستر و بنرهارا به عهده داشتند همانجا بساط خودشان را باز کرده بودند و درحال کار بودند. مهیا سخت مشغول کار بود و هر از گاهی نگاهی به شهاب می انداخت که جدی مشغول کار بود. هر وقت که شهاب بالا می رفت تا چیزی را نصب کند او دست از کار می کشید و نگران نگاهش می کرد تا پایین می آمد. نگاهی به ساعتش انداخت این ساعت با استاد اکبری کلاس داشت میدانست اگر نرود برایش بد می شود، از جایش بلند شود ــ من باید برم کلاس دارم اگه استاد اجازه داد میام ولی بعید میدونم ــ برو عزیزم ما هستیم انجام میدیم کارارو مهیا دستی برای بقیه تکان داد و به طرف کلاس رفت با دیدن شلوغی کلاس نفس راحتی کشید ،روی صندلی نشست که استاد وارد کلاس شد . همه به احترام استاد سر پا ایستادند استاد اکبری بعد از اینکه مطمئن شد همه سرکلاس هستند شروع به تدریس کرد. مهیا با احساس لرزش نگاهی به گوشیش می اندازد با دیدن اسم شهاب پیام را باز می کند! ــ کجایی خانمی لبخندی می زد و تند تند برایش تایپ می کند ــ سرکلاسم آقا دکمه ارسال را لمس می کند که با صدای استاد اکبری دستانش روی صفحه گوشی خشک شدند. ــ خانم رضایی الان وقته پیامک بازیه!! مهیا گوشی را در کیفش پرت می کند و خودش را برای یه بحث با استاد رضایی آماده کرد. ــ خانم رضایی سوال من جواب نداشت ؟؟ ــ شرمنده استاد باید جواب میدادم . ــ بایدی درکلاس من وجود نداره ،اولین بارتون نیست که بی انظباطی میکنید سرکلاس من! کم کم صدای استاد اکبری بالاتر می رفت انگار میخواست تمام حرص دلش را سر این دخترک خالی کند. ــ مگه بچه دبیرستانی هستید، که باید به شما تذکر داد .فکر کردی با سر کردن چادر و چندتا جلسه ی بسیج و یه یادواره دیگه نمیشه کسی بهتون بگه بالا چشتون ابروِ ؟ مهیا چادرش را در مشت گرفت و محکم فشرد بغض گلویش را گرفته بود چشمانش از اشک میسوختند اما سکوت کرد! ــ بسه خانم. همین شمایید که دانشگاه رو به گند کشیدید با این ریاکاریتون فک میکنید میتونید با این کارا گذشته و کاراتونو بپوشونید؟ نویسنده:فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹سلام و شب بخیرخدمت همراهان عزیز ◾️در دهه محرم هر شب هییت مجازی داریم امشب راس ساعت 21درکانال 🔷 @pelak_shohadaa منتظر حضور گرمتون هستیم 🎙سخنران 💠موضوع:اهمیت ایمان و باور قلبي @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید🖤 دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید😔 دیدم كه با شال عزا و چشم گریان😭 مولایمان صاحب عزا دارد می آید 🕊 آغوش خود بگشا گدا دارد می آید 😓 {آقا خود حداقل مرده مارا به کربلا برسان💔} 🥀 💚 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 ♡به وقت رقیه س های زمان♡ مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود درد رقیه تو پدر جان یتیمی است درد سه ساله تو مداوا نمی شود...💔   دختران بابایی اند خدا رحم کند...🖤 (س)🕊 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
|•°🖤🕊•°| 🍂🥀 همیشه میگفت توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم (س) است شب سوم محرم با هم حرم بی بی جان بودیم روضه و عزاداری که تمام شد گفت:عجب شبی بود امشب انگار خود حضرت (س) بین عزادارا بود و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره ی کرب و بلای همه را باز کند زمزمه میکرد و با خانم درد دل میکرد الحمدالله ناز دردانه ی ارباب با همان دستان کوچیک زخم خورده گره از کارش باز کرد...💔 (س)🥀 🕊 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴السلام علیک یا اباعبدالله🏴 🖤سلام با عرض تسلیت, ایام سوگوارے اقا اباعبدالله خدمت همراهان عزیز ▪️از همراهان عزیز خواهشمندیم که از روضه های خانگی و سیا پوش کردن خانه های خود هر گونه اقدمات که در ایام دهه محرم انجام داده به صورت عکس به ایدی زیر ارسال کنید👇 🆔 @Shahidanehhh
4_5855195727700953180.mp3
955.3K
🔸 اهمیت و نحوه کنترل نفس ✔️دو دقیقه کنترل کن، بعدش میفهمی سخت نبوده... 👤 استاد رائفی پور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صدم ــ جانم شهاب ــ مهیا کجایی؟ ــ اومدم باور کن اینبار اومدم. گوشی را
📜 🔷 همه از واکنش استاد تعجب کرده بودند همه می دانستند که کار مهیا چیزی نبود که استاد بخواهد این همه واکنش نشان بدهد!! مهیا که دیگر صبرش لبریز شده بود از جایش بلند شد و با صدای لرزانی که سعی می کرد لرزشش را مخفی کند گفت: ــ اینکه از پیامک بازی من ناراحت شده باشید حق دارید و من عذرخواهی کردم اما اینمه به من توهین کنید این حقو ندارید شما اصلا با چه اجازه ای منو قضاوت میکنید یا در مورد رفتار و کارای من نظر میدید شما فقط وظیفه دارید تدردس بدید و تو کارایی که به کار شما مربوطه اعلام نظر کنید نه چیز دیگری. نفس عمیقی کشید وسایلش را جمع کرد و از جایش بلند شد ــ خانم رضایی درس منو حذف کنید ــ خودم هم همین کارو میخواستم انجام بدم .چون کسی که خودش نیاز به تعلیم داره نمیتونه به من چیزی یاد بده! سریع از کلاس بیرن میره با سختی جلوی اشک هایش را گرفت سریع به سمت سرویس بهداشتی می رود خداراشکر کرد که کسی نبود . روبه روی آینه ایستاد با دیدن چهره و چشمان اشکیش چانه اش لرزید و هق هق اش در فضا پیچید دلش شکسته بود او خیلی وقت بود که با مهیای قدیم فاصله گرفته بود اما با حرفای استاد رضایی دوباره گذشته برای او یادآوری شده بود. شیر آب را باز کرد و چند با بر صورتش آب پاشید تا شاید از سرخی چشمانش کمتر شود صورتش را خشک کرد و به سمت آمفی تئاتر رفت روی صندلی های آخر نشست و از دور به بقیه که در حال کار بودند نگاه می کرد شهاب چرخید تا بنری را بردارد که نگاهش به مهیا افتاد که بر روی آخرین صندلی نشسته بود از این فاصله زیاد هم میتوانست متوجه ناراحتی همسرش شود بنر را به آرش داد _ اینو بگیر الان میام مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با دیدن شهاب که در کنارش زانو زده بود لبخندی که اصلا شبیه لبخند نبود بر لبانش نشاند. شهاب که متوجه ناراحتی همسرش شده بود آرام پرسید: ــ چی شده مهیا؟؟ ــچیزی نیست شهاب ــ یعنی چی چیزی نیست؟؟انکارتو باور کنم یا دست و صدای لرزون و چشای سرخت ــ شهاب چیزی نیست سرم درد میکنه همین شهاب اخم وحشتناکی میکند از این رفتار مهیا به شدت بیزار بود که چیزی آزارش می داد ولی به او نمی گفت با همان اخم گفت: ــ یا همین الان میگی چی شده یا برم سر کلاست بپرسم چی شده ــ شهاب باو.. ــ باور نمیکنم مهیا،سعی نکن قانعم کنی.میگی سر کلاسم بعد نیم ساعت برمیگردی اونم با چشمای سرخ ،اونوقت توقع داری باور کنم که چیزی نیست؟؟ یا همین الان میگی یا میرم سرکلاست میدونی که اینکارو میکنم مهیا که میدانست دیگر هیچ جوره نمی تواند شهاب را قانع کند با صدایی که سعی کرد نلرزد اما موفق نبود گفت: ــ با استادم بحثم شد اخم های شهاب بیشتر در هم فرو رفتند ــ سر چی؟؟ ــ همینطوری بحث الکی ــ مهیا سر بحث الکی الان چشمات پراز اشکن ــ شهاب قسمت میدم بیخیال شو ــ نه اینطور نمیشه، خودم برم بپرسم بهتره از جایش بلند شد که مهیا دستش را گرفت ــ شهاب جان من نرو شهاب لحظه ای در چشمان اشکی همسرش خیره شد و آرام گفت: ــ میگی یا خودم برم؟ ــ میگم میگم!! شهاب دوباره کنارش زانو می زند و دستانش را در دست می گیرد ــ بگومهیا،اگه حرفاتو به من نگی به کی میخوای بگی ؟ مهیا که از حرفای استاد اکبری احساس می کرد دلش شکسته بود و نیاز داشت به یک دردودل و در این موقعیت چه کسی بهتر از همسرش. نویسنده: فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴 🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین وَعلی عَلی بن الحُسَین وَ علی اَولاد الحُسَین و علی اَصحاب الحُسَین 🖤سلام و عرض ادب و شب بخیر خدمت همراهان عزیز جلسہ هئیت امشب رو با استعانت ازاقا ابا عبدالله شروع میکنیم 🎙سخنران ◾️موضوع: فلسفه بلاها1 باما همراه باشید🌹
603.9K
🍂🏴🍂🏴🍂 چرا خداوند در این دنیا که با محدودیتها همراه است بلا را هم فرستاده است؟ پیامبر اکرم فقر و بلابه سوي کسی که دوستدار من است شتابان تر است و...
557.6K
🍂🏴🍂🏴🍂 به صراحت قران: ما انسان را در رنج افریدیم گفتن زندگی بدون رنج فریبی بزرگی است رنج بین مومن و کافر متفاوت است که.... بلا قسمتهایی دارد که هر بلا فلسفه هایی دارد که شامل... شناخت ما از فلسفه بلا باعث میشود نگاه ما به بلا ها زیبا بشه
627.3K
🍂🏴🍂🏴🍂 اولین نوع بلا اموال خودتان را که خداوند وسیله برپایی زندگی قرار داده است به دست سفیهان ندیدولی رزق و مخارج ان هارا و... وظیفه ما در معامله وازدواج و... دومین?
647.8K
🍂🏴🍂🏴🍂 سومین بلا تحمیلی است که... چهارمین بلای اکتسابی است که بخاطر ... خداوند براساس شفافیت روح بنده کیفر او را به تاخیر می اندازد...
1.42M
🍂🏴🍂🏴🍂 حضرت زینب س در صبر و قوت وایمان و..منحصر به فرد است و فصاحت و بلاغت گویا از زبان امیر مومنین سخن می گفت. روضه حضرت زینب (س) التماس دعا
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°} 🥀هر شب از شب‌های ماه ، به یڪی از شهیدان کربلا اختصاص دارد.🥀 ▪️شب‌چهارم:(ع)▪️ شب چهارم عزاداری اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی زیدریاحی دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب کرده‌اند. حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با (ع) چنین جایگاه وارسته‌ای نداشت و به گفته خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذاب‌ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون 💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید 🆔 @Shahidanehhh منتظر نظرات شما بزرگواران هستیم
شب چهارم(1).mp3
1.77M
🏴🏴🏴 و توسل به دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده محرم ▪️حاج حسین سیب سرخی @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
{~°🕊💚°~} هــر حـُســیـنیــّه … از اول حـَسَـنیـّه بـوده بـه خــــــدا ! کار … هـمه‌اش‌ بـا "حــســن‌" اسـت! آخر حَسَنِستان بشود این عربستان...🌿🦋 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘امسال محرم محدودیت وجود داره ولی عزاداری از بین نمیره فقط شیوه عزاداری متفاوت میشه ! فکر نکنید مسئولیت و وظیفه عزاداری از بین رفته ! عزاداری هنوز وجود داره 🌹 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤 امسال کجا دنبالت بگردم🚶‍♂ "پسرِ فاطمه" خیمه‌ات کجا برپا می‌شود؟ کجا چشمانت خیس است؟😭 نکند امسال هم در عزای اباعبدالله🏴 دردت را بیشتر کنیم و باز هم شرمنده‌ات شویم که نتوانسته‌ایم ابوالفضلی برای تو باشیم و پای تو بایستیم...✊ که همچنان باری هستیم بر دوشت...😓 |•بی همگان به سر شود 🥀 بی تو به سر نمی شود آقا جان ... •| 🍃 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
VID_20200824_163326_825_a01.mp3
2.02M
آن چیزی که امام حسین (ع) و دیگر شهدا برای آن شهید شدند؛ از زبان شهید 🌷 📎 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_یکم همه از واکنش استاد تعجب کرده بودند همه می دانستند که کار مهیا چیزی
📜 🔷 شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت: ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند. مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت: ــ خودشه ؟؟ مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت : ــ آره شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛ ــ شهاب کجا داری میری؟؟ ــ مهیا ول کن دستمو! ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!! دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت، مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد، شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود. مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند، از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را. با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاده اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان ‌دوید!! از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند و با دیدن گلاویز شدن شهاب با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند، صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی و نترسی را بر چهره ی خود زده بود. مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت: ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن شهاب سعی کرد صدایش را بالا نبرد اما زیاد موفق نبود ــ برو کنار مهیا با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد. بلاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد. مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد. حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبریبود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود . در اتاقک باز شد استاد اکبری سریا از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد ــ آقای اکبری مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد ــ شهاب شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت: ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد ــ خوبی شهاب؟؟ شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید ــ بیا دیگه شهاب کلی کار ‌داریم ــاومدمـ ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد نویسنده :فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂 سلام و شب بخیر خدمت همراهان عزیز امشب توفیق برگزاری هئیت مجازی نداریم ان شاءالله فردا شب در خدمتتون هستیم التماس دعا 🙏
پادکست صوتی « تاخیر در یاری امام زمان ».mp3
2.94M
{~•💔🕊•~} 📢 امام زمانت گفت برو زود بیا یعنی نرو...🖤 هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشتر بنوشند به او🥀 🌱 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆