eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
۞بســـــم‌اللّٰه‌الـرحمـٰـن‌الرحیــم۞ 📣 ⇦ گࢪوه‌ختم‌قࢪآن‌وذڪࢪ 💠جهت‌حاجت‌ࢪوایےخۅد دࢪگࢪوه‌"ختم‌قࢪآن" و"ختم‌ذکࢪ" نام‌خودࢪابه‌آیدی‌خادمین‌مابفࢪستید. 💫خادم‌گࢪوه‌"ختم‌قࢪآن"👇 🆔 @Khademalali 💫خادم‌گࢪوه"‌ختم‌ذکࢪ"👇 🆔 @Ebrahim_Navid_Delha33 ⇦همچنین‌هࢪشـب‌جمعـه‌ "هیئت‌مجـازی" دࢪکانال‌های‌مجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیم‌کࢪد... منتظࢪهمراهےو حضــوࢪگـࢪمتـان‌هستیـمツ _باابࢪاهیم‌ونوید‌دلها‌تاظھور↯ ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f _عشق‌یعنی‌یه‌پلاک↯ ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هشتاد_سه کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین
✐"﷽"↯ 📜 💟 در باز شد،کمیل سرش را بالا آورد و با دیدن امیرعلی که با شرمندگی او را نگاه می کرد،سری تکان داد ومشغول بررسی پرونده شد. ــ سلام بیا تو چرا اونجا ایستادی؟ امیرعلی در را بست و روی صندلی روبه روی میزکار کمیل نشست. ــ کمیل،شرمندم ــ برا چی؟ ــ دیشب کمیل اجازه نداد حرفش را ادامه بده ــ هرچی بود برای دیشب بود،موضوع تموم شد دیگه ــ به مولا شرمندتم دیشب خونه پدر خانوم بودیم ،گوشیم هم تو خونه مونده بود کمیل که می دانست امیرعلی چقدر از این اتفاق ناراحت است،لبخند زدو گفت: ــ شرمندگی برا چی آخه،مگه عمدا جواب ندادی؟امیر اومد کارا هم انجام شد. ــ آره پرونده رو ازش گرفتم ــ خب؟ امیرعلی پرونده را به سمت کمیل گرفت و گفت: ــ اونایی که اومدن دم در خونه مادربزرگت دو نفرن،روی موتور هم بودن،معلومه از ریختن این ماده شیمیایی فقط میخواستن همسرتو بترسونن ،اما قضیه دعوا واقعی بوده،اوناهم از این موقعیت استفاده کردن، کمیل متفکر به پرونده خیره شده بود،امیرعلی آرام گفت: ــ کمیل میدونم به چی فکر میکنی،من مطمئنم این کارِ تیمور و آدماشه،والا کی میدونه تو مامور اطلاعاتی ـــ چیز دیگه ای نیست ؟ ــ نه ــ خب خیلی ممنون با صدای گوشی ،کمیل گوشی خود را از کتش بیرون آورد،چند تا عکس برایش ارسال شده بود،تا عکس ها را باز کرد،از شدت خشم و عصبانیت محکم مشتش را برروی میز کوبید،امیرعلی سریع از جایش بلند شد ،با نگرانی گفت: ــ چی شده کمیل؟ نگاهی به دستان مشت شده ی کمیل و چشمان به خون نشسته اش انداخت. ــ بگو چی شده کمیل کمیل بدون هقچ حرفی گوشی را به طرف امیرعلی گرفت و از جایش بلند شد،پنجره را باز کرد و سرش را بیرون برد ،احساس می کرد کل وجودش در حال آتش گرفتن است. امیرعلی با دیدن عکس ها چشم هایش را عصبی بست،دوباره صدای گوشی کمیل بلند شد،امیرعلی با دیدن شماره ناشناس گفت: ــ کمیل فک کنم خودشون باشن؟ کمیل به سمت گوشی خیز برداشت، ــ کمیل صبر من بزار ردیابی کنیم کمیل سری تکان داد و منتظر امیرعلی بود،با جواب بده ی امیرعلی سریع دکمه اتصال را لمس کرد: ــ الو ــ به به جناب پاسدار،سرگرد،اطلاعاتی،اخوی،بردارد،چی بهت بگم دقیقا کمیل و شروع کرد بلند خندیدن ــ عکسا چطور بودن؟؟ ✍🏽نویسنده:فاطمه‌امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
『🥀』 ✨السـلام علےالحـسیـن ✨ 🌹باعـࢪض‌سـلام خدمت اعضاۍمحترم توفیق‌داریم‌امشـب‌باهیات‌مجازۍ درخـدمـت شما بزرگواران باشیـم 🌱.|موضوع: دیندارۍ
Clip-Panahian-DindariAsanAst-64k.mp3
2.24M
🔸ایـن‌حقیقت رومدام‌بـہ‌خودتون یادآورۍڪنید ≈دیندارۍآسان‌است! °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
Hossein Taheri - Ah Az Dori [SevilMusic].mp3
5.53M
•◇ ⃟🥀 هرشب‌هستم‌حـرم‌تو ولےمیبینم‌ڪه‌ دوباره خوابم‌انـگـار... 🎙•|کربلایی‌حسین‌طاهری °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•◇ ⃟🥀 هرشب‌هستم‌حـرم‌تو ولےمیبینم‌ڪه‌ دوباره خوابم‌انـگـار... 🎙•|کربلایی‌حسین‌طاهری #شب_جمع
•⊱🥀⊰• خـواب میـدیـدم‌ڪہ‌بـہ پاۍضریح تـو اشڪاۍنـم نـم بارون میشہ من تو رویا میدیدم ڪہ دلـم تو صحن تو اقا مهمون میشه....
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•◇ ⃟🥀 هرشب‌هستم‌حـرم‌تو ولےمیبینم‌ڪه‌ دوباره خوابم‌انـگـار... 🎙•|کربلایی‌حسین‌طاهری #شب_جمع
•⊱🥀⊰• دوسـت دارم ڪارۍڪردۍتــوبـا ایـن‌دل‌خستہ ڪہ‌تـانفسے ازداغ تـوخـون میبارم تـــو رویاهام میبینم‌ڪہ‌میام روۍقدماۍتـو اقـاجـون سـر میزارم
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•◇ ⃟🥀 هرشب‌هستم‌حـرم‌تو ولےمیبینم‌ڪه‌ دوباره خوابم‌انـگـار... 🎙•|کربلایی‌حسین‌طاهری #شب_جمع
•⊱🥀⊰• من دلتنگم... برانیمہ‌شباۍحـرم‌ دم ایـون بـاز بےتابم هـرشب اقـابـہ‌امـیـدزیارت تو توی رویاهام مـن میخوابم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•◇ ⃟🥀 دلـم گـرفتہ دوبـاره ایـن شبـا برا حـرم گرفتہ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
⃟🥀 ⃟ از همگے قبول باشہ ان شاءالله بـا هیات‌مجازۍامشب دلاتون ڪربلایے شده باشہ.. منتظرانتقادات وپیشنهادات شما درمورد هیئت‌مجازۍ‌هستیم 🆔 @Tanhaie_komill اجرتون با اباعبدالله یاحق✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يوسُفِ‌گُمگَشتھ بازآيَداگـࢪثابـِٺ‌شـَوَددَࢪ فِراقَش‌مِثلِ‌يَعقوبیݥوَحَسرَٺ‌ميخوریݥ💔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوضاع_امروز_جهان.mp3
5.68M
• ⃟ ⃟⅌ 📌اوضاع‌جهان‌
بِهَم‌ریخته
،
زمیــن‌و‌زمــان‌
نفرین‌شده‌سٺدردِ امــروز ما نیسٺ... | °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
27.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⅌ ͜͡ ------------- باور میڪنے؟ یڪ‌ماه‌تــــایڪ‌ســال(: یڪ‌ ســالے ڪه سالـها‌ گذشـت بر قلب ما💔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°.•🤲🏻•.° حیف نیـس ڪھ‌‌ بچـہ شیعـہ‌⇩ با امـام زمانش نـماز اول وقـت نخونھ؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«امـام‌زمان‌ڪِی‌میان؟!!!» روزۍآقا‌میادڪہ‌فڪر‌اینڪه‌ڪسے دستش‌بہ‌ایشـون‌برسـہ،‌ما‌رو‌دیوونہ‌ڪنه... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
༃🕊┆ شهیدمیداندچه‌دردِدلی‌داری💔 شهیدازتمام‌غم‌هایت‌خبردارد(: صدایش‌ڪه‌ڪنی‌جوابت‌میدهد... پس،بگو برایش‌تمام‌دردِدل‌هایت‌را🙃 منتظردلنوشتههایشهداییشماهستیم♥↯ https://harfeto.timefriend.net/793699172
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هشتاد_چهار در باز شد،کمیل سرش را بالا آورد و با دیدن امیرعلی که با
✐"﷽"↯ 📜 💟 کمیل عصبی غرید: ــ خفه شو عوضی ــ اوه آروم باش اخوی ــ تیمور دعا کن دستم بهت نرسه ،باور کن تیکه تیکت میکنم ــ وای ترسیدم،یعنی اینقدر خاطر این خانم کوچولورو میخوای که اینطور عصبی شدی ،اسمش چی بود ؟سمانه!درست گفتم؟ ــ اسمشو به زبونت نیار عوضی، ــ آروم باش،راستی دیشب تونستی خانم کوچولوتو آروم کنی،بدبخت خیلی ترسیده بود کمیل فریاد زد: ــ میکشمت تیمور میکشمت تیمور بلند خندید و گفت : ــ نمیتونی،من چند قدم از تو جلوترم،بابت عکس ها هم نمیخواد از من تشکر کنی میتونی از عکاس کوچولو تشکر کنی کمیل تا میخواست فریاد بزند و او را تهدید کند،تیمور تماس را قطع کرد،نفس نفس می زد،صورتش داغ شده بود،امیرعلی سریع لیوان آبی را به طرفش گرفت. ــ نمیخوام ــ بخور،الان سکته میکنی کمیل لیوان را از دستش گرفت و نوشید. با صدای خشداری گفت: ــ از عکسا چی فهمیدی؟ ــ چیزس ندارن ،فقط معلومه کسی که این عکس ها رو از همسرت گرفته از اعضای خانه بوده،آخه همسرت یک جا به دوربین لبخند زده،اون عکسا هم برای محضره،پس غریبه ای تو محضر نبوده . گوشی را به طرف کمیل گرفت و گفت: ــ حتما کسی از گوشی یکی از خانوادت برداشته کمیل زیرلب زمزمه کرد: ــ عکاس کوچولو ،عکاس کوچولو چشمانش را بست و به آن شب و روز عقد برگشت،چیزهایی یادش آمد که ای کاش هیچوقت یادش نمی آمد،باورش سخت بود، ــ کمیل داری به چی فکر میکنی؟ ــ اون روز همه از محضر بیرون اومدن فقط.. ــ نه کمیل غیر ممکنه ــ امیرعلی خودشه ،لعنتی خودشه امیرعلی گیج روی صندلی نشست و زیر لب گفت: ــ خدای من کمیل چنگی به کتش زد و گوشی اش را برداشت،امیرعلی سریع ایستاد و جلویش ایستاد: ــ کجا داری میری ــ باید تکلیف این موضوعو مشخص کنم ــ نه کمیل الان نه ،بلاخره به خاطر... ــ خودشم بفهمه زودتر از من اینکارو میکنه امیرعلی را کنار زد و از اتاق بیرون رفت ✍🏽نویسنده:فاطمه‌امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا