eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
تولدت مبارک آسمان نشین مهربان🤍؛ دعاے برادرانه ات را ازما دریغ نکن...☺️! -تولدت‌مبارک‌برادر🎊- ♥️
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
تولدت مبارک آسمان نشین مهربان🤍؛ دعاے برادرانه ات را ازما دریغ نکن...☺️! -تولدت‌مبارک‌برادر🎊- #سالر
. بِـسمِ‌رَ‌بِّ‌الحُسین•💚• 💌: زیارت‌ پر‌فیض زیارت‌ عاشورا را بخوانید و از طرف به ارباب عرض ارادت کنید❤️ آه که‌ تمام حسرتم این است‌ که چقدر دیر فهمیدم زیارت عــاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه بیشتر نصیبم نشد😢 و بدانید هر که ۴۰ روز زیارت عـــاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود رابه‌ اذن‌ خدا خواهم‌ کرد تا حاجت‌ او را بگیرم😍 و اگر نه در آخرت برای او جـبران کنم🤝 حتی یک عاشورا هم قیامت می‌کند با روضه‌ ارباب از زبان مادر و خواهرش💔 ان‌شاءالله شرمنده شما نباشم😇 -۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰ ختم زیارت عاشورا به مناسبت تولد شهید مدافع حرم نوید صفری🎊 هدیه شما به شهید نوید به مناسبت تولدشون چند زیارت عاشوراست😍؟؟ تعداد زیارت عاشوراهایی که به نیت شهید میخونید اعلام کنید👇 🆔@ya_fatemat_al_zahra 🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°🎉°° آسمانے‌ شدنت‌ مبارڪ‌ است😍 اما زمین‌، پاکےِ وجودت‌ را‌ از یاد نمےبرد.. 🎂 💛
🌷 دوست‌شہید: ساݪ نود و شش شب عید غدیر،بعد از نماز مغرب و عشاء نشستہ بودیم و براے فردا ڪہ قرار بود ایستگاه صلواتے برپا ڪنیم، هم فکری میڪردیم . هر ڪسے ڪاری بہ عهده گرفت و ساعتے اعلام ڪرد ڪہ حضور داشت باشہ.و شہید بابڪ‌گفت: من فردا ساعت چہار، لیوان یڪبار مصرف با میز میارم . بعد از اتمام جلسہ بابڪ من را کنار کشید و اعمال روز عید غدیر را برام گفت و پیشنهاد روزه داد. روز عید، بابڪ راس ساعت اومد.ولی عزیزانۍبودن ڪہ ساعت گفتند ولۍخیلے دیر اومدند. بابڪ خیلے بہ قول و ساعتي ڪہ اعلام ڪرده بود حساس بود و سر وقت حضور داشت. بابڪ روزه بود و میگفت: روزه‌ی عید غدیر صد در صد حاجت میده. برای کارهای مربوط به ایستگاه صلواتے نیاز به وانت داشتیم ولۍ نتونستہ بودیم هماهنگ ڪنیم. بابڪ ڪہ شنید گفت: من الان میرم وانت پیدا میڪنم. بابڪ ادم اجتماعۍ بود با همہ معاشرت داشت و خوش بیان و مودب بود . ما بعید میدونستیم ڪہ وانت جور بشه. ڪمۍ ڪہ گذشت دیدیم از داخل یڪ ڪوچه ای وانت میاد. بابڪ پشت فرمون نشسته بود. خنده ڪنان اومد و مشڪلمون حل ڪرد . با دهن روزه خیلی سرحال و زرنگ بود و تا نماز یڪسره شیرینۍ و شربت پخش میڪرد. من مطمئنم قبل محرم و روز عید غدیر حاجت از آقاجانمون امیرالمومنین(ع)گرفت‌ورفت‌سوریہ شہید شد. /🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•⊰﷽⊱• ما سینہ‌ زدیم‌ و‌ بۍ‌ صدا‌ باریدند🕊 از آنچہ‌ ڪہ‌ دم‌ زدیم‌ آنها‌ دیدند ما مدعیان‌ صف‌ اول‌ بودیم🖐 از آخرِ مجلس‌ شهدا را چیدند /🌱
•💚🧕🏻• . چادر ما ارثیه‌ی حضرت زهرا‹س› است...😇 . #پروفایل/#حجاب🦋
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_اول_پدرانه✍ چشم و چراغ خانه بود همه دوستش داشتیم منتی نیست ،اقاجان ولی ما
📚 ✍ حواسش همیشه به همه چیز و همه کس بود الا به جیب خودش یک بار اتفاقی فیش حقوق اش را دیدم ته مانده پولی که دستش را میگرفت هفتصد هشتصد هزار تومان بود گفتم تو با این حقوق چطور میخوای زن بگیری و زندگی تشکیل بدی؟ مثل همیشه خندید و گفت «برکتش زیاده غصه نخور بابا. راست هم میگفت بعد ازدواج که میخواست خانه بگیرد، پول هایش را که با خانمش گذاشتند روی هم به اندازه ی یک خانه ی نقلی سرمایه داشت. پولش را نگه نمیداشت یا خرج کارهای خیر میکرد یا می رفت زیارت اهل گفتن نبود. ما هم خبر خیلی از کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم میرفت وسایل قسطی برمیداشت و میداد به خانواده های نیازمند، هرماه قسط این وسایل را از روی حقوقش کم میکردند بچه های بی بضاعت را جمع میکرد و میبرد پابوس امام رضا خودش آنجا برایشان آشپزی میکرد بچه ها را می برد حرم برایشان حرف میزد، نصیحتشان میکرد اهل گیردادن و تذکرهای مستقیم نبود. با بچه های کم سن و سال تر از خودش دوست میشد. از روی رفاقت نصیحتشان میکرد. توی سفر سخت نمیگرفت همیشه خوش سفر بود دامادم میگفت توی همین سفرهای مشهد هم بساط شوخی و خندهاش به راه بوده میگفت غروبها قابلمه یا سینی می گرفته دستش و ضرب میگرفته و برای بچه ها شمالی میخوانده دلش را به دل بچه ها نزدیک میکرد چقدر دلم برایش تنگ شده! من به نوید این حرفها را میزدم نصیحتش میکردم که پس انداز کند؛ ولی خودم وقتی ازدواج کردم هیچ پس اندازی .نداشتم بیست و دو سالم بود. تازه سربازی ام تمام شده بود. دیپلمم را گرفته بودم و از روستای پدری ام طلا بر آمده بودم تهران برای کار که پاگیر تهران شدم شاید به خاطر تجربه های سخت و تلخی که خودم داشتم به نوید نصیحت می کردم پولش را ذخیره کند. اوایل ازدواج مشکلات مالی داشتیم.زندگیمان سخت میگذشت میگذشت یک اتاق کوچک توی خیابان پیروزی اجاره کرده بودیم. امکانات بیشتر مردم زندگی سختی داشتند. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
عبادت‌های شیطانی (1).mp3
1.71M
  💥عبادت‌های شیطانی! ☜بعضیا بخاطرِ گناه نکردن میرن جهنم!!🔥 چطور چنین چیزی ممکنه؟! 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱•° ما پدر را خواستیم واز پسر خیرش رسید🥰 در رجب‌ها کاظمین ما خراسان می‌شود نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری😍 هر که می‌بیند تو را، از نو مسلمان می‌شود 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|﷽|• سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند🥀 -سلام بر شهدا- /🪴
امام موسےکاظم(ع)🌱: بهترین چیزی كه به وسیله آن بنده به خداوند تقرب می جوید، بعد از شناختن او، نماز و نیكی به پدر و مادر و ترك حسد و خودبینی و به خود بالیدن است.. #ولادت‌امام‌‌موسی‌ڪاظم‌_ع_مبارڪ‌باد💚🎊
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_اول‌_پدرانه✍ حواسش همیشه به همه چیز و همه کس بود الا به جیب خودش یک بار
📚 ✍ مملکت به على اكبر شما که‌ سن وسال و فهم کمی داشت نیاز نداشت اصلا زمانه ی بدی بود. روز و شب همه گره خورده بود به تظاهرات و تیراندازی و فرار و.... یادش به خیر جمعه ها که نباید سرکار میرفتیم با پسر عمویم حکم میرفتیم .تظاهرات به سعادتش او هم مثل نوید من و برادرم منوچهر عاقبتش ختم به شهادت شما طول هفته هم اگر می شد، بهانه ای پیدا می کردیم و از محل کار می زدیم بیرون و آن رو می رفتیم لابه لای جمعیت شب ها هم که می رفتیم روی پشت بام و شعار می دادیم. دست خالی بودیم؛ ولی امید داشتیم رشیدت نشرمن كجا وخوش اسم کنم. توان سال ۶۱ بود که این خانه ی تهرانپارس را خریدم. آن موقع همه ی این اطراف بیابان بود. نه آب داشت و نه برق فقط دو تا اتاق بود. از خانه که می رفتیم بیرون قربان صد سگهای ولگرد دنبالمان می.کردند وسیله ای هم که نبود تا میدان اصلی را باید زمین نبیپیاده می رفتیم کم کم اوضاع بهتر شد و خانه را سروسامان دادم و یک ژیان هم خریدم ولی نوید اصلا رابطه ی خوبی با ماشین بیچاره نداشت. همین که می نشست توی ماشین جیغش در می آمد مادرش هم که تحمل گریهی پسرش را نداشت تحمل اینکه یک خارتوی دست این پسر برود، نداشت. بروم این موکت ها را جارو بزنم و پهن کنم که تا دوسه ساعت دیگر مهمان های روضدی شما از راه میرسند خوبیت ندارد روی موکت جارو نزده برای شما اشک بریزند. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
دلیل جاودانگی در بهشت.mp3
5.65M
💌 ✍️ راست که بگویی ... ستونِ اعمالت صاف، تا آسمان قد می‌کشد! بی آنکه جایی کج شود ... یا بریزد! راست که بگویی... شهید می‌شوی؛ حتی اگر در بستر بیماری، دنیا را ترک کنی! 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🦋•• بگـ ـو سـ ـردار مـ ـن وقـ ـتی، گـ ـلوله چـ ـاره گر میشـ ـه کـ ـه تـ ـو قلـ ـبای ایـ ـن مـ ـردم امیـ ـد و عـ ـدل جـ ـاری شـ ـه..... /🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|﷽|• از قافله های شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی مجروح شدیم و اسیر دنیا ماندیم /🦋
•••♥🌸••• حاجت روایی از چله سوره حشر😍 ‌🦋لینڪ‌‌گࢪوه‌ذکࢪ↯ https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🦋••ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ڪࢪامات‌شهدا↯↯ https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9
امام حسن مجتبی(ع)🌱: شما را به تقواى الهى و تداوم انديشه سفارش مى كنم ؛ زيرا كه انديشيدن پدر و مادر همه خوبيهاست . #دوشنبه‌های‌امام‌حسنی💚
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_اول‌_پدرانه✍ مملکت به على اكبر شما که‌ سن وسال و فهم کمی داشت نیاز نداش
📚 ✍ خجالت میکشم باور کنید وقتی مداح جلسه به من نگاه می کند و روضه ی علی اکبر شما را می خواند از خ.جالت آب میشوم من کجا و شما کجا، ولی راستش روزی که توی معراج شهدا نشستم کنار پیکر ،نوید همه ی روضه هایی که تا آن سن و سال از علی اکبر شما شنیده بودم برایم زنده شد. تازه فهمیدم وقتی این همه سال روضه خوان میگفت که شما کنار پیکر جوان رشیدت نشسته ای و گفته ای علی الدنیا بعدک ،العفا چه حالی داشتی تازه نوید من كجا و علی اکبر شبه پیغمبر شما کجا! ولی خب ما پدرهای شهید دلمان به همین خوش است. به اینکه ذره ای از دریای داغ شما را چشیده ایم فقط ذره ای آن روز توی ،معراج نمیدانم چرا دلم خواست کنار پیکرش دراز بکشم و بغلش کنم توان نشستن نداشتم اصلاً دستم را انداختم دور پیکر کفن پیج شده اش و با صدای بلند گریه کردم مثل بچه ای که مادرش را از دست داده باشد. بوسیدمش قربان صدقه ی قدو بالایش رفتم منزل جدیدش را تبریک گفتم چه روزی بود روی زمین نبودم انگارهیچ وقت به چنین لحظه ای فکر نکرده بودم حتی وقتی نوید بار آخر از سوریه زنگ زد و گفت که تاچند روز نمیتواند زنگ بزند آن روز هم به شهادتش فکر نکردم به این فکر کردم که قرار است طبق روال هر ساله اش برود پیاده روی اربعین بیاید پیش شما. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/
بزن به حساب خدا.mp3
4.54M
🌟|  بزن به حساب خدا  | ➖ بلدی بزنی به حساب خدا؟ ➖ بلدی بکشی کنار، خدا هزینه‌ی مصائب و بلایای زندگیت رو حساب کنه؟ 🎤
~بِسمِ‌رَبِ‌الشُهدآ♥️•• خادم‌ "خانم" جهت‌‌ ساخت استوری ، عکسنوشته و تبادل کانال ‌نیازمندیم🌱 چنانچہ‌ دوست‌ دارید خادم‌ جهادی‌ شهدا بشید‌ اطلاع‌‌ بدید👇 🆔@ya_fatemat_al_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|﷽|• با هر کسی رفیق‌ بشوی، شکل‌ و فرم‌ آن‌ را میگیری فکرش‌ را بکن...🌱 اگر با شھدا رفیق‌ شَوی چه‌ زیبا‌ شکل‌ میگیری(: /🪴
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم امام رضا (ع)❤️❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجره فولاد امام رضا❤️❤️
🌱•• اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید؛ اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...🦋! #شهیدانه/#شهیدمحسن‌حججی🤍
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_اول_پدرانه✍ خجالت میکشم باور کنید وقتی مداح جلسه به من نگاه می کند و روضه ی
📚 ✍ پیکرش را بغل کرده بودم و میبوسیدمش شما که خوب میدانید بین پدر و پسر از یک سنی به بعد پرده ی حجب و حیا کشیده میشود. پسرها که قد میکشند و شکل و شمایل مردانه پیدا میکنند دیگر نمی شود مثل قبل بغلشان کرد و قربان صدقه شان رفت فقط میشود راه رفتنشان را تماشا کرد و قدو بالایشان را دید و حظ کرد. خوش به حال مادرها نوید تا همین نزدیک شهادتش حتی سرش را میگذاشت روی پای مادرش و میخوابید مادرش هم دست میکشید روی سروصورتش ونوازشش میکرد صدای همه در می آمد؛ ولی عین خیالش نبود. من که بیشتر وقت ها شازده صدایش میزدم بس که مادرش نوید را دوست داشت. یک شب خوابش را دیدم، از اتاقش آمد بیرون و رفت وضو گرفت و بعد از خانه زد بیرون، توی خواب هم به مادرش گفتم: «شازدهت وضو گرفت رفت!» شاید حسرت همین در آغوش کشیدنش بود که پیکرش را بغل گرفته بودم. نویدم نمی خواست حسرت به دل بمانم گفتم که همیشه حواسش به من بود. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
جواد حقیقت (1).mp3
20.27M
🎧|   ●━━━━━━─────── ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    تـامحـــرم‌مـــــــرانگـــــه‌داريـد... دل‌مـــــن‌لـــک‌زده‌براى‌حســــــين(: 🥀 (ع)🏴