🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
#در_ادامه...
يكي از بچه ها👤اســلحه اش را مسلح كرد🔫و به سمت بيسيم چی رفت🚶. جوان
عراقی👤مرتب ميگفت: الامان الامان👏
ابراهيم ناخودآگاه داد زد🗣: ميخواي چيكار كني😠؟!
گفت: هيچی، ميخوام راحتش كنم🙂.
ابراهيم جواب داد: رفيق😊، تا وقتي تيراندازی ميكرديم او دشمن👺ما بود، اما
حالا كه اومديم بالای سرش🙍♂، اون اسير ماست😉!
بعد هم به سمت بيسيم چی عراقي آمد🚶 و او را از روي زمين برداشت🙂. روي
كولش گذاشت و حركت كرد😌. همه با تعجب😳 به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكــي👤گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار ميكنــي😧!؟ از اينجا تا مواضع خودی ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم😲. ابراهيم💚 هم برگشت و گفت: اين بدن
قوی💪رو خدا براي همين روزها گذاشته😉!
بعد به سمت كوه🗻راه افتاد. ما هم سريع🏃 وسايل داخل جيپ🚙و دستگاه بيسيم📞
عراقي ها را برداشتيم و حركت كرديم🚶. در پايين كوه🏞كمي استراحت كرديم 😇و زخم پای مجروح عراقي را بستيم🤕 بعد دوباره به راهمان ادامه داديم🚶.
پس از هفت ســاعت كوه پيمايی😦 به خط مقدم نبرد⚔ رسيديم. در راه ابراهيم
با اســير عراقي حرف🙂 ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر😍 ميكرد. موقع اذان 📿صبح در يك محل امن👀نماز جماعت صبح را خوانديم☺️. اســير عراقي👤هم با ما نمازش را به جماعت خواند😳!آنجا بود که فهمیدم🤔او هم شیعه است😊.
#ادامه_دارد 💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
بعد از نماز📿، کمی غذا خوردیم🍞.
هرچه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقی👤 به طور مساوي تقسيم كرديم😌.
اسير عراقي👤كه توقع اين برخورد خوب را نداشت😳. خودش را معرفي كرد وگفت:
من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربلا هســتم🙂. اصلا فكر نميكردم😯كه شما اينگونه
باشــيد و...خلاصه كلي حرف زد 😊كه ما فقط بعضي از كلماتش را ميفهميديم🤔.
هنوز هوا روشن نشــده بود🌄که به غار(بان
سيران) در همان نزديكي رفتيم🚶 و استراحت كرديم😇. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت😌.
ســاعتي بعد رضا با وســيله🚕و نيروي كمكي👥 برگشت و بچه ها را صدا كرد☺️.
پرســيدم: رضا چه خبر🤔!؟ گفت: وقتي به ســمت غار برميگشــتم🚶 يكدفعه جا خوردم😱! جلوي غار يك نفر مسلح🔫نشسته بود😟. اول فكر كردم يكي از شماست😑. ولي وقتي جلو آمدم🚶 باتعجب ديدم😳ابوجعفر، همان اســير عراقي👤در حالي كه اسلحه در دست🔫 دارد مشغول نگهباني است😳! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد😨. اما ابوجعفر سلام كرد😊و اسلحه را به من داد😉.
بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب💤بودند. من متوجه يك گشتي عراقي 🚙شدم كه از اين جا رد ميشد😏. براي همين آمدم مواظب باشم😅 كه اگر نزديك شدند آنها را بزنم😌!
#ادامه_دارد 💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#عنایت_حضرت_فاطمه
به شهید عزیز #عبدالحسین_برونسی
دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛😔 یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین. هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.😞
🌹
حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام).💫 شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود.☺️ وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت.🤔 با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه.😒
#ادامه_دارد
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝