🏴بسمـ الله الرحمـن الرحیــم🏴
.
🥀سلام و عرض ادب خدمت همراهان عزیز
◾️حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
بزرگوارانی که تمایل به برگزاری روضه دارند به ایدی زیر اطلاع دهند👇
🆔 @seyedabdolmahi
VID_20200821_155803_146_a01.mp3
477.8K
: چگونه اجر شهید را بدست بیاوریم؟🌹
👤 #حجت_الاسلام_عباسی_ولدی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_نود_هشتم مهیا آب را در لیوان ریخت و آن را کنار قرص، در بشقاب گذاشت. بشقا
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_نود_نهم
هیا چشمانش را باز کرد و با صدای خواب آلودی گفت:
ــ چیزی شده شهاب؟! درد داری؟!
ــ خوبم عزیزم! چیزی نشده؛ تو راحت بخواب من دارم میرم مسجد...
مهیا بعد از اینکه خیالش راحت شد. چشمانش را بست.
شهاب پتو را بر رویش کشید و کتش را از روی صندلی برداشت و از اتاق بیرون رفت.
ــ ببخشید دیر شد محسن! بریم!
ـ نه خواهش میکنم. راستی شهاب کی برمیگردی سوریه؟!
ــ به زودی...
و به این فکر افتاد، که چطور به مهیا بگوید...
مراسم با همه سختی ها و خستگی ها گذشت اما این خستگی ها چقدر لذت بخش بود.
هوا تاریک بود و آقایون روی تخت نشسته بودند و در حال حساب و کتاب بودند،مریم و شهین خانم هم در قسمتی از حیاط نشسته بودند و در مورد مراسم صحبت میکردند.
مهیا با سینی چایی به طرف آقایون رفت .
محمد آقا لبخندی زد و گفت:
ـــ یعنی به موقع بود مطمئنم این چایی همه خستگیامو در میکنه
مهیا در برابر مهربانی های محمد آقا لبخندی زد و آرام گفت:
ــ نوش جان
محسن هم تشکری کرد،سینی را به سمت شهاب گرفت شهاب چایی را برداشت و گفت :
ــ خیلی ممنون حاج خانم
مهیا آرام خندید و گفت:
ــخواهش میکنم حاج آقا
از آن ها دور شود و به سمت شهین خانم و مریم رفت سینی را وسط گذاشت و کنارشان نشست
کم کم متوجه موضوع بحث شد و خودش هم وارد بحث شد و هر سه گرم صحبت شدند.
مهیا به خودش امد و نگاهی به ساعت انداخت از جایش بلند شد و گفت:
ــ من دیگه باید برم
ــ کجا دخترم؟ هنوز زوده
ــ شهین جون خیلی دوست دارم بمونم ولی فردا کار دارم میرم یکم استراحت کنم
ــ باشه عزیزم هرجور تو راحتی .ولی بهمون سر بزن!!!
مهیا بوسه ای برگونه ی شهین خانم می زند
ــ چشم حتما
به سمت اتاق شهاب می رود و چادر گلی گلی اش را با چار مشکی اش عوض می کند کیفش را برمی دارد و به حیاط برمیگردد.
شهاب با دیدنش از جایش بلند می شود و به سمتش می آید
ــ داری میری؟
ــ آره
ــ باشه میرسونمت
مهیا آرام میخندد
ــ دو قدمه ها.تو بشین زشته وسط صحبت بری خودم میرم
شهاب جدی شد و اینموقع اخمی بین دو ابروش جاخوش می کرد
ــ لازم نکرده،همرات میام
مهیا دیگر اعتراضی نکرد از بقیه خداحافظی کرد و همراه شهاب به طرف خانه رفت
ــ فردا میای؟
ــ آره
ــ پس ساعت ۸ آماده باش
ــ چشم
ــ چشمت روشن خانومی
ــ شب بخیر
ــ شبت بخیر
نویسنده :فاطمه امیری
#ادامه_دارد.....
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین وَعلی عَلی بن الحُسَین وَ علی اَولاد الحُسَین و علی اَصحاب الحُسَین
🖤سلام و عرض ادب و شب بخیر خدمت همراهان عزیز
جلسہ هئیت این هفٺہ را استعانت ازاقا ابا عبدالله شروع میکنیم
🎙سخنران#شیخ_محمدِ_اَمین
◾️موضوع: احترام اهل بیت علیهم السلام
باما همراه باشید🌹
680K
🍂🏴🍂🏴🍂
رجز ها و شعرهایی که اصحاب امام حسین و خود امام حسین ع و بنی هاشم در صحرای عاشورا خواندن که هر کدام پیام هایی به دنبال خود داشتن که....
776.6K
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
شعار نشانه شعور هدف و مرام هست کشورها سرود دارند زیرا تمام اهداف خود را باسرود بیان میکنند و...
یکی از شعارهای بسیار زیباشعار ابو ثمامه صائدی است که یکی از یاران امام علے علیه السلام بود که به امام حسین فرمود اقا جان تا زمانی که من کشته نشم نمیزارم شما کشته بشید و.....
887.2K
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
ما بایدنسبت به اهل بیت وظایفمون جواب پس بدیم وظایفمون رو درست انجام دهیم اهل بیت به اراده تکوینی خداوند معصوم هستند که در قران...
چهار وظیفه که انجام دادن ان باعث شفاعت پیامبر در روز قیامت میشود..
اولین❓
647.5K
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
وظایف ما در برابر اهل بیت چیست
دومین ❓
سومین ❓
چهارمین❓
رهبر کبیر انقلاب بزرگترین دفاع تاریخ رادر عصر ما از اهل بیت بابنیان گڋاری انقلاب اسلامی داشته است ایشون کاری کرد که نام شیعه در دنیا طنین افکن شود...
1.3M
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
توی همه دنیا فقط یکجا هست که بدون هیچ مانعه ای دعا در ان مکان بالا میرود
و به هدف اجابت میرسد و آن مکان......
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°}
🥀هر شب از شبهای ماه #محرم، به یکی از شهیدان کربلا اختصاص دارد.🥀
▪️شبدومماهمحرم<ورود به کربلا>نامگرفتهاست▪️
#امامحسین(ع) روز دوم محرم سال ۶۱ ه. ق. به سرزمین کربلا وارد شد. به خاطر همین روز دوم محرم، روز ورود به #کربلا نام گذاری شده است. روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله الحسین (ع) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه رو شد. از بیوفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن. با این حال از ادامه راه منصرف نشد و هم چنان استواری ورزید. حسین (ع) آموزگار بزرگ پایداری است.🏴
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون
💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید
🆔 @Shahedaneeh
منتظر نظرات شما بزرگواران هستیم
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Shahedaneeh
حسین بن علی(ع) به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه(س)، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید...🙃
[ چھشداۍدل،كھدراینراهرفتھ
جوازِوصلرا،بىماگرفتند؟! :) ]
#صبحتون_شهدایی🥀
#شبیه_ارباب🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ما ملت امام حسینیم🍃
🥀سردار بعد از رفتنت برکت از عمر و زندگیمون رفت 😭😭
بعد تو همه چیز بعد تو دگرگون شد حتی روضه هامون و محرم 🥀
سردار چقد جات خالیه
#شهید_قاسم_سلیمانے
#محرم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
💌 #تلنگر
#آزادی •{💭🌿}•
تو تہران یڪے میگفت...
خوش بھ حال مسافرڪشان میدان آزادۍ...!
ڪھ آزادانھ فریاد میزنند: 🗣
آزادۍ!
آزادۍ!
آزادۍ!
و عابران خستھ میپرسند:😩
_آزادۍ چند؟...
من عابرۍ را دیدم ڪھ از راننده سوال ڪرد:
_آزادۍ ڪجاست؟!🤔
و رانندھ با لحن معنے دارۍ گفت:😏
"رد ڪردۍ؛ آزادۍ قبل از انقلاب بود!"
و من بھ او گفتم:
آری👈🏻 از "غرب" که بھ میدان آزادی نگاھ کنے، آزادۍ قبل از انقلاب است!😒❌
ولـــے!!!
👈🏻از میدان "امام حسین (ع)"😍
ڪھ بھ آزادۍ نگاه ڪنے میبینے،
آزادۍ "درست بعد انقلاب" قرار دارد😌✅
👈🏻پس بنگر در ڪدام سو ایستاده اۍ👉🏻
طرف امام حسین(ع)😍 ، یا طرف غرب....؟!😐
#محرم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
4_5909153951596415504.mp3
5.92M
🎙رزق خاص ماه محرم
#سخنرانی_کوتاه
#محرم #یا_حسین
#حجت_الاسلام_عالی
#امام_حسین_علیه_السلام
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_نود_نهم هیا چشمانش را باز کرد و با صدای خواب آلودی گفت: ــ چیزی شده شهاب
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_صدم
ــ جانم شهاب
ــ مهیا کجایی؟
ــ اومدم باور کن اینبار اومدم.
گوشی را قطع کرد و به طرف در رفت سریع کفش هایش را پا کرد و از پله ها پایین آمد.
در را باز کرد شهاب خیره به در بود با دیدن مهیا لبخندی زد،مهیا سریع سوار شد.
ــ شرمنده دیر شد !
ــ دشمنت شرمنده عزیزمـ
مهیا سرش را به صندلی تکیه داد و تا رسیدن به دانشگاه به مداحی گوش میداد"
با ایستادن ماشین نگاهی صدای شهاب را شنید؛
ــ رسیدیم
مهیا از ماشین پیاده شد.
همه کنجکاو به مهیا و شهاب نگاه می کردند،شهاب به طرف مهیا آمد و دستش را گرفت و به سمت سالن آمفی تئاتر رفتند
ــ چرا اینجا شهاب؟
ــ بچه ها گفتن اینجا جمع بشیم.
مهیا سری تکان داد،با وارد شدن مهیا و شهاب همه از جایشان بلند شدند
بعد از سلام واحوالپرسی همه مشغول کار شدند ،پگاه و مهیا که مسئولین طراحی پوستر و بنرهارا به عهده داشتند همانجا بساط خودشان را باز کرده بودند و درحال کار بودند.
مهیا سخت مشغول کار بود و هر از گاهی نگاهی به شهاب می انداخت که جدی مشغول کار بود.
هر وقت که شهاب بالا می رفت تا چیزی را نصب کند او دست از کار می کشید و نگران نگاهش می کرد تا پایین می آمد.
نگاهی به ساعتش انداخت این ساعت با استاد اکبری کلاس داشت میدانست اگر نرود برایش بد می شود، از جایش بلند شود
ــ من باید برم کلاس دارم اگه استاد اجازه داد میام ولی بعید میدونم
ــ برو عزیزم ما هستیم انجام میدیم کارارو
مهیا دستی برای بقیه تکان داد و به طرف کلاس رفت
با دیدن شلوغی کلاس نفس راحتی کشید ،روی صندلی نشست که استاد وارد کلاس شد .
همه به احترام استاد سر پا ایستادند
استاد اکبری بعد از اینکه مطمئن شد همه سرکلاس هستند شروع به تدریس کرد.
مهیا با احساس لرزش نگاهی به گوشیش می اندازد با دیدن اسم شهاب پیام را باز می کند!
ــ کجایی خانمی
لبخندی می زد و تند تند برایش تایپ می کند
ــ سرکلاسم آقا
دکمه ارسال را لمس می کند که با صدای استاد اکبری دستانش روی صفحه گوشی خشک شدند.
ــ خانم رضایی الان وقته پیامک بازیه!!
مهیا گوشی را در کیفش پرت می کند و خودش را برای یه بحث با استاد رضایی آماده کرد.
ــ خانم رضایی سوال من جواب نداشت ؟؟
ــ شرمنده استاد باید جواب میدادم .
ــ بایدی درکلاس من وجود نداره ،اولین بارتون نیست که بی انظباطی میکنید سرکلاس من!
کم کم صدای استاد اکبری بالاتر می رفت انگار میخواست تمام حرص دلش را سر این دخترک خالی کند.
ــ مگه بچه دبیرستانی هستید، که باید به شما تذکر داد .فکر کردی با سر کردن چادر و چندتا جلسه ی بسیج و یه یادواره دیگه نمیشه کسی بهتون بگه بالا چشتون ابروِ ؟
مهیا چادرش را در مشت گرفت و محکم فشرد بغض گلویش را گرفته بود چشمانش از اشک میسوختند اما سکوت کرد!
ــ بسه خانم. همین شمایید که دانشگاه رو به گند کشیدید با این ریاکاریتون فک میکنید میتونید با این کارا گذشته و کاراتونو بپوشونید؟
نویسنده:فاطمه امیری
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹سلام و شب بخیرخدمت همراهان عزیز
◾️در دهه محرم هر شب هییت مجازی داریم
امشب راس ساعت 21درکانال
🔷 @pelak_shohadaa
منتظر حضور گرمتون هستیم
🎙سخنران #شیخ_محمدِ_اَمین
💠موضوع:اهمیت ایمان و باور قلبي
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید🖤
دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید😔
دیدم كه با شال عزا و چشم گریان😭
مولایمان صاحب عزا دارد می آید 🕊
آغوش خود بگشا گدا دارد می آید 😓
{آقا خود حداقل مرده مارا به کربلا برسان💔}
#محرم🥀
#صبحتون_منوربه_نگاه_آقا 💚
#ما_ملت_امام_حسینیم✊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دختران_شهدا🥀
♡به وقت رقیه س های زمان♡
مجنون شبیه طفل تو
شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو
مداوا نمی شود...💔
دختران بابایی اند خدا رحم کند...🖤
#حضرت_رقیه(س)🕊
#محرم 🏴
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
|•°🖤🕊•°|
#خاطرات🍂🥀
همیشه میگفت توکلم اول به خدا و
بعد به بی بی جونم #رقیه(س) است
شب سوم محرم با هم حرم بی بی جان بودیم روضه و عزاداری که تمام شد
گفت:عجب شبی بود امشب انگار خود حضرت #رقیه(س) بین عزادارا بود و
تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره ی کرب و بلای همه را باز کند
زمزمه میکرد و با خانم درد دل میکرد
الحمدالله ناز دردانه ی ارباب با همان دستان کوچیک زخم خورده گره از کارش باز کرد...💔
#حضرت_رقیه(س)🥀
#شهیدنوید_صفری🕊
#محرم🏴
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴السلام علیک یا اباعبدالله🏴
🖤سلام با عرض تسلیت, ایام سوگوارے اقا اباعبدالله خدمت همراهان عزیز
▪️از همراهان عزیز خواهشمندیم که از روضه های خانگی و سیا پوش کردن خانه های خود هر گونه اقدمات که در ایام دهه محرم انجام داده به صورت عکس به ایدی زیر ارسال کنید👇
🆔 @Shahidanehhh
#هرخانه_یک_حسینیه
4_5855195727700953180.mp3
955.3K
🔸 اهمیت و نحوه کنترل نفس
✔️دو دقیقه کنترل کن، بعدش میفهمی سخت نبوده...
👤 استاد رائفی پور
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صدم ــ جانم شهاب ــ مهیا کجایی؟ ــ اومدم باور کن اینبار اومدم. گوشی را
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_صد_یکم
همه از واکنش استاد تعجب کرده بودند همه می دانستند که کار مهیا چیزی نبود که استاد بخواهد این همه واکنش نشان بدهد!!
مهیا که دیگر صبرش لبریز شده بود از جایش بلند شد و با صدای لرزانی که سعی می کرد لرزشش را مخفی کند گفت:
ــ اینکه از پیامک بازی من ناراحت شده باشید حق دارید و من عذرخواهی کردم اما اینمه به من توهین کنید این حقو ندارید شما اصلا با چه اجازه ای منو قضاوت میکنید یا در مورد رفتار و کارای من نظر میدید شما فقط وظیفه دارید تدردس بدید و تو کارایی که به کار شما مربوطه اعلام نظر کنید نه چیز دیگری.
نفس عمیقی کشید وسایلش را جمع کرد و از جایش بلند شد
ــ خانم رضایی درس منو حذف کنید
ــ خودم هم همین کارو میخواستم انجام بدم .چون کسی که خودش نیاز به تعلیم داره نمیتونه به من چیزی یاد بده!
سریع از کلاس بیرن میره با سختی جلوی اشک هایش را گرفت سریع به سمت سرویس بهداشتی می رود خداراشکر کرد که کسی نبود .
روبه روی آینه ایستاد با دیدن چهره و چشمان اشکیش چانه اش لرزید و هق هق اش در فضا پیچید
دلش شکسته بود او خیلی وقت بود که با مهیای قدیم فاصله گرفته بود اما با حرفای استاد رضایی دوباره گذشته برای او یادآوری شده بود.
شیر آب را باز کرد و چند با بر صورتش آب پاشید تا شاید از سرخی چشمانش کمتر شود
صورتش را خشک کرد و به سمت آمفی تئاتر رفت روی صندلی های آخر نشست و از دور به بقیه که در حال کار بودند نگاه می کرد
شهاب چرخید تا بنری را بردارد که نگاهش به مهیا افتاد که بر روی آخرین صندلی نشسته بود از این فاصله زیاد هم میتوانست متوجه ناراحتی همسرش شود بنر را به آرش داد
_ اینو بگیر الان میام
مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با دیدن شهاب که در کنارش زانو زده بود لبخندی که اصلا شبیه لبخند نبود بر لبانش نشاند.
شهاب که متوجه ناراحتی همسرش شده بود آرام پرسید:
ــ چی شده مهیا؟؟
ــچیزی نیست شهاب
ــ یعنی چی چیزی نیست؟؟انکارتو باور کنم یا دست و صدای لرزون و چشای سرخت
ــ شهاب چیزی نیست سرم درد میکنه همین
شهاب اخم وحشتناکی میکند از این رفتار مهیا به شدت بیزار بود که چیزی آزارش می داد ولی به او نمی گفت با همان اخم گفت:
ــ یا همین الان میگی چی شده یا برم سر کلاست بپرسم چی شده
ــ شهاب باو..
ــ باور نمیکنم مهیا،سعی نکن قانعم کنی.میگی سر کلاسم بعد نیم ساعت برمیگردی اونم با چشمای سرخ ،اونوقت توقع داری باور کنم که چیزی نیست؟؟
یا همین الان میگی یا میرم سرکلاست میدونی که اینکارو میکنم
مهیا که میدانست دیگر هیچ جوره نمی تواند شهاب را قانع کند با صدایی که سعی کرد نلرزد اما موفق نبود گفت:
ــ با استادم بحثم شد
اخم های شهاب بیشتر در هم فرو رفتند
ــ سر چی؟؟
ــ همینطوری بحث الکی
ــ مهیا سر بحث الکی الان چشمات پراز اشکن
ــ شهاب قسمت میدم بیخیال شو
ــ نه اینطور نمیشه، خودم برم بپرسم بهتره
از جایش بلند شد که مهیا دستش را گرفت
ــ شهاب جان من نرو
شهاب لحظه ای در چشمان اشکی همسرش خیره شد و آرام گفت:
ــ میگی یا خودم برم؟
ــ میگم میگم!!
شهاب دوباره کنارش زانو می زند و دستانش را در دست می گیرد
ــ بگومهیا،اگه حرفاتو به من نگی به کی میخوای بگی ؟
مهیا که از حرفای استاد اکبری احساس می کرد دلش شکسته بود و نیاز داشت به یک دردودل و در این موقعیت چه کسی بهتر از همسرش.
نویسنده: فاطمه امیری
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆