eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . محسن‌بادیدن‌عڪس‌هاےزمانِ
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . زمانےڪه‌براےاولین‌بارمیخواستم‌بھ‌‌جبهه‌برم وصیت‌نامم‌رونوشتم،بُردم‌دادم‌به‌پدࢪم‌ڪه‌ توےباغ‌داشت‌ڪارمیكࢪد‌گفتم:من‌دارم‌میرم جبهه‌اینم‌وصیت‌نامم!🌱 محسن‌هم‌همینڪارو‌ڪرد‌ࢪفت‌پیش‌ مادربزرگش‌وبه‌من‌گفت؛این‌همون‌ڪاریه‌که‌ خودتم‌موقع‌رفتن‌‌به‌جبهہ‌‌ڪردے. محسن‌ڪه‌به‌سوࢪیه‌رفت‌اضطراب‌ونگرانیم شرو؏‌شد!هࢪشب‌صدقہ‌میگذاشتم‌حالم‌اصلا خوب‌نبود،هرڪس‌منومیدید‌مےپُرسید: چࢪااینطورےشدے؟! اماهیچڪس‌نمیدونست دردل‌من‌غوغایۍ‌هست💔 باراول‌سال⁹⁵رفت وبعداز⁴⁵روزبࢪگشت وقتےمیخواست‌به سوریه‌بره‌من‌موافق‌نبودم‌به‌همین‌خاطࢪسرے اول‌ڪه‌رفت،به‌من‌نگفت‌!همه‌میدونستن ولے‌من‌نه! زمانیم‌ڪه‌تماس‌میگࢪفت‌چون ڪُدتہران‌می‌افتاد‌خیالم‌راحت‌بودوهیچ‌شڪے نڪردم"وقتےمیخواست‌بیادتازه‌فہمیدم‌ڪجا رفته! اون‌روزپدࢪ‌گفت‌ڪه‌محسن‌سوریه‌بوده همینطوࢪمات‌ومبہوت‌موندم یك‌سال‌طول‌ڪشیدتادوباࢪه‌برھ تواین‌یك‌سال حال‌وهواش‌ڪاملافرق‌ڪرده‌بود،اصلاتـوحالِ خودش‌نبوداگرم‌چیزے‌ازش‌میپرسیدیم‌جواب‌ میداداماانگارحواسش‌جاےدیگه‌اےبود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . زمانےڪه‌براےاولین‌بارمیخ
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . فڪروذڪرش‌رفتن‌بھ‌‌سوࢪیہ‌بود! به‌من‌میگفت:مامان‌دعاڪن‌یه‌باࢪدیگہ‌قسمتم‌ بشه‌برم‌سوریھ🌱 من‌مخالفت‌میڪردم‌! خیلےتلاش‌ڪࢪدراضیم‌ڪُنہ‌حتےیڪباربه، گریھ‌‌افتاد‌ما‌طبقه‌ی‌پایین‌نشستہ‌بودیم‌ڪه باگࢪیه‌اومدوگفت؛مامان‌من‌دلم‌میخوادبࢪم سوریه!برا‌أمنیت‌ڪشوࢪمون‌بجنگم اگه‌مانریم،این‌امنیت‌رونداریم! میگفت: مامان‌اگھ‌‌بدونےاونجاچه‌خبره؟!وچه‌بلاهایی سرِمردم‌میاࢪن‌خودت‌بهم‌میگےبرو! بعدازاینڪه‌ازسوریه‌اومدنذࢪڪرد⁴⁰شب‌جمعه به‌جمڪران‌بره میرفت‌حرم‌وازاونجاپیاده‌ میرفت‌جمڪران🌿 بهش‌گفتم:خستھ‌‌نمیشے هرهفتہ‌این‌همه‌راه‌رومیڪوبی‌میرےجمڪران؟ میگفت:من‌برا‌امام‌زمان‌میرم🙃 براهمینم‌خسته نمیشم! این‌خاطره‌همیشھ‌‌دࢪذهنِ‌من‌هست‌ڪه محسن‌بخاطࢪامام‌حسین(ع)وامام‌زمان(عج) چھ‌‌ڪاࢪهایی‌میڪرد! میگفت:میخوام‌درࢪاه رهبࢪم‌سرم‌روبدم 🙂 باࢪاول‌ڪه‌ازسوریھ‌‌برگشت‌شهادت‌رودرچہرہ‌ی محسن‌دیدم زمان‌جنگ‌دوستاے‌زیادےداشتم ڪه‌شہیدشدندبابت‌همین‌این‌طوࢪچهره‌هابرام آشنابود ولےتصوࢪنمیڪردم‌خلوص‌وبندگےِ محسن‌تااین‌حد‌شده‌باشه‌‌چهره‌ی‌محسن‌شبیه چهره‌ی‌دوستای‌شهیدم‌بوده‌ڪه‌شب‌هاے‌عملیات دیده‌بودم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . فڪروذڪرش‌رفتن‌بھ‌‌سوࢪیہ‌
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . یك‌پسردایۍ‌داشتم‌ڪه‌اون‌هم‌توجبهہ‌بود یك‌روز‌توےمنطقه‌بهش‌گفتم:مهدےخیلی‌عوض شدے‌،امروزفرداست‌ڪه‌شہیدبشے‌!! گفت:نه‌فرقےنڪردم‌فرداصبح‌ڪه‌به‌خط‌ࢪفت خبࢪشہادتش‌روآووردن💔 من‌اینہارودیده‌بودم میفهمیدم‌ڪه‌حال‌وهواےمحسن‌روزبه‌روز داࢪه‌تغییرمیڪنه! اماخودموبه‌اون‌راه‌میزدم محسن‌شہیدنشدنش‌روتقصیرمن‌میدونست میگفت:من‌قرآن‌میخونم‌ونذرمیڪنم‌تااون‌شهید نشه! میگفت‌:نمیدونم‌چراشہادت‌نصیبم‌نشد نارنجك‌بغلم‌افتاد‌ولےمنفجرنشد‌،! گلوله‌ازبیخِ گوشم‌رد‌شدولے‌به‌من‌نخوࢪد،مامان‌برا‌م‌دعا‌ڪن ماه‌رمضان‌بود محسن¹⁰‌ࢪوزمرخصےگرفت منومادرش‌وخانمش‌روبُردمشہد 🌱 تواین¹⁰روزڪارش‌نماز‌وزیارت‌عاشوࢪاوحَرَم رفتن‌بود مافقط‌سَحَروافطاࢪمیدیدیمش! روزهاےآخرڪه‌دیگہ‌سَحَروافطارهم‌نمیومد ودرحَرَم‌میموند. دائم‌بهم‌میگفت:مامان‌توروخدا دعاڪن‌یه‌باࢪدیگه‌قسمتم‌بشہ‌برم شبے‌ڪه‌رضایت‌گرفت‌شب‌قدربود،شب²¹رمضان! اون‌شب‌داخل‌یڪۍ‌ازصَحن‌هابودیم‌ڪه‌محسن بازم‌پیامك‌فرستادوخواسته‌بودڪه‌دعاڪنم‌ قسمتش‌بشه‌دوباره‌بره‌، اونجاگریه‌ام‌گرفت روبه‌درگاه‌خداکردم‌وگفتم:خدایاهࢪطورڪه صلاح‌ومصلحت‌خودته،همون‌بشه!حالاڪه اینقدر‌دلش‌میخوادبره‌جوࢪ‌ڪن‌بره‌وپیش‌ حضرت‌زینب‌روسفیدبشہ . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . یك‌پسردایۍ‌داشتم‌ڪه‌اون‌
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وقتےڪه‌دیدمش‌بهش‌گفتم:مامان‌امشب‌واقعا برات‌دعاڪردم‌ڪه‌بࢪے‌امانمیخوام‌شهیدبشی ازاینڪه‌رضایت‌دادم‌بره،خیلی‌خوشحال‌شد شبی‌ڪه‌میخواست‌بره‌باخانمش‌به‌خونه‌ی‌ما اومدن،همه‌جمع‌بودیم‌محسن‌گفت:نذرڪرده بودم‌اگہ‌ڪارم‌درست‌بشہ‌ودوباره‌برم‌سوریه بیام‌دست‌وپاےپدرومادࢪموببوسم 🙃 اینوڪه‌گفت:همہ‌گࢪیمون‌گرفت‌وقتیم‌ڪه خم‌شدوپام‌روبوسیدگریه‌امانم‌روبریده‌بود بعدڪه‌بغلش‌ڪردم‌احساس‌وداع‌داشتم! باگریه‌گفتم:محسن‌جان‌اگہ‌شہیدشدےمن‌ چیڪارکنم؟!گفت:من‌شہیدنمیشم‌خاطرت جمع! وقتے‌حالِ‌مارودید‌زدبه‌شوخےتاحال وهوامونو‌عوض‌ڪنه،به‌خواهراش‌گفت؛ جوانانِ‌بنےهاشم‌ڪجائید؟ڪه‌علے‌اڪبرتون داره‌میره! بعدشم‌ادامہ‌داد:صبوࢪباشیدوبرا مامان‌مثل‌حضࢪت‌زینب‌باشید🌱 وقتےداشت‌میࢪفت،بادیدن‌چهرش‌دیگه‌ مطمئن‌شدم‌ڪه‌شہیدمیشہ‌به‌خواهراشم‌گفتم منوببرین‌دنبال‌محسن‌برم، همگےبراےبدرقہ به‌ترمینال‌ࢪفتیم‌،وقتےبراےآخرین‌بارصورتشو بوسیدم‌گفت؛مامان‌توروخداایندفعہ‌دعانڪن, بزارمن‌شہیدبشم🥀 وقتےخواست‌پاموببوسه خودموازش‌جداڪردم‌واقعادیگہ‌طاقت‌نداشتم داشتم‌منفجࢪمیشدم!ازطرفےهم‌نمیخواستم اونوناراحت‌ڪنم‌ازخونه‌رفتم‌بیرون وقتےمحسن‌میرفت،بدرقش‌هم‌نڪردم‌ همه‌رفتن‌ترمینال‌ولےمن‌نرفتم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وقتےڪه‌دیدمش‌بهش‌گفتم:ما
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادرص . ازآن‌ࢪوزبه‌بعد،دست‌ودلم‌به‌ڪاࢪنمیرفت دائم‌توخونہ‌بودم! همڪارام‌تماس‌میگࢪفتن‌ ڪه‌چࢪاسرڪار‌نمیرم،مادرمحسن‌هم‌تعجب ڪرده‌بودمیگفت:نمیخواےازخونہ‌بیࢪون‌بری؟ جوابم‌فقط‌این‌بود:من‌دیگھ‌‌بازنشستہ‌شدم! دائم‌منتظࢪبودم‌اتفاقے‌بیفته!چون‌محسن‌همہ‌ے کارهاش‌روبامن‌مشوࢪت‌میڪرد،خیلےو‌ابسته‌ش شدھ‌‌بودم🌿 هࢪروزانتظارِ‌اومدنش‌رومیڪشیدم وقتےیادِ‌چهره‌ی‌محسن‌میفتادم‌،به‌خودم‌میگفتم: این‌صورت‌دادمیزدڪه‌این‌آخرین‌باࢪه‌ڪه‌منو میبینید! این‌فڪر‌کلافم‌میڪرد! وقتےهم‌زنگ‌ میزدهمه‌باهاش‌صحبت‌میڪردن‌بجز‌من! اصلاتوحالِ‌خودم‌نبودم!²⁵ࢪوز‌ازرفتن‌محسن میگذشت،آن‌ࢪوزتوےبانك‌بودم‌ڪه‌پدر‌خانمش تماس‌گرفت‌وگفت:حاجے‌بیاڪارِت‌دارم! گفتم؛باشه‌میام! چنددقیقه‌بعددوباره‌تماس گرفت‌وگفت؛پس‌چࢪانیومدے؟! گفتم؛ڪارِبانڪےدارم!انجام‌بدم میام. گفت؛اگھ‌‌ڪاࢪِت‌طول‌میڪشه‌من‌بیام! فہمیدم‌اتفاقےافتاده پدر‌خانمش‌باصدایی لࢪزان‌گفت؛حاجےمحسن‌اسیر‌شده💔 باوࢪش‌برام‌سخت‌بوددیگہ‌قصه‌ی‌من‌ومحسن روتموم‌شده‌میدونستم!پاهایم‌جان‌نداشت ڪه‌حࢪڪت‌ڪنم،حالِ‌ڪسی‌روداشتم‌ڪه انگاࢪےسالها‌مریضه، باپدرِ‌محسن‌تماس‌گرفتم،ڪه‌یه‌چیزےبرای ناهاربگیرھ‌گوشی‌روکه‌برداشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادرص . ازآن‌ࢪوزبه‌بعد،دست‌ودلم
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . فڪرڪردم‌داࢪه‌‌میخندھ،ازش‌پرسیدم؛ چیزےشده؟! متوجہ‌شدم‌ڪه‌داره‌گریه‌ میڪنه! خبراسارت‌محسن‌رواون‌بهم‌داد وقتےتصویࢪاسارت‌محسن‌روڪه‌داعش‌تو صفحه‌هاےاجتماعے‌پخش‌ڪرده‌ بود،دیدیم! به‌پادگان‌لشڪرنجف‌آباد‌رفتیم‌وپرسیدیم؛ چه‌اتفاقے‌افتاده! اولش‌ازدادن‌جواب‌طفࢪه‌ میࢪفتن،ونمیخواستن‌به‌مابگن! امابعدش‌با صحبت‌هایی‌ڪه‌شدمطمئن‌شدیم‌ڪه‌محسن دراسارت‌داعشه!🥀 بدترین‌لحظات‌زندگےمن‌ازلحظه‌ی‌دیدن‌تصویر اسارت‌محسن‌بودتازمانیڪه‌خبرشهادتش‌رودادن همه‌نگران‌ومضطرب‌بودیم‌همه‌میگفتن‌دعاڪنید آزادبشه!ولےمادعامیڪردیم‌شهیدبشه! هیچ‌پدرومادرےراضےبه‌مرگ‌فرزندشون‌نیستن ماتااون‌مقطع،ماࢪاضےبودیم‌! تااون‌جایی‌ڪه، مادرمحسن‌نذرڪردڪه‌اگه‌محسن‌شهیدبشه یك‌گوسفندقربانی‌میڪنه🙃 همه‌ی‌اینهاهم‌دلیلش‌این‌بو‌د‌ڪه؛مطمئن‌بودیم محسن‌دیگہ‌زنده‌برنمیگرده!‌وچون‌میدونستیم داعش‌اونو‌شڪنجہ‌میڪنه،دوست‌داشتیم‌، شهیدبشه،بادیدن‌عڪس‌اساࢪت‌محسن‌بیقرارےِ خونواده‌شرو؏‌شد!خیلےگریه‌ڪردیم‌امادستمون به‌جایۍ‌بندنبود‌،رفتم‌سرمزار‌شهداےگمنام‌وازاونا مددطلبیدم💔 گفتم؛حالاڪه‌بچه‌م‌اسیرشده، راضےبه‌شهادتش‌هستم،نمیخوام‌دست‌این‌داعشیا بمونه! . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . فڪرڪردم‌داࢪه‌‌میخندھ،ازش
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . خیݪی‌زودتوگۅشی‌هاپیام‌اومدڪه‌محسن، شھیدشدہ! بعدازشھادتش‌هم‌ڪارمون‌شد انتظاربراےرسیدن‌پیڪرِمحسن ساعت۲:۳۰صبح‌خبرِشھادتِ‌محسن‌رودادن باپخش‌این‌خبرِ،نالہ‌ی‌مادروخواهرش بلندشد! اماخداآࢪامش‌خاصےبه‌من‌داده‌بود ازته‌دلم‌خوشحال‌شدم،ڪه‌محسن‌آزاد و رهاشده‌بود! بعدازاونڪه‌بحث‌شھادت،پیش اومدوعظمتےڪه‌خدابه‌اون‌داد، اصلاًۼم ازدست‌دادن‌محسن‌روفراموش‌ڪردیم نزاشتن‌من‌فیلم‌لحظه‌ی‌شھادت‌‌محسن‌رو ببینم، فقط‌فیلم‌اسارتش‌رودیده‌بودم پدرمحسن،همون‌شب‌ڪه‌خبراسارت‌محسن، پخش‌شد،تلویزیون‌روجمع‌ڪرد بعدازچندروزبه‌طوراتفاقی‌وقتے‌دامادم داشت‌فیلم‌شھادت‌محسن‌روتوگوشیش میدید،یڪ‌‌‌چیزایی‌دیدم! اون‌لحظه‌هاتنم‌رولرزوند🖐 ازبلاهایی‌ڪه‌‌وحشیانہ‌سرِجَوونم‌آوورده بودن،دلم‌شڪست! ازاون‌بہ‌بعد،هرشب باگریه‌برای‌مظلومیت‌محسن‌میخوابیدم راضیم‌به‌شھادتش‌ولی‌من‌مادرم،وهنوز جگرم‌ازاتفاقاتےڪه‌قبݪ‌ازشھادت‌بر، سرش‌اومده‌‌بود،ڪباب‌هست💔 دوست‌دارم‌فیلم‌یاڪتابی،ازنحوه‌شھادتش بسازن‌یابنویسن‌تابتونم‌یڪ‌‌دل‌سیر، براےمحسنم‌گریہ‌کنم😞 ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . خیݪی‌زودتوگۅشی‌هاپیام‌او
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وقتےخبردادن‌ڪه‌قراره‌پیڪرِمحسن‌ روبیارن. من‌ومادروپدرخانمش‌باهم‌ رفتیم‌تھران، اونجابه‌ماگفتن‌ڪه‌قراره‌ توسوریه‌،برامحسن‌برنامه‌بگیرن،به‌همین‌ خاطرامشب‌نمیاد ! ازاوناخواستیم‌ماروبه‌سوریه‌ببرن‌،اونام‌ قبول‌کردن.وقتےبه‌سوریه‌رفتیم‌ فھمیدیم‌خبرےاز،پیڪرمحسن‌نیست! فقط‌برای‌اینڪه، دل‌مانشڪنه‌اونطورگفته‌بودن! اونجاازما‌آزمایشDNAگرفتن‌وگفتن ڪه‌بایدمطمئن‌بشیم‌تڪه‌هایی‌روڪه‌ به‌مادادن‌براےیڪ‌بدن‌دیگه‌اےنباشه! روزهایی‌ڪه‌صحبت‌ازپیڪرمحسن‌بود براماخیلےسخت‌میگذشت🍂 همه‌چےپرازتلاطم‌وتشویش‌بود،به‌پدرمحسن گفتم:هرچقدرازپیڪرش‌روپیداڪردن، تشییع‌ڪنیم!میخواست‌دلم‌ڪنده‌بشه هنوزباورنداشتم‌ڪه‌محسنم‌روازدست‌دادم درآخرهم‌پیڪرے‌به‌ماندادن‌وماچیزے ندیدیم! من‌فقط‌ازروےکفن‌محسن‌چند، تڪه‌استخوان‌لمس‌ڪردم😞 اماباهمون‌هم‌دلم‌آروم‌شد چندین‌بارهم‌ شایعه‌شدڪه‌محسن‌رومیارن‌اماحاج‌قاسم به‌ماگفته‌بود؛به‌ڪسی‌اعتمادنڪنیدتاخودم خبرتون‌ڪنم! ایشون‌پیامےهم‌براےمحسن داد ... ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وقتےخبردادن‌ڪه‌قراره‌پیڪ
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . متن‌پیام‌حاج‌قاسم‌به‌مناسبت‌شھادت، شھیدمحسن‌حججی: پس‌ازشڪست‌هاےپی‌درپی‌گروه‌هاےتڪفیرے وهابی‌وابسته‌به‌استڪبارجھانےدربرابر، رزمندگان‌اسلام‌درجبھه‌هاےمختلف‌گروه‌هاے تروریستی‌داعش‌مرتڪب‌جنایتےفجیع، وغیرانسانےشدڪه‌درهیچ‌قاعده‌وقانون‌ اسلامےوحتی‌انسانی‌نمیگنجد! مردم‌دلاور واُمت‌حزب‌الله‌خصوصا‌خانواده‌شهیدمحسن حججی‌مطمئن‌باشند‌که‌فرزندان‌دلیرشما، انتقام‌این‌اقدام‌ددمنشانه‌راباتصمیمےقاطعانه که‌همانا‌ریشه‌ڪَن‌ڪردن‌ِشجره‌خبیث‌‌وهابیت وتروریسم‌ازجھان‌اسلام‌است،خواهندگرفت این‌نوع‌جنایت‌هاڪه‌تاڪنون،هزاران‌مورد آن‌رابه‌همین‌شڪل‌درعراق‌وسوریه‌برضد، امت‌مسلمان‌اعم‌ازشیعه‌وسنی‌به‌وقوع‌ پیوسته‌،تنھانتیجه‌اےڪه‌دربرخواهدداشت اتحادوآگاهےبیشترعالم‌اسلامےنسبت‌به هویت‌وخباثت‌این‌خوارج‌ِ‌زمان‌است‌ومارادر پا‌ک‌‌ڪردن‌سرزمین‌اسلامےازلوث‌وجود، آنان‌مصمم‌تر‌وقدرت‌مندترخواهدنمود! به‌حلقوم‌بریده‌این‌شھید‌عزیزِراه‌اباعبدلله سوگند‌یادمیڪنیم‌ڪه‌ازتعقیب،این‌شجره ملعونه‌ونابودےاین‌غده‌خطرناڪ‌‌‌‌برآمده درپیڪراسلام‌تاآخرین‌نفرشان‌ازپاے نخواهیم‌نشست، ماازابتدا‌مصمم‌وبه‌دور ازتردید‌دراین‌راه‌گام‌برداشتیم‌،اماارتڪاب این‌جنایت‌هاعزم‌واراده‌مارا‌جزم‌تروجدی‌تر نمودتا‌جای‌جایِ‌‌اراضیِ‌اسلامےراازوجودِبی وجودپلیدشان‌تطھیرنماییم. اینجانب‌به‌پدر، مادر،وهمسروفرزندمقاوم‌این‌شھیدبزرگوار ڪه‌فرزندشان‌مانند‌سالارشھیدان‌امام‌حسین وباهمان‌شیوہ‌ظالمانه‌به‌‌شھادت‌رسیدتبریک عرض‌میڪنم‌ . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . متن‌پیام‌حاج‌قاسم‌به‌منا
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . زیرانامِ‌خانواده‌شھیدپرورتان‌باخاندان‌ِ‌سید و سرورشھیدان‌هم‌نام‌وقَرین‌گردیدوشھیدِشما وماسندافتخارایران‌اسلامےوسپاه‌ولایت‌است ایران‌اسلامےدرراه‌آزادےوشریعت‌وبراے نجات‌دین‌مبین‌اسلام‌‌چنین‌قربانیان‌ِ، ارزشمندےراتقدیم‌میڪند.وازخداےسبحان عاجزانه‌طلب‌میڪنیم‌ڪه‌حسن‌عاقبت، با مرگی‌همچون‌شھیدمحسن‌حججی‌ِعزیز براےمامقررفرماید. هنیئاًلك‌ولڪم‌وعظم‌الله‌اجورناواجورڪم. قاسم‌سلیمانے. آخرش‌هم‌خود‌حاج‌قاسم‌زنگ‌زدوگفت؛ پیڪر آماده‌ی‌آووردن‌به‌ایران‌هست،شماچی‌صلاح میدونین؟ به‌ایشون‌گفتم:اگه‌امڪانش‌هست محسن‌روبراےطواف‌ببریم‌مشھد! نمیخواستیم‌قضیه‌روعلنےڪنیم.اماڪارِما لورفت‌ودرمشھدمراسم‌تشییع‌باشڪوهے گرفتن.روزبعدهم‌درتھران‌ابتداحضرت‌آقا واردشدن،وبرتابوت‌محسن‌بوسه‌زدن بعدهم‌آن‌تشییع‌به‌یادماندنےوباشڪوه انجام‌شد‌.محسن‌علاقه‌ی‌زیادے‌به‌آقاداشت وهمیشه‌آرزوداشت‌ایشون‌روازنزدیك‌ ملاقات‌ڪنه‌. زمانےڪه‌نوجوون‌بودیڪبار ازطرف‌مؤسسه‌شھیدڪاظمےبه‌دیدار ایشون‌رفته‌بود! روزتشییع‌به‌ماخبردادن ڪه‌حضرت‌آقادرمراسم‌شرڪت‌میڪنن ماهمه‌شوڪه‌شده‌بودیم،ایشون‌اومدن وبوسه‌اےبرتابوت‌محسن‌زدن‌وسپس با حرفھاشون‌دل‌ماروآروم‌ڪردن ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . زیرانامِ‌خانواده‌شھیدپرو
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . بیانات‌آیة‌الله‌خامنه‌اےدرڪنارپیڪرِ، شھیدمحسن‌حججی: خداوندان‌شاءالله‌ڪه‌درجات‌شھیدراعالے ڪند.خداشھیدشماراعزیزڪرد، ببینیدچه‌ غوغایی‌درڪشورراه‌افتاده‌ بخاطرشھادتِ‌این‌جوان. شھیدخیلےهستندوهمه‌ےشہدا، پیش‌خداےمتعال‌عزیزند‌لڪن‌یک‌خصوصیتی دراین‌جوان‌وجودداشتہ. خداوندهیچوقت، ڪارش‌بدون‌حڪمت‌نیست‌اخلاص‌ونیٺ‌پاک این‌جوان‌وبه‌موقع‌حرڪت‌ڪردن‌این‌جوان، ونیازجامعه‌به‌اینجورشھادتے،موجب‌شده‌ڪه خداےمتعال‌نام‌این‌جوان‌را،شھیدِشمارا،بلند کرد،بلندمرتبه‌ڪردڪمترشھیدےراماسراۼ داریم‌ڪه‌اینجور‌خداے‌متعال‌اورادرچشمِ همه‌عزیزڪرده‌باشد.خداوندجوان‌شماراعزیز ڪرد. خداان‌شاءالله‌به‌شما‌اجربدهد. به‌شماصبربدهد، شمارا‌ان‌شاءالله عزیزبکندد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . بیانات‌آیة‌الله‌خامنه‌اے
. • ‌‌•🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وان‌شاءالله‌خداوند‌به‌همه‌تان،به‌مادر‌به‌همسر، به‌پدروهمه‌ےبازماندگان‌عوض‌خیربدهد. وهمه‌تان‌راتوفیق‌بدهدڪه‌بتوانیدبه‌، وظایف‌تان‌عمل‌بڪنیددرادامه‌ے‌راه‌این‌شھید خداماراهم‌قدردان‌شھداقراربدهد ان‌شاءالله . باگذشت‌چندوقت‌ازشھادت‌محسن، ڪم‌ڪم دارم‌به‌خودم‌مےقبولانم‌ڪه‌محسن‌درڪنارم نیست،البته‌این‌توظاهرهست‌ چراڪه‌من، حضوراونودرهمه‌جاودرهمه‌وقت،ودرهر ڪارےحس‌میڪنم ازاینڪه‌گلو‌وبدن‌محسن ماننداربابِ‌بی‌ڪفن،تقدیم‌اسلام‌شده، به‌خودم‌میبالم اماواقعیت‌این‌هست‌ڪه به‌عنوان‌یك‌پدرافسوس‌میخورم‌ڪه بچم‌رودیرشناختم😞 دیرفھمیدم،ڪه‌محسن‌چه‌نعمتےبودڪه، خدابه‌مادادونتونستیم‌درڪش‌ڪنیم البته‌تاحدودزیادےاین‌امربه‌پنھانڪارے محسن‌هم‌برمےگشت! ولےبه‌هرحال؟ این‌افسوس‌بامن‌هست . .💔 _ پایان‌فصل‌اول ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 🔰|فصل¹: بھ‌ࢪوایت‌پدرومادر . وان‌شاءالله‌خداوند‌به‌هم
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل² : بھ‌ࢪوایت‌همسر . آشنایی‌من‌ومحسن‌به‌نمایشگاه‌‌هفته‌دفاع، مقدس‌درمھرماه‌¹³⁹¹برمیگشت! اون‌ساݪ‌ماهردوغُرفه‌داربودیم. من مسئولِ امورصوتےوتصویرےغرفه‌خودمون‌بودم ومحسن،عڪاس‌ومسئول‌غرفه‌خودشون! ازآرم‌غرفه‌‌ونامِ‌روےڪوله‌ی‌محسن‌متوجه، شدم‌ڪه‌عضومؤسسه‌شھیدڪاظمےهست اولین‌صحبت‌مون‌هم‌به‌همین‌بھونه‌ردوبدل شد☺️ شماره‌تلفن‌مؤسسه‌رومےخواستم‌! رفتم‌سراغ محسن‌وگفتم:شما،شماره‌مؤسسه‌شھید، ڪاظمےرودارین؟! سرش‌روبالا‌آوورد یك‌ لحظه‌چشم‌درچشمم‌دوخت‌ومتعجبانه پرسید: مگه‌شماهم‌عضومؤسسه‌هستین؟ گفتم:بله🙂 شماره‌رودادوبرگشتم. امانگاهِ‌پُرشرم‌وحیاےمحسن،ڪارخودش‌را ڪرده‌بود. وناخودآگاه‌تاته‌قلبم‌ر‌سوخ‌ڪرد درهمان‌نگاهِ‌اول،مھرش‌به‌دلم‌نشست شایداوهم‌همینطورشد! ازآن‌به‌بعد، هرروز اورامےدیدم همیشه‌متین‌وسربه‌زیر‌بود اماچیزےته‌دلِ‌من‌شڪل‌گرفته‌بود‌ڪه نمیتونستم‌نسبت‌به‌اون‌بی‌تفاوت‌باشم محسن‌به‌دلم‌نشسته‌بود🙃❤️ درنمایشگاه‌احتیاج‌به‌صوت‌هاے‌دفاع‌مقدسے براےپخش‌درغرفه‌داشتم! محسن‌داشت. اوهارد‌خودش‌روبرام‌آوورد‌وگفت؛توےاین هارد‌‌تادلتون‌بخواد‌کلیپ‌وصوت‌‌وتصویر، مربو‌ط‌به‌دفاع‌مقدس‌هست! گفتم:اگه‌میشه برام‌بریزین‌روےسی‌دی‌یافلش! گفت:من‌به شما‌اطمینان‌دارم.مےتونین‌هارد‌ رو ببرین منم‌قبول‌ڪردم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل² : بھ‌ࢪوایت‌همسر . آشنایی‌من‌ومحسن‌به‌نمایشگا
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل² : بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےهاردروبه‌ڪامپیوترخونه‌وصل‌ڪردم دیدم‌نام‌یك‌پوشه‌روگذاشته‌خصوصے وزیراون‌علامت‌ورودممنوع‌گذاشته هرچی‌به‌خودم‌فشارآووردم‌ڪه‌اونوبازنڪنم نتونستم،و‌دست‌آخرازروےڪنجکاوے پوشه‌روبازڪردم توےاون‌تعدادےعکس. دسته‌جمعےخونوادگے،تصویرڪارت‌ملی محسن‌همراه‌بافیلم‌هاےاوودوستانش‌در مؤسسه‌بود. تصویرڪارت‌ملی‌اش‌رو‌روے. ڪامپیوترم‌ذخیره‌کردم شماره‌تلفنش‌روهم ڪه‌روےهاردنوشته‌بود‌برداشتم نمیدونم‌چرااینڪاروڪردم فقط‌همینقدرمیدونستم‌ڪه‌محسن‌رودوست دارم روزےڪه‌پدرم‌تماس‌گرفت تاخبرقبولیم دردانشگاه‌روبده خیلےاتفاقی‌نزدیک‌غرفه‌ے محسن‌بودم وقتي‌بابام‌گفت:بابل‌قبول‌شدے خیلی‌خوشحال‌شدم بابل‌شهرموردعلاقه‌ے من وشهرمادرےام‌هست تلفن‌روڪه‌قطع‌ ڪردم ناخودآگاه‌نگام‌به‌سمت‌غرفه‌افتاد محسن‌همونطورڪه‌ایستاده‌بود مات‌و متحیرنگام‌میڪرد پرسید:دانشگاه‌قبول‌شدین گفتم‌بله،حتما میرم یک‌آن‌متوجه‌شدم نگاه محسن‌تغییرڪردوهمین‌تغییر،دوباره‌دلم‌رو لرزوند روزآخرنمایشگاه‌محسن‌ڪتاب، طوفانےدیگردرراه‌است روبه‌من‌هدیه‌دادو خواست‌ڪه‌اونوبعنوان‌یادگارےازطرفش. داشته‌باشم. من‌هم‌ڪتاب‌‌‌سربازسالهای‌بهاری روبهش‌هدیه‌دادم. . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل² : بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےهاردروبه‌ڪامپیوترخونه‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . بعدازثبت‌نام‌به‌بابل‌رفتم! امادلم‌جاےدیگه‌اے بود واقعاطاقت‌نداشتم‌بمونم! دلم‌آشوب‌بود کوه‌هاوجنگل‌‌هاروڪه‌میدیدم،ۼصه‌ام میگرفت‌واشك‌میریختم! دیگه‌هیچ‌چیز برامن‌جذاب‌نبود،دلتنگ‌محسن‌شده‌بودم! کاربه‌جایی‌ڪشیدڪه‌باپدرم‌‌تماس، گرفتم‌وگفتم:من‌دیگه‌نمیتونم‌اینجابمونم انتقالیم‌روبگیر!✨ مادرم‌ازهمه‌چیزخبرداشت. چندروزےڪه، بابل‌بودم،بھش‌گفتم‌ڪه‌بره‌نمایشگاه‌و، محسن‌روببینه!وقتی اونودیده‌بود‌تماس گرفت‌وگفت:زهرااین‌اصلاچهره‌شبیه ایده‌آلاےتونیست،خیلےشبیه‌شھداست راست‌میگفت. همیشه‌دوست‌داشتم‌صورت همسرآیندم‌گردوریش‌هاش‌بلندوپرپشت، باشه! واین‌چیزےنبودڪه‌درمحسن‌‌باشه! یڪی‌ازچیزهایی‌‌ڪه‌ازاون‌فرارےبودم، لھجه‌ےنجف‌آبادےبود‌ڪه‌این‌مورد، درمحسن غوغامیڪرد🙃 ولےاون‌چیزےڪه‌درمن‌ بوجوداومده‌بود،باعث‌شدتاهمه‌ےاین چیزهاروفراموش‌ڪنم وقتے‌ازبابل‌برگشتم نمایشگاه‌تموم‌شده‌بود🍃 مادرم‌چندتاپوستراز‌مقام‌معظم‌رهبرے نیازداشت گفتم:بایدازبچه‌هاےمؤسسه، پیگیرے‌ڪنم تبسمےڪردوگفت:حتماهم منظورت‌آقاےحججیه‌درسته؟😅 خندیدم وگفتم:آره😁 ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . بعدازثبت‌نام‌به‌بابل‌رفتم!
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شماره‌ےمحسن‌روقبلاازروےهاردش، برداشته‌بودم بھش‌پیام‌دادم: سلام‌آقاےحججی تعدادے عڪس‌وپوسترحضرت‌آقارومیخواستم، ازڪجابایدتھیه‌ڪنم؟! گفت:ببخشیدشما؟گفتم:عباسےهستم! جواب‌داد:سلام،خداروشڪر به‌خودم‌گفتم‌این‌پسره‌یطوریش‌میشه! من میگم پوسترمیخوام،میگه‌خداروشڪر!☹️ نمیدونستم‌ڪه‌این‌خداروشڪر،استجابت دعاےمحسن‌بوده‌است،! این‌شرو؏‌ارتباط پیامڪےمابود!پیامك‌هایی‌ڪه‌محتوایی رسمےداشت، جمعه‌بود،بامحسن‌ڪاری‌داشتم چندبارتماس‌گرفتم،اماخاموش‌بود عصرڪه‌زنگ‌زدم،جواب‌داد. پرسیدم:چرا گوشی‌روخاموش‌ڪردے؟گفت:من‌جمعه‌ها، توےانتظارهستم!گفتم:یعنےچی؟ گفت:من روزهاےجمعه‌ازتموم‌چیزهای‌دنیایی‌دست‌ میڪشم‌وفقط‌به‌ظھورآقافڪرمیڪنم. دوهفته‌بعد،روزشنبه‌تماس‌گرفتم‌،موبایلش خاموش‌بود! یڪشنبه‌ودوشنبه‌هم‌همینطور چندروزبه‌همین‌منوال‌‌گذشت😞وڪماڪان تلفن‌محسن‌خاموش‌بود، ازنگرانےاینڪه‌شاید براش‌اتفاقی‌افتاده‌باشه،مریض‌شدم پدرم‌وقتی حال‌‌منودیددنبال‌این‌افتادتاخبرےازمحسن بگیره!اماموفق‌نشد دراین‌اوضا؏ناگھان‌یادِ، ڪارت‌ملےمحسن‌افتادم‌. ڪامپیوتررو روشن ڪردم،نام‌پدرمحسن‌روازروےڪارت‌ملی برداشتم!وبعدازتماس‌با۱۱۸ شماره‌ے، منزلشون‌روگرفتم! بدون‌اینڪه‌به‌چیزے فڪرڪنم،سریع‌به‌اون‌شماره‌تلفن‌ڪردم مادرش‌گوشےروبرداشت!سراۼ‌محسن روگرفتم،گفت:نیست! . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شماره‌ےمحسن‌روقبلاازروےهارد
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . گفتم:من‌عباسےهستم،به‌ایشون‌بگیدبامن‌ تماس‌بگیرن! به‌یك‌ساعت‌نڪشیدبامن‌تماس گرفت صداش‌روڪه‌شنیدم‌گریه‌م‌گرفت فقط‌پرسیدم:خوبی؟!گفت:بله گفتم:همین‌ برام ڪافےبود،دیگه‌بامن‌تماس‌نگیر بعدهم‌قطع‌ڪردم. امامگه‌دلم‌اروم‌میشد،؟ حسابی‌دلتنگش‌شدم😢 محسن‌پشت‌سرهم پیام‌میدادڪه:زهراخانم؟فقط‌جواب‌بده تابرات‌توضیح‌بدم! بالاخره‌جواب‌دادم. محسن‌گفت:اینےڪه‌دیدےتلفن‌روخاموش ڪرده‌بودم،به‌‌این‌خاطربودڪه‌حس‌ڪردم رابطه‌ماداره‌گناه‌آلودمیشه💔 حالاهم‌اگه‌اجازه‌بدےمیخوام‌بیام‌خواستگاری این‌روڪه‌گفت؛انگارخدادنیاروبھم‌داده .قلبم‌آروم‌گرفت. روزعرفه‌رفتیم‌اصفھان سرمزارحاج‌احمدڪاظمی! دست‌گذاشتم روےسنگ‌قبرش‌وبھش‌گفتم:حاجی؟من‌هم جاےدخترت،خودت‌برام‌پدرےڪن🙃 اون‌روزمحسن‌روهم‌اونجادیدم! میدونستم اراده‌خاصےبه‌حاج‌احمدداره البته‌روزقبل‌از عرفه،مادرومادربزرگ‌محسن،به‌خونه‌مااومدن مادرمحسن‌بادیدن‌من‌گفت:عروسےروڪه دنبالش‌میگشتم،پیداڪردم☺️ همیشه‌سرنمازدعاےثابتم‌این‌بودوازخدا میخواستم،کسی‌روبعنوان‌شوهردرزندگی من‌قراره‌بده‌ڪه‌موردتاییدحضرت‌زهراباشه روےاین‌دعااصرارخاصےداشتم! شنبه‌روزےبودڪه‌محسن‌باخونوادش‌به‌ خواستگارےمن‌اومدن🍃 اونروزمتوجه‌شدم‌ڪه‌اون‌‌اراده‌خاصےبه حضرت‌زهراداره به‌من‌گفت:همیشه‌ازخدا خواستم‌همسرےنصیبم‌ڪنه،ڪه‌هم‌نامش زهراباشه،وهم‌ازخانواده‌سادات وموردتایید ایشون‌باشه . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . گفتم:من‌عباسےهستم،به‌ایشون‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . این‌روڪه‌گفت،همون‌جاحس‌ڪردم‌تواین‌، دوره‌وزمانه‌اگه‌یك‌‌نفرباشه،ڪه‌حضرت‌زهرا، بخواداونوتاییدڪنه،همین‌محسن‌هست! اون‌ادامه‌داد:بعدازدیدن‌شمابراےازدواج،واین ڪه‌به‌خواستگارےشمابیام،باخدامشورت، ڪردم! وتفٵل‌هاےزیادے‌به‌‌قران‌‌‌زدم. اوقرانی ڪه‌همراه‌داشت‌روبازڪرد،ویڪی‌ازتفأل‌هارو برام‌خوند؛اون‌آیه⁶⁸سوره‌طٰہ‌بود🍃 ڪه‌خداوندبه‌حضرت‌موسےٰمیفرماید: << گفتیم،نترس‌تومسلماًپیروزوبرترے >> معناےاین‌آیه‌رواون‌موقع‌درك‌‌نڪردم، ولے الان‌فھمیدم‌آن‌برتری‌اےڪه‌قرآن‌ازآن‌سخن گفت،چه‌بود؟! آن‌شب‌هم‌محسن‌به‌قرآن تفأل‌زد‌ڪه‌‌سوره‌نور،آیه³¹اومد 🌿 بعدازاین‌محسن‌گفت: من‌ازخداخواستم‌یه، همچین‌همسرےنصیبم‌ڪنه،! شمامیتونے همونطورڪه‌قرآن‌خواسته،باشے؟؟!🙃 جواب‌دادم: بلہ‌،ان‌شاءالله محسن‌بحث‌مھریه‌روهم‌پیش‌ڪشید، وگفت؛من‌نمیتونم‌متعھدبه‌مھریه‌سنگین بشم! اگه‌مھریه¹⁴تایڪه‌باشه، خیلے راضیم‌وصدالبته،حضرت‌زهراازهمه‌چیز برام‌مھمتره، درجواب‌گفتم:نگران‌نباش خوشحالت‌میڪنم!😊 محسن‌ادامه‌داد:من‌سرسفره‌شھدانشستم وتوےمسیرےقدم‌گذاشتم،ڪه‌دلم‌میخواد باهمسرم‌اونوادامه‌بدم! همسرےڪه‌اول‌ منوبه‌سعادت‌وبعد‌به‌شھادت‌برسونه! شما میتونےڪمڪم‌ڪنے؟! بااین‌حرفھافہمیدم خداوندلطفش‌روشامل‌حالم‌ڪرده‌وبه‌آرزوم رسیدم،! گفتم:بله! اماشماهم‌پسرِباباےمن میشی؟! گفت:بله گفتم؛پس‌یاعلے .! اون‌زمان‌هنوزمحسن‌واردسپاه‌نشده‌بود این‌اتفاق‌بعدهاافتاد،اون‌تویڪ‌شرکت‌ مشغول‌‌به‌ڪاربود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . این‌روڪه‌گفت،همون‌جاحس‌ڪردم
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . ودرآمدبالایی‌نداشت! وچیزےڪه‌باعث‌ شد،مابحث‌مالی‌روپیش‌نڪشیم، فقط‌وفقط‌،ایمان‌وجذبه‌‌ےبالاےمحسن‌بود! باتموم‌وجودم‌حس‌ڪردم‌ڪه‌دلش،یك‌طور خاصے‌بااهل‌بیت‌علیهم‌السلام،هست همون‌جلسه‌ےاول،جواب‌مثبت‌دادم‌وروز بعد،قرارآزمایش‌گذاشتیم☺️ قبل‌ازاینڪه‌خانواده‌ےمحسن،براےتعیین مهربیایند،من‌مهریه‌موردنظرم‌رو،روےیك برگه‌نوشتم،روزےڪه‌اومدن،برگه‌روبه‌پدرم دادم‌وگفتم؛من‌این‌مهریه‌رومیخوام، اینوبخونید✨ مھریه‌اےڪه‌نوشتم‌این‌بود: ⇩⇩ << یك‌سڪه‌به‌نیت،یگانگےخدا پنج‌مثقال‌طلا‌به‌نیت‌پنج‌تن؛¹²شاخه‌گل‌ نرگس‌‌به‌نیت‌امام‌زمان(عج)،¹⁴مثقال‌ نمك‌به‌نیت‌‌چھارده‌معصوم،وبه‌عنوان‌ نمك‌زندگے،،¹²⁴هزارصلوات،حفظ‌‌کل‌قرآن‌ باترجمه؛ وهزینہ‌یك‌سفرحج‌عمره>>🙂 البته‌به‌دلیل‌اینڪه‌درعقدنامه‌فقط‌موارد مادے‌ثبت‌میشود،بجزطلاها، بقیه‌موارد درمحضرثبت‌نشدوجزءشروط‌عقد‌به، حساب‌اومد هدفم‌ازانتخاب‌چنین‌ مھریه‌اے‌این‌بودڪه‌به‌محسن‌ثابت‌ڪنم ڪه‌فقط‌اونومیخوام‌وبس😁 باراولےهم‌ڪه‌به‌سوریه‌رفت،تموم‌ مهریه‌م‌‌روبھش‌بخشیدم‌! من‌ومحسن‌در¹¹‌آبان‌¹³⁹¹زمانےڪه‌من‌، ۱۸ساله‌‌بودم‌ومحسن۲۱ساله‌،به‌عقدهم‌ دراومدیم.! روزےڪه‌سرسفره‌عقد نشسته‌بودیم،محسن‌‌قرآن‌روبازڪرد‌و شروع‌به‌خواندن‌ڪردمن‌هم‌همراهش‌ میخوندم، اوهرازگاهےدرگوشم میگفت؛براشھادتم‌دعاڪن . . .🙃 ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . ودرآمدبالایی‌نداشت! وچیزےڪه
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . مےگفت:زهرا الان‌فقط‌من‌وتو،توےاین‌آیینه، معلوم‌هستیم!ازت‌مےخوام‌ڪمك‌ڪنے‌به، سعادت‌وشھادت‌برسم. خواسته‌ےسختے بود،هربارنگاه‌معنادارےبه‌او‌میڪردم‌ڪه یعنےاین‌چه‌درخواستےهست‌ڪه‌ازمن‌ میکنے؟!آخرش‌هم‌گفتم؛محسن‌بسه‌دیگه! توےبھترین‌روززندگیم‌دعاڪنم‌توشھید بشی؟مگه‌میتونم؟!😢 بااینڪه‌خیلےبرام سخت‌بود،امااونقدرسماجت‌ڪردتاقبول ڪردم! قبلابھش‌قول‌دادم‌ڪه‌برارسیدن به‌هدفش‌ڪمڪش‌ڪنم! درچندسالےهم ڪه‌باهم‌زندگےڪردیم‌همیشه‌تلاشم‌این‌بود ڪه‌بتونم،خواسته‌اےروڪه‌سرسفره‌عقد، ازمن‌داشت،انجام‌بدم دوران‌عقدمایک‌سال‌وهشت‌ماه‌طول‌ڪشید نھم‌مردادماه¹³⁹³ازدواج‌ڪردیم،وبارفتن زیریڪ‌‌سقف‌زندگےمشترڪمون‌شرو؏شد دردوران‌عقد،همینطوراتفاقےبه‌این‌فڪر ڪردم،ڪه‌چه‌خوب‌میشدمحسن‌به‌سپاه میرفت!واین‌لباس‌مقدس‌وباارزش‌روبه تن‌میڪرد! اوازمن‌خواسته‌بودتومسیرے حرڪت‌ڪنم،ڪه‌سعادت‌وشھادت‌رو براش‌به‌دنبال‌داشته‌باشه!🙃 واین‌مورد باپیوستنش‌به‌سپاه‌‌همخوانےداشت،! ازطرفےجایی‌ڪه‌دراون‌ڪارمیڪردبه، نماززیاداهمیت‌نمیدادن،محسن‌ازاین‌،. قضیه‌خیلےناراحت‌بود. دست‌آخرهم سرهمین‌بامدیرڪارخانه‌درگیرشد!و دیگه‌به‌اونجانرفت،'' مدتےهم‌درقنادے پیش‌یڪےازدوستاش‌ڪارمیڪرد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . مےگفت:زهرا الان‌فقط‌من‌وتو،
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . یڪبارازش‌پرسیدم:دوسدارےواردسپاه بشےواین‌شغل‌روانتخاب‌ڪنے؟!جاخورد وگفت؛بایدفڪرڪنم! به‌گمونم‌زیادمایل‌ نبود! بھش‌گفتم؛به‌هرحال،من‌خیلے‌دوست دارم‌‌شوهرم‌سپاهےباشه! اصلامگه‌تو، نمےخواستےشھیدبشے؟!مطمئنم‌ڪه‌اگه قرارباشه‌شھیدبشے،توےسپاه‌شھیدمیشی خیلےزودبه‌پیشنھادم‌جواب‌مثبت‌دادوگفت ڪاملامشتاقم!وبه‌نوعےمسیرم‌روپیدا ڪردم،! محسن‌قبل‌ازهراقدامےیك‌سرے مسائل‌روبامن‌طےڪردوگفت؛من‌هرجاڪه حرف‌ونامےازاسلام‌باشه، چه‌داخل‌کشور خودمون،چه‌توےیه‌ڪشوردیگه،باید براےدفاع‌ازاسلام‌برم؛ توبااین‌قضیه، مشڪلےندارے؟! گفتم؛نه،هیچ‌مشڪلے ندارم! واقعاهم‌نداشتم،چراڪه‌بھش‌ قول‌داده‌بودم،واطمینان‌داشتم‌این‌راه محسن‌رو‌به‌آرزوش‌‌یعنی‌سعادت‌وشھادت خواهدرسوند؛ بدین‌ترتیب،محسن‌پس‌از طےڪردن‌ڪارهاےمربوط‌به‌استخدامش درسال¹³⁹²زمانےڪه‌هنوزازدواج‌نڪرده بودیم،رسماً‌به‌سپاه‌پاسداران‌پیوست‌و پاسدار شد🍃 ماخونه‌اےرونزدیك‌خونه‌ےپدرم‌اجاره ڪردیم!جھیزیه‌روهم‌ڪم‌ڪم‌میبردیم اونجامےچیدیم. محسن‌سرجھیزیه‌‌خیلی باپدرومادرم‌چونه‌میزد! اون‌مخالف‌خرید بعضی‌ازلوازم‌زندگےمثل‌مبل‌بودمیگفت؛ شایدیڪےپول‌نداشته‌باشه،وقتےبیاداینارو ببینه،دلش‌میسوزه! اونوقت‌من‌چیڪار ڪنم ؟! . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . یڪبارازش‌پرسیدم:دوسدارےوارد
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شب‌عروسےبااینڪه‌ماشین‌روهم‌گُل‌‌نزده بودیم،ماشین‌هاےزیادےدنبالمون‌راه‌افتادن خیلےهم‌بوق‌بوق‌میڪردن‌وجیغ‌میزدن محسن‌تصمیم‌گرفت‌اوناروقال‌بڱذاره بھم‌گفت؛بپیچونیمشون؟!😁 گفتم:گناه دارن،گفت؛نه! پاروگذاشت‌روےپدال، ازچندتافرعےرفت‌وهمه‌روقال‌گذاشت یڪےدوتاماشین‌ول‌ڪن‌نبودن،ڪه‌بالاخره اوناروهم‌جاگذاشت! داشتن‌اذان‌مغرب رومیگفتن،محسن‌ڪنارزدوگفت؛الان موقع‌دعاڪردنه!بیابراهم‌دعاڪنیم!☺️ بعدگفت؛هرچےمن‌میگم،توآمین‌بگو، اولین‌دعاش‌طلب‌شھادت‌بود! گریه‌م‌گرفت وگفتم؛ان‌شاءالله‌هرچےازخدامیخواے برات‌رقم‌بخوره،چندتاشرط‌هم‌براش‌ گذاشتم،گفتم؛اگه‌شھیدشدےبایدبیاے تاببینمت!بایدبتونم‌دستاتوبگیرم‌وحس ڪنم،گفت؛اینومن‌نمیدونم ودست‌من‌نیس امااگه‌شد،باشه‌چشم! گفتم؛یعنےچے؟! گفت؛من‌ڪه‌ازاون‌طرف‌خبرندارم😢 تقریبابعدازپیوستن‌محسن‌به‌سپاه،موضوع مدافعان‌حرم‌براےاون‌پیش‌اومد. دیگه‌تنھادغدغه‌وآرزوےمحسن‌این‌شده بودڪه‌به‌سوریه‌اعزام‌بشه‌وبه‌مدافعان‌حرم بپیونده! خوب‌یادم‌هست‌اون‌زمان‌لشڪر نجف‌اشرف‌ڪه‌محسن‌دراین‌یگان‌خدمت میڪرد،چھارشھیدمدافع‌حرم‌داده‌بود بیقرارےهاےمحسن‌هرروزبیشترمیشد، هرروزتوخونه،حرف‌ازشھداےمدافع‌حرم ورفتن‌‌به‌سوریه‌بود،چشم‌به‌راه‌بود‌براے اینڪه‌چه‌زمانےنوبتش برسه . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شب‌عروسےبااینڪه‌ماشین‌روهم‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےهم‌ناآرومےمیڪرد،طوریڪه‌منوهم مثل‌خودش‌ڪرده‌بود! گاهیم‌گریه‌میڪردو میگفت؛اگه‌ماهزاروچهارصدسال‌پیش‌ نبودیم،ڪه‌اهل‌بیت‌رویارےبدیم💔 حالااین‌فرصتیه‌ڪه‌به‌ماداده‌شده،ونباید اونوازدست‌بدیم! بعدبانگرانےمیگفت؛ نڪنه‌سفره‌ے‌شھادت‌جمع‌بشه‌ومن‌این فرصت‌روازدست‌بدم سعےمیڪردم‌آرومش ڪنم،ومیگفتم؛صبرڪن!اگه‌خدابخواد روزیت‌میشه! زمانےڪه‌پیڪرشھیدعلی رضانورےروآوردن‌بیقرارےمحسن‌به‌اوج رسید،ازاون‌به‌بعدبودڪه‌دیگه‌نه‌‌روحش پیش‌مابودونه‌جسمش! روزےڪه‌علیرضانورےتشییع‌شد،خیلے به‌من‌سخت‌گذشت! فڪراینڪه‌شاید یك‌روزےهم‌‌من‌‌محسن‌روازدست‌بدم عذابم‌میداد، همسرش‌روڪه‌دیدم‌گریه‌م بیشترشد،به‌محسن‌گفتم؛واےخدا اگه‌ یروزتوشھیدبشے!وپیڪرت‌رواینجورے بیارن‌مطمێن‌باش‌من‌دق‌میڪنم! من‌طاقت‌ندارم!گفت؛اصلاتوببین‌جنازه من‌برمیگرده!! شب‌ڪه‌به‌خونه‌اومد، گفت؛دیدےجه‌تشییع‌باشڪوهےبود؟! مااگه‌بمیریم،فوقش‌۱۰نفرمیان‌زیرتابوت‌ما دیدےچه‌جمعیتےاومده‌بود! اون‌شب‌تاصبح باگریه‌ازشھادت‌میگفت؛وازمن‌میخواست براشھیدشدنش‌‌دعاڪنم! میگفت؛زهرا اگه‌من‌اینجابمونم‌ونرم، خیلےبدتره! من‌ڪنارت‌هستم!فقط‌راضےشوبرم😞 تازه‌یك‌‌سال‌ازازدواجمون‌گذشته‌بودو برام‌سخت‌بودراضےبشم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےهم‌ناآرومےمیڪرد،طوریڪه‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندروزقبل‌ازمحرم¹³⁹⁴محسن‌به‌آرزوش رسیدورفتنش‌به‌سوریه‌‌محقق‌شد، اونروز وقتےدوستش‌تماس‌گرفت‌وخبردرست‌شدن ڪارش‌روداد‌ڪم‌مونده‌بودبال‌دربیاره😅 اماغم‌تموم‌وجودمنوگرفت! بغض‌ڪرده‌بودم‌،ولےنمیخواستم‌حال‌خوشش روخراب‌ڪنم! بھش‌گفتم؛میخواےبرےبرو میدونم‌شایدبرنگردے! اماهمینڪه‌تو، آرومےمنم‌آروم‌مےشم! داشتیم‌مےرفتیم خونه‌ےمادرم،محسن‌باخواهش‌وتمنابه‌من سپردڪه‌درموردرفتنش‌نه‌چیزےبه‌مادرم بگم‌ونه‌به‌مادرش🍃 احتمال‌مےدادڪه مخالفت‌ڪنن! فرداےاونروزمتوجه‌شدم ڪه‌باردارهستم. وقتےبه‌محسن‌گفتم؛ خوشحال‌شدوخداروشڪرڪردوگفت؛ دارم‌یه‌مردجاےخودم‌میزارمومیرم! گفتم؛حالاازڪجامعلوم‌ڪه‌پسرباشه؟! شایدبچه‌دخترباشه، گفت؛خیالت‌راحت،. پسره! اصلامیرم‌ازحضرت‌زینب‌میخوام ڪه‌پسرباشه✨ باردارےمن‌باعث‌نشد ذره‌اےتردیدتورفتنش‌به‌سوریه‌بوجودبیاد یاسفرش‌روعقب‌بندازه! چون‌تاریخ‌سفرش معلوم‌نبود، به‌من‌گفت؛درموردرفتنم‌با ڪسےصحبت‌نڪن!. ممڪنه‌بخاطربارداری توبارفتن‌من،مخالفت‌ڪنن😢 بااینڪه دوست‌داشتم‌بارداریم‌روبه‌همه‌بگم،اما به‌خاطرمحسن‌به‌ڪسےحرفی‌نزدم بایداشاره‌ڪنم‌ڪه‌محسن‌تودوران‌بارداری خیلے‌حواسش‌به‌من‌بودڪه‌هرجایی‌نرم وهرچیزےرونخورم! دغدغه‌ی‌اون‌براے تربیت‌علے‌چه‌قبل‌ازتولدوچه‌بعدازتولد خیلےزیادوعجیب‌بود، روےلقمه‌اےڪه میخوردیم‌خیلےحساس‌بود،خُمسش‌روبه موقع‌مےدادوردمظالم‌هم‌پرداخت‌میڪرد خیلےروےاین‌دومورددقت‌داشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندروزقبل‌ازمحرم¹³⁹⁴محسن‌به
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شبی‌ڪه‌قراربودفرداش‌اعزام‌بشه،باهم‌به خونه‌ےپدرش‌رفتیم! میخواست‌به‌پدرش بگه‌ڪه‌ڪجامیره،حال‌من‌اصلاخوب‌نبود، به‌مادرش‌گفت؛ڪه‌قراره‌براےمأموریتے دوماهه‌بره! وقتےداشت‌ازپدرش،خداحافظی میڪرد،آروم‌درگوشش‌گفت؛بابا! من‌دارم میرم‌سوریه،مواظب‌زهراباش! پدرش خشڪش‌زدوفقط‌نگاش‌ڪرد! داشتیم، میومدیم،مادرش‌به‌گریه‌افتادوگفت؛آخه ماچجورےدوماه‌ازتوبیخبرباشیم؟💔 ازخونه‌ےاوناڪه‌بیرون‌اومدیم‌وسوار ماشین‌شدیم،دیگه‌نتونستم‌جلوےخودمو بگیرم‌وزدم‌زیرگریه😢 بامحسن‌رفتیم گلزارشھدا ! محسن‌ابتدارفت‌سرمزارشهداے مدافع‌حرم‌وباگلاب‌مزاراوناروشست، گریه هم‌میڪرد، وقتےسرمزارشھداےگمنام‌رفتیم گفت؛شایدمنم‌همینجادفن‌بشم!شایدیڪےاز همین‌شھداباشم! شایدم‌چیزےازم‌برنگرده اون‌شب‌ڪارم‌تاصبح‌گریه‌بود،محسن‌سعے میڪردآرومم‌ڪنه!😞 اونقدربیتاب‌بود‌م‌ ڪه‌محسن‌گفت؛زهرا،میخواےنرم! با دست‌پاچگےگفتم؛باشه!نرو باخنده‌گفت؛ دیگه‌بی‌جنبه‌بازےدرنیار!گفتم؛دست‌خودم نیست،دلم‌داره‌ازجاڪنده‌میشه! بااینڪه‌ درظاهربارفتنش‌موافقت‌ڪرده‌بودم،اما ته‌دلم‌راضےنبود، بارداریم‌هم‌مزیدبرعلت شده‌بود🍃 باگریه‌ساڪش‌روبستم. آروم وقرارنداشتم! دست‌آخربه‌سرم‌زدڪلك‌بزنم قراربودمحسن‌صبح‌زودبره،وقتےخوابید موبایلش‌روڪه‌براےصبح‌تنظیم‌‌ڪرده‌بود خاموش‌ڪردم.باترےساعت‌هاےخونه‌روهم درآووردم😅 ساعت۳بودڪه‌خوابیدم،به امیداینڪه‌محسن‌خواب‌بمونه . وهمین‌ مانع‌ازرفتنش‌‌بشه! امااون‌براےاذان‌صبح بیدارشدوڪلك‌من‌هم‌نقش‌برآب‌شد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شبی‌ڪه‌قراربودفرداش‌اعزام‌ب
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . حسابی‌پڪرشدم! رفتیم‌خونه‌ےپدرم‌و محسن‌همونجاازماخداحافظےڪرد،بارفتنش گریه‌م‌قطع‌نمیشد،فڪرشھادتش‌عذابم میداد😞 بھم‌پیامك‌‌داد؛دعاڪن‌عاقبت بخیربشم! جواب‌دادم؛محسن!توروبخدا فقط‌برگرد،بخاطراین‌بچه‌هم‌ڪه‌شده‌ برگرد!جواب‌داد؛هرچےخدابخواد، ان‌شاءالله‌برمیگردم✨ براےامام‌حسین نامه‌نوشتم‌ڪه؛آقاهیچ‌منتی‌ندارم!محسن روسالم‌فرستادم،میخوام‌سالم‌هم‌برگرده مابچه‌اےتوراه‌داریم،این‌دفعه‌برگرده‌سری بعدڪه‌رفت‌شھیدبشه🍃 وقتےاونجابود هرچندروزیڪبارتلفن‌میزدالبته‌گاهےمواقع تا۱۰روزتلفن‌نمیزدوازش‌بیخبرمیموندم روزهاےآخرڪه‌تماس‌میگرفت،میگفتم؛ محسن!پس‌کےبرمیگردے؟خیلی‌دلم‌تنگشده میگفت:راستش‌روبخواےدل‌منم‌تنگ‌شده میخوام‌برگردم، ماموریتشون۴۵روزه‌بود ولےحدود۲ماه‌طول‌ڪشیدتابرگشت🍁 وقتےازسوریه‌برگشت،همون‌لحظه‌اولےڪه منودیدبغلم‌گرفت‌وباگریه‌گفت؛زهرادعاڪن قسمتم‌بشه‌دوباره‌برم! حسابی‌بیتاب‌شده .بودم هم‌به‌دلیل‌اینڪه‌دونفرازدوستاے صمیمیش(پویاایزدی‌و‌موسی‌جمشیدی) جلوےچشمش‌به‌شھادت‌رسیده‌بودن‌وهم اینڪه‌ناراحت‌بودچراتاپاےشھادت‌رفته ولےشھادت‌نصیبش‌نشده💔 وقتی‌محسن برگشت،خونواده‌خودم‌وخونواده‌محسن‌رو براےشام‌به‌خونه‌دعوت‌ڪردموولیمه‌دادم اون‌شب‌محسن‌ڪمےعجیب‌شده‌بود دیگه‌اون‌محسن‌سابق‌نبود،حرف‌میزدے مثل‌حواس‌پرت‌هاجواب‌میداد! حتےمن‌ فڪرمیڪردم‌موجے‌شده . مثلاوقتے بھش‌میگفتم؛حالت‌چطوره؟میگفت:منم دلم‌برات‌تنگ‌شده، هرچیزی‌بھش‌میگفتم براساس‌لب‌خوانےجواب‌میدادڪه‌معمولا هم‌اشتباه‌بودوجوابهاچیزدیگه‌اےبود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . حسابی‌پڪرشدم! رفتیم‌خونه‌ےپ
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےنشست‌پاےتلویزیون،صداروخیلےبلند کرد‌. محسن‌هیچوقت‌بااین‌صداتلویزیون تماشانمیڪرد! تعجب‌ڪردم! فھمیدم مشڪلےپیش‌اومده! رفتم‌نشستم‌ڪنارش دیدم‌موهاےیڪی‌ازدست‌هاش‌سوخته! و دستش‌هم‌سرخ‌وپوست‌پوست‌شده! پرسیدم؛محسن!دستت‌چی‌شده،؟گفت؛ چیزےنیست،حالابعداًبھت‌میگم! مھموناڪه رفتن‌،رفتم‌روبروش‌نشستم‌وباگریه‌گفتم؛ محسن‌چیشده؟چرادستت‌حالت‌سوختگے داره؟ چراصداےمنوخوب‌نمیشنوی؟؟ به‌من بگوچیشده؟؟ گفت؛چیزےنشده!هیچ مشڪلےنیست، قسمش‌دادموگفتم؛جان زهرابگودستات‌چیشده؟سرشوانداخت‌پایین وگفت؛وقتےبھت‌میگم‌من‌لیاقت‌شھادتو ندارم،یعنےهمین!به‌تانكِ‌من‌موشك‌میخوره ولےمن‌هیچیم‌نمیشه!گفتم؛چیشده؟ بغض ڪردوگفت؛چندشب‌پیش‌ڪه‌رفته‌بودیم عملیات،بعدازاینڪه‌چندتاشلیك‌موفق‌داشتم یه‌موشک‌اومدخورد‌به‌تانك‌ما، وقتےدیدم ازبالاےتانک‌‌آتیش‌میاد،تنهاچیزی‌ڪه‌به‌ ذهنم‌رسید‌این‌بودڪه‌دستموبگیرم‌جلو صورتم! همه‌گفتن‌ڪه‌صددرصدمن‌شھید شدم؛امادریغ! فقط‌دستام‌اینطورشد ویڪےازگوشامم‌سنگین‌شده بعدباحسرت گفت؛درهرعملیاتےڪه‌داشتیم شھادت‌رو میدیدم‌ڪه‌به‌سمتم‌میادامانصیبم‌نمیشه تیربه‌طرفم‌شلیڬ‌میشه‌اماازڪنارسرم‌رد میشه! ترڪش‌میومداماسردبودوعمل‌ نمیکرد! خمپاره‌ڪناردستم‌زمین‌میخورد امامنفجرنمیشد! زهرا لابدیه جاےکارم میلنگه! ویه‌جاےڪارم‌اشڪال‌داره‌که شھیدنمیشم!گفتم:غصه‌نخورصبرڪن شایدهنوزشرایطش‌مهیانشده! . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےنشست‌پاےتلویزیون،صداروخ
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . اون‌زمان‌هنوزبارداربودم،محسن‌میگفت؛ میدونےچیه؟! اگه‌خدابخوادومن‌یه‌سقف‌بالا سرتو‌واین‌بچه‌درست‌ڪنم،دیگه‌همه‌چے‌حله ومیدونم‌ڪه‌ڪارم‌درست‌میشه! همینطورم شد. روزےڪه‌سقف‌خونه‌ےماروزدن‌و ڪارسقف‌تموم‌شد،خبراسارت‌محسن‌رو شنیدم💔 بیقرارےهای‌محسن‌بعدازسفرش به‌سوریه‌هرروزبیشترمیشد!میتونم‌بگم ڪه‌ڪامل‌عاشق‌شده‌بود،تموم‌فڪروذهنش این‌بودڪه‌دوباره‌بره‌سوریه!دیگه‌زندگی یک‌آدم‌معمولےرونداشت دائم‌بیتاب‌بودو سوریه‌سوریه‌میڪرد! نمازمیخوندبه‌نیت سوریه!روزه‌میگرفت‌به‌نیت‌سوریه! ختم‌بر میداشت‌به‌نیت‌سوریه!هرنذرونیازوهرڪاری ڪه‌ازدستش‌برمیومد‌انجام‌داد. دائم‌ورد زبونش‌این‌بودڪه؛دعاڪن‌روسفیدشم شھادت‌هم‌ڪه‌اززبونش‌نمیوفتاد! هرجا میرفتیم‌ودرهرموقعیتے،توخونه،بیرون‌از خونه،درگردش،شب‌وروزدم‌ازشہادت‌میزد هروقتم‌این‌حرفارومیزدمن‌به‌هم‌میریختم یادم‌هست‌روزےڪه‌داشتم‌براوضع‌حمل‌به بیمارستان‌میرفتم،محسن‌درگوشم‌گفت؛برا شھادتم‌دعاڪن،دعاڪن‌روسفیدعاقبت بخیربشم،دعاڪن‌پیش‌حضرت‌زینب‌روسفید بشم!الان‌دعاےتومیگیره،یادت‌نره‌برام دعاڪنیا؟! به‌هروسیله‌اےمتمسك‌میشدتا ڪارش‌جوربشه!مثلاتصمیم‌گرفت‌یڪ،چله به‌جمڪران‌بره!میگفت:توےاین‌مسیر، اشڪال‌ڪارم‌‌روپیدامیڪنم! توےماشین ڪه‌بودیم،دائم‌نوحه‌میذاشت‌ویابااون سینه‌میزد؛یاگریه‌میڪرد! عاشق این‌نوحه‌ی اقاے‌نریمانی‌بودڪه‌میخوند؛ هواےاین‌روزاےمن‌،هواےسنگره یه‌حسےروحموتازینبیه‌مےبره . . . بااین‌نوحه‌میسوخت‌واشک‌میریخت! بچه‌ی کوچیکِ‌دوست‌شھیدش‌پویاایزدےروڪه میدید،گریه‌میڪردومیگفت؛من‌شرمنده‌ے این‌بجه‌هستم!ازاین‌بیقرارےهاےمحسن ڪلافه‌شده‌بودم،. نیمه‌شب‌میدیدم‌رفته‌ نشسته‌پاےسجادش‌وروضه‌میخوند! میرفتم‌ڪنارش‌مینشستم‌ودوتایی‌باهم گریه‌میڪردیم! اونقدرازدل‌وبا‌سوزمیخوند ڪه‌بعضی‌موقه‌هامیگفتم؛محسن‌دیگه‌بسه . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . اون‌زمان‌هنوزبارداربودم،محس
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . نذرڪرده‌بوداگه‌قسمتش‌شدودوباره‌به‌سوریه بره،پای‌پدرومادرشوببوسه! فیلمےهم‌ڪه‌ازاو منتشرشدودرحال‌بوسیدن‌پای‌پدرومادرش‌ هست،مربو‌ط‌به‌همین‌نذره ! البته‌تومدت، ۴/۵سالےڪه‌بامحسن‌زندگےڪردم،اون‌ همیشه‌احترام‌پدرومادرش‌روداشت! حتے‌یه‌بارم‌ندیدم‌ڪه‌نسبت‌به‌پدرومادرش ڪوچیڪترین‌بی‌احترامےروڪرده‌باشه اون‌حتےبرای‌پدرومادرمنم‌چنین‌احترامی قائل‌بود! یك‌شب‌خواب‌شھیدموسی‌، جمشیدیان‌ڪه‌یڪےازدوستای‌محسن‌بود رودیدم! اوبالباس‌احرام‌ازداخل‌تابوت‌بلند شدوبه‌من‌گفت؛چت‌شده؟چرااینقدرناراحتی بھش‌گفتم؛محسن‌خیلےبیقراری‌میڪنه میخوادبره!میخوادشھیدبشه! لبخندےزد وگفت؛بهش‌بگواونقدرعجله‌نڪنه! وقتش خواهدرسیدمیره،!خوبم‌میره! همون‌موقع ازخواب‌پریدم! تموم‌بدنم‌میلرزید محسن‌هم بیدارشدبهش‌گفتم؛محسن!خواب‌موسی‌رو دیدم! دیگه‌بیقرارےنڪن! موسےبشارت شھادتت‌روداد! لحظاتے‌مات‌ومبھوت‌فقط نگام‌میڪردوبعداشڪ‌‌ ازگوشه‌ےچشماش جارےشد نظرمحسن‌این‌بودچون‌دفعه‌ےقبل به‌مادرش‌نگفته‌وبه‌سوریه‌رفته،شھیدنشده به‌همین‌دلیل‌تصمیم‌گرفت،اوناروبه‌مشھد ببره‌واونجارضایت‌مادرشوبگیره! تصورش این‌بودڪه‌گیرڪارش‌همینه! بلیط‌گرفت‌و منومادروپدرش‌روبرد‌مشھد! محسن‌هرروز حرم‌بود،دائم‌ازسوریه‌میگفت‌واینڪه‌دعا ڪنم‌شھیدبشه! وقتےحرم‌بودیم‌ازشھادت میگفت؛ واقعاڪلافه‌ام‌‌ڪرده‌بود .یڪبار ڪه‌ازحرم‌برگشت؛همونطورڪه‌علےتو بغلش‌بودموبایلوبرداشتم‌وشروع‌ڪردم به‌فیلمبرداری! ازش‌پرسیدم‌چه‌آرزویی داری؟گفت؛یه‌آرزوی‌خیلی‌خیلی‌خوبی‌برا خودن‌ڪردم، ان‌شاءالله‌ڪه‌برآورده به‌خیربشه . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . نذرڪرده‌بوداگه‌قسمتش‌شدودوب
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . پرسیدم؛چه‌آرزویی؟گفت:حالادیگه . . گفتم:حالابگو!گفت:حالادیگه..نمیشه! گفتم: یه‌ڪَمشوبگو!با اداو اصول‌گفت؛ ش داره، ش.. پرسیدم؛بعدش؟گفت؛ش داره، ھ داره، الف داره ، ت داره . گفتم؛شھادت؟ محسن‌ازمن‌میخواست‌توگوشِ‌مادرش‌بخونم تاراضےشه‌ڪه‌به‌سوریه‌بره! چندبار کج، دارومریزبه‌مادرش‌گفتم؛امااون‌زیادجدی نمیگرفت‌ومیگفت:میخوادبره،بره ولی‌شهید نشه🙃. شب‌²¹ماه‌رمضان‌وقتےداخل‌حرم بودیم،محسن‌به‌مادرش‌پیام‌دادڪه‌برا شھادتش‌دعاڪنه! داخل‌صحن‌رضوےڪه بودیم،بهم‌گفت؛به‌‌مامانم‌بگوبراشھادتم‌دعا ڪنه! به‌مادرش‌گفتم؛مامان!محسن‌منو دیوونه‌ڪرده!توروخدادعاش‌ڪن! موقع‌ اذان‌مغرب‌بود،همونجادل‌مادرش‌شڪست گریه‌ش‌افتادوبااشكِ‌‌چشم‌براےمحسن‌دعا ڪردومحسن‌حسابی‌خوشحال‌شد!فرداے روزےڪه‌ازمشھدبرگشتیم،وقتےازسرڪار به‌خونه‌اومد،هنوزنیومده‌گوشیش‌زنگ‌خورد جواب‌دادوگفت؛بله،بله!جلوےلشڪرم! گفتم:توڪه‌خونه‌هستے!گفت؛همین‌الان‌برا سوریه‌نیرومیخوان! باذوق‌وعجله‌ازخونه بیرون‌زدوگفت؛دعاکن‌ڪارم‌درست‌بشه! گفتم:ان‌شاءالله‌درست‌میشه، برات‌صلوات‌ وزیارت‌عاشورانذرمیڪنم حدود²⁰روزبعد در²⁷تیرماه¹³⁹⁶ڪارش‌ردیف‌شدوبراےبار دوم،عازم‌سوریه‌شد!روزقبلش‌تماس‌گرفت وبدون‌مقدمه،گفت؛امشب‌بایدبرم! درجا خشڪم‌زدوبدنم‌لرزید وقتےاومدبیش‌ازحد خوشحال‌بودوشوق‌رفتن‌داشت! علاقه‌ منومحسن‌به‌هم‌زبانزدبود☺️همه‌به‌عشقے ڪه‌بین‌منومحسن‌وجودداشت‌غبطه‌ میخوردن وحتےبعضیابه‌من‌میگفتن‌ڪه اینقدرلی‌لی‌‌‌به‌‌لالاےمحسن‌نذارم! البته‌ڪه اونم‌همینطوربود،امامحسن به‌راحتےازمن وعلےدل‌ڪَند🙃 چراڪه‌عشق‌اصلیش‌خدا بود! موقع‌رفتن‌به‌من‌گفت؛زهرا! درعشق‌من به‌خودت‌وعلی‌شك‌‌نڪن!ولےوقتےپاے حضرت‌زینب‌وسط‌باشه! شماهاروهم‌میزارم ومیرم! توےپیام‌صوتیش‌گفته‌بود،گاهےوقتا دل‌ڪندن‌ازبعضی‌چیراےخوب‌باعث‌میشه آدم‌چیزاےبھترےروبدست‌بیاره! من‌ازتو‌وعلی دل‌ڪندم،تابتونم‌نوکرےحضرت‌زینب‌روبه دست‌بیارم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f