eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . پرسیدم؛چه‌آرزویی؟گفت:حالادی
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . ومن‌چون‌آرزوےقلبیش‌رومیدونستم،هیچ وقت‌ڪارےنمیڪردم‌ڪه‌ناراحت‌بشه! میخواستم‌ازطرف‌منوعلےدغدغه‌اےنداشته باشه!وباخیال‌راحت‌بره، همیشه‌سعےام‌این بودڪه‌مشوق‌اصلیش‌‌تواین‌راه‌باشم. لباس‌هاشواتوزدموساك‌‌‌سفرشوبستم! اتڪتی‌روهم‌ڪه‌روش‌نوشته‌بود،؛(جون خادم‌المهدي)روخودم‌به‌لباسش‌زدم. این‌اتکت‌روچندماه‌پیش‌ڪه‌باهم‌به‌اصفهان رفته‌بودیم،دادبراش‌نوشتن! اماده‌که‌شد باخوشحالےبھم‌نشون‌دادوگفت؛قشنگه؟ گفتم:آره،امابه‌چه‌دردت‌میخوره؟ گفت: یه‌روزےبه‌ڪارم‌میاد روزمردهمون‌سال یک‌انگشتردُرنجف،ڪه‌ذڪرمقدس یازهراروی‌اون‌حڪاڪےشده‌بودروبراے محسن‌هدیه‌گرفته‌بودم! موقع‌رفتن‌محسن تموم‌انگشترهاشوازدستش‌درآووردغیر ازاون‌یڪے! گفتم:پس‌چرااین‌انگشترو درنمیارے؟گفت؛اینوباخودم‌میبرم! گفتم چرا؟گفت؛من‌بخاطرحضرت‌زهراازاینا ڪینه‌دارم!بایدتالحظه‌آخرنشون‌بدم‌ڪه شیعه‌ےامیرالمومنین‌هستم! توچشاشون نگامیڪنمومیگم؛ڪه‌شیعه‌ی‌امام‌علی‌ام دلم‌میخوادنشونه‌اےهمرام‌باشه‌ڪه‌اگه‌ اسیرشدم،دیگه‌ولم‌نڪنن! وقتےدرتصاویری ڪه‌بعدازشھادت‌محسن‌ازپیڪربی‌سرش منتشرشد،دقت‌ڪردم‌دیدم‌انگشترتودستش نبود! مطمئنم‌به‌این‌دلیل‌ڪه‌اسم‌حضرت زهرا‌روش‌حك‌‌شده‌بود؛داعشےهااون‌انگشتر روازدست‌محسن‌درآووردن دم‌رفتن،خیلی حرفھابین‌ماردوبدل‌شد!محسن‌گفت:زهرا دعاڪن‌دوباره‌حاج‌قاسم‌روببینم! این‌سرے ازش‌میخوام‌ڪارےڪنه ڪه‌تاتموم‌شدن‌ جنگ،من‌همونجاتوسوریه‌بمونموبه‌ایران برنگردم! بهش‌گفتم؛من‌مطمئنم‌این‌بارڪه میرےشھیدمیشے!گفت؛خودم‌مطمئن نیستم!ولےدعاڪن‌روسفیدبشم بعدش‌گفت زهرامواظب‌خودت‌وعلی‌باش اگه‌پیڪرم برگشت‌قبرموحسینیه‌ڪن‌وپیرهن‌مشکی ڪه‌تنم‌میڪردموبزارروےسینم‌ اگرم‌شهید شدم؛بابت‌سختےهایی‌ڪه‌بعدازمن‌میکشی حلالم‌ڪن نڪنه‌بیقراری‌ڪنیا . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . ومن‌چون‌آرزوےقلبیش‌رومیدونس
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . درحالےڪه‌اشك‌‌میریختم،گفتم؛محسن!فقط سالم‌برگرد،گفت؛هرچےخدابخوادراضےام به‌رضاےاو! خیلےشادوشنگول‌بود موقع رفتن‌چندتاعڪس‌ازش‌گرفتم‌ ازاونجاڪه برشھادتش‌مصربودم،گفتم:اگه‌حرف‌‌ ناگفته‌اےمونده،ڪه‌بهم‌نگفتےبگو! چون‌ وقت‌نداشت‌وبایدمیرفت،خداحافظے ڪرد؛اماتوتهران‌دوتاپیام‌صوتےآماده‌ڪردو فرستاد! یڪےازاونابراےمن‌بودویڪےهم خطاب‌به‌‌علے! ڪه‌اگه‌علے‌این‌پیاموبخونه خودش‌میتونہ‌به‌تنھایی‌مسیرزندگیش‌رو بطورڪامل‌پیداڪنه!وحتی‌نیازےبه‌راهنمایی من،نخواهدداشت! متن‌‌‌پیام‌صوتے‌‌شھیدحججے‌‌خطاب‌به‌ همسرش؛ سلام‌به‌همسرگلم! راستش‌‌دیگه زیادگوشیم‌شارژنداره‌گفتم‌تاقبل‌ازاینڪه خاموش‌بشه!چندجمله‌اےباهات‌حرف‌بزنم زهراجان!خیلےدوستت‌دارم‌وخوشحالم‌از اینڪه‌باهات‌ازدواج‌ڪردم! یادم‌میادروزاول عقدمون‌ڪه‌بهت‌گفتم؛من‌‌دوستدارم‌باازدواج باتوبه‌سعادت‌برسموسعادت‌همون‌شهادته! وسرنوشت‌من‌باازدواج‌باتوخیلےتۼییرڪرد شغل‌خوبی‌پیداڪردم،راه‌وروش‌خوبی‌پیدا ڪردم،وهمه‌رویجورایی‌مدیون‌توام ممنونم الان‌دوباره‌قسمت‌شده‌برم‌نوڪرےحضرت‌ زینب‌نمیدونم‌این‌بارسرنوشتم‌به‌شهادت‌ میرسه‌یانه!اماخیلےدوستدارم‌روسفیدبشم‌حالاچه باشهادت،چه‌بالیاقت‌نوڪرے! امادلم‌میخواد موثرباشم.دعاڪن‌شرمنده‌ی‌حضرت‌زینب نشم،دعاڪن‌اونجامفیدباشم‌بتونم‌خدمتے بڪنم‌به‌اسلام، یه‌کارےازدستم‌بربیاد خداے نڪرده‌نرم‌اونجاچیزےبلدنباشم خداے نڪرده‌نرم‌اونجاترس‌به‌من‌ۼلبه‌ڪنه! دل بستگے‌به‌من‌غلبه‌ڪنه! زهراجان‌من‌ازت‌می خوام‌حلالم‌ڪنے،اگه‌بدےڪردم اگه‌با اخلاقم‌تندےڪردم، اگه‌یه‌موقع‌توےزندگی هرازگاهےیڪم‌نمک‌زندگیمون‌ڪم‌وزیادشد ولےخب،زندگےقشنگےداشتیم!من‌واقعا راضیم‌ازت،واقعاهم‌ازتوهم‌اززندگیم‌وهم ازسرنوشتے‌ڪه‌دارم‌راضی‌ام دلم‌میخواد برام‌دعاڪنےروسفیدبشم،هرچی‌قسمت‌باشه هرچی‌خدابخواد‌راضیم‌به‌رضاےخدا اگه قسمتم‌شهادت‌بودڪه‌به‌آرزوم‌رسیدم اگر هم‌نبود‌میدونم‌صلاح‌خداچیزدیگه‌ایه‌فقط میخوام‌حلالم‌ڪنے . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . درحالےڪه‌اشك‌‌میریختم،گفتم؛
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےدوستت‌دارم،مواظب‌خودتوپسرم‌ باش، مواظب‌پدرومادرت‌باش، مواظب‌ پدرومادرمن‌باش،خلاصه‌خیلے‌مواظب‌ خودتون‌باشین! پسرموهم‌یجوری‌تربیت‌ ڪن‌ڪه‌سرنوشتش‌هرچےشدختم‌به سعادت‌بشه،ختم‌به‌سربازی‌امام‌زمان‌بشه خیلےدلم‌میخوادیه‌پاسدار‌بشه،یایه‌روحانے اماانتخاب‌باخودشه!هرجوری‌ڪه‌خودش دوست‌داشت!فقط‌یجورےتربیتش‌ڪن‌ ڪه توےاین‌جامعه‌یه‌سربازبشه‌ برای‌ امام‌زمان :)💚 خیلےدوستون‌دارم‌مواظب‌خودتون‌باشید برام‌دعاڪنید،خیلےبرام‌دعاکنیدازطرف‌من هرڪےرودیدید،حلالیت‌بگیرید!بگیدمحسن گفت؛خوبی/بدی/ڪمے،زیادے،یه‌موقع غیبتےڪردم!یه‌موقع‌دلیورنجوندم‌یاحرفے زدم،خلاصه‌ببخشید!! ان‌شاءالله‌حرم حضرت‌زینب،حرم‌حضرت‌رقیه،توےبازار شام،جاهاےڪه‌میرم‌براےجنگ،جاهایی ڪه‌میرم‌براےنوڪرے، همیشه‌به‌یادتون هستمودعاتون‌میڪنم‌ ودعامیڪنم‌یه‌ روزی‌‌سوریه‌آزادبشه،وهمه‌تون‌بیاید زیارت... التماس‌دعا خداحافظ . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےدوستت‌دارم،مواظب‌خودتو
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . متن‌پیام‌صوتےشهیدحججی‌‌خطاب‌به‌ فرزندش‌علی؛ سلام‌علےآقاسلام‌باباجون،سلام‌پسرگلم چندکلمه‌اےمیخواستم‌باتوصحبت‌ڪنم ببخشیدباباجون‌ڪه‌توےسن‌کوچیڪے ولت‌ڪردمورفتم،اگه‌مانمیرفتیم‌به‌حرم حضرت‌زینب‌‌جسارت‌میشد، یاخدایی‌نکرده دوباره‌همون‌خرابه‌هاے‌شام‌برای‌حرم‌ حضرت‌رقیه‌اتفاق‌می‌افتاد. علی‌جان‌بابا، من‌خیلی‌دلم‌میخوادتوےاین‌راه‌روسفیدبشم توی‌این‌راه‌شہیدبشم؛خیلی‌دلم‌میخوادیکبار قبل‌ازظهورامام‌زمان،شهیدبشم! یه‌بارم‌بعد ازظهورامام‌زمان‌شهیدبشم به ‌خیال‌خودم میگم این‌‌زرنگیه‌ڪه‌دوبارشهیدشدےبراے اسلام. ان‌شاءالله‌ڪه‌بتونم‌به‌این‌آرزوبرسم امابازهم‌راضی‌ام‌به‌رضاےخدا اگه‌به‌آرزوم رسیدموشهیدشدم‌،که‌الحمدلله اگرهم‌به آرزوم‌نرسیدم‌ڪه،خب‌لایق‌نبودم‌وشاید صلاح‌خداچیز‌دیگه‌اےبوده! علی‌جان‌بابا، جامعه‌خیلی‌داره‌روزبه‌روز‌سخت‌ترمیشه گناه‌داره‌روزبه‌روز‌رشدمیکنه! پیشرفت‌می کنه! پاك‌بودن‌توےاین‌جامعه‌خیلی‌سخت‌تراز زمان‌قبله‌،وهرچےبه‌ظهورامام‌زمان‌نزدیک میشیم‌فتنه‌هابیشترمیشه،گناه‌بیشترمیشه خطاهابیشترمیشه‌وشیطان‌قویتر‌میشه تو بایدخیلی‌مواظب‌خودت‌باشےنه‌تنهامواظب خودت‌باشی‌مواظب‌مامانتم‌باشی‌مواظب اطرافیانتم‌باشی . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . متن‌پیام‌صوتےشهیدحججی‌‌خطاب
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . اسمتوگذاشتم‌علےڪه‌مولات‌بشه‌علے، پیشوات‌‌بشه‌علے،الگوت‌بشه‌علے،وهمیشه‌از امیرالمومنین‌الگوبگیریویجوری‌علےوار زندگےڪنے‌ڪه‌بشےیڪےازسربازاےامام زمان. پس‌ازهمین‌الان‌روےخودت‌ڪارڪن روےدرس‌خوندنت،روےشغلت،روےانتخاب زندگے‌روےراه‌وروشے‌ڪه‌میخواےانتخاب ڪنے‌‌‌،توےانتخاب‌رفیقات،توےانتخاب‌اون آینده‌اےڪه‌براےخودت‌درنظردارے! خلاصه خیلےمواظب‌خودت‌باش‌علےآقا من‌همیشه بیادتم!همیشه‌بالاسرتم،اگران‌شاءالله‌شھید شدم،همیشه‌پابه‌پات‌توےزندگیت‌دنبالت میامونمیذارم‌ڪمبودسایه‌ےپدرت‌رواحساس ڪنے،اگرم‌شھیدنشدم‌ڪه‌میام‌پیشت!خودم باهات‌هستم‌تابزرگ‌بشے! این‌چندجمله‌روگفتم ڪه‌اگه‌‌به‌روےچشم‌وگوشت‌تازه‌بازشدوصدای باباتوخواستےبشنوے‌،این‌صوت‌روداشته‌باشی بدون‌خیلےدوستت‌دارم،هم‌توروهم‌مامانتو مواظب‌خودتون‌باشید،بعضی‌وقتادل‌ڪندن ازیك‌سرےچیزاےخوب،باعث‌میشه‌‌یك‌سرے چیزاےبھتروبدست‌بیارے!من‌ازتوومامانت دل‌ڪندم‌تابتونم‌نوڪرےحضرت‌زینب‌روبه دست‌‌بیارم‌! آرزودارم‌خداتوےاین‌سفربهم نگاه‌ڪنه،خیلےدوستتون‌دارم،مواظب خودتون‌باشیدوسعےکن‌یجورےزندگےڪنے ڪه‌خداعاشقت‌بشه،اگه‌خداعاشقت‌بشه خوب‌توروخریدارےمیڪنه مواظب‌خودتون باشیدودعاڪنیدمنم‌روسفیدبشم خداحافظ . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . اسمتوگذاشتم‌علےڪه‌مولات‌بشه
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےمحسن‌به‌سوریه‌رفت؛تلفنےباهم‌ارتباط داشتیم تواین‌صحبت‌هاهرزمان‌اظھار دلتنگی‌‌میڪردم، براےمن‌ازخداطلب‌‌صبر میڪردمیگفت:سعےڪن‌هروقت‌دلتنگ‌ شدےبه‌یادمصیبت‌هاےحضرت‌زینب‌‌باشے وقرآن‌زیادبخونےجهادِ‌توهم،جهاددرراه‌ خداست پس‌آروم‌باش‌ وبی‌تابی‌نڪن! سعےڪن‌توےاین‌راه‌رضاےخداروڪسب‌ ڪنے اون‌منوهم‌مثل‌خودش‌ڪرده‌بود! یه‌بارڪه‌باهم‌تلفنےصحبت‌میڪردیم، بھ‌ش‌گفتم‌؛محسن‌جانمن‌اینجاڪلاس‌ معرفت‌نفس‌میرم! بهم‌گفتن؛ڪه‌اگه‌بعداز شھادت‌ازهرشہیدےبپرسن‌ڪه‌براےچے اومدےوشھیدشدےواون‌بگه‌اومدم‌از حرم‌دفاع‌ڪنم‌این‌قبول‌نیست! محسن توروخدانیتت‌روفقط‌براےخداخالص‌ ڪن،فقط‌وفقط‌برای‌خدابجنگ بگو‌خدایا؛من‌براےرضاےتواومدم‌ازحرم دفاع‌ڪنم،باشنیدن‌این‌حرفاگفت؛زهراخیلی دلموآروم‌ڪردے.حالاباخیال‌راحت‌اینجا هستم.. نهم‌مرداد،روزسالگردازدواجمون، محسن‌‌‌زنگ‌زد.اون‌روزااصلا حال‌وروز خوبی‌نداشتم‌ مادرم‌گوشیموگرفت‌ وبابت‌حال‌من‌به‌محسن شڪایت‌ڪرد، گوشی‌روڪه‌گرفتم؛گفتم محسن‌جان! ناراحت‌نشے‌آروم‌باش‌وبخودت برس. منم‌اینجابخودم‌میرسم! گفت؛زهراجان برگردم‌برات‌جبران‌میڪنم! . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےمحسن‌به‌سوریه‌رفت؛تلفنے
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندساعت‌قبل‌ازاسارتش‌تلفنےباهم‌صحبت ڪردیم،اون‌روزمحسن‌توتماس‌آخرش‌چند باردلتنگیشو‌براےمن‌وعلےابرازڪرد! اون‌ روزگفت؛الان‌همونجایی‌هستم‌ڪه‌آرزو داشتم‌باشم.فقط‌دعاڪن‌روسفیدشم!و خداےنڪرده‌شرمنده‌حضرت‌زهرابرنگردم درخواستش‌ازمن‌این‌بودڪه‌ازته‌دلم‌راضی باشم‌تادرثوابش‌‌شریك‌‌بشم. چون‌محسن ازمن‌خواسته‌بودڪمك‌‌ڪنم‌درمسیرشهادت باشه،آرزوڪردم‌به‌هدفش‌برسہ! میدونستم اگه‌الانم‌شہیدنشه‌اول‌وآخرشھیدخواهدشد! چون‌مسیرشھادت‌بود،وباتموم‌وجودشهادت رومیخواست‌. منومحسن‌مشتاق‌شهادت‌ بودیم! وبراےرسیدن‌به‌اون‌عهدهایی‌باهم بسته‌بودیم. اینطوربگم‌ڪه‌هدف‌زندگے مشتر‌مااین‌بود‌ڪه‌ختم‌به‌شهادت‌بشه‌زمان خاصے‌براش‌تعریف‌نڪرده‌بودیم،ولے همیشه‌اینومدنظرداشتیم! من‌تلگرام‌محسن روروےگوشےخودم‌نصب‌ڪرده‌بودم! سه شنبه‌روزےبودڪه‌من‌عڪس‌اونوتوتلگرام دیدم،اون‌روزبراےانجام‌ڪارے‌به‌بانک‌رفته بودم، دریڪےازگروه‌هایی‌ڪه‌محسن‌با دوستاش‌داشت!عڪسےروفرستادن‌وعنوان ڪرده‌بودن؛براےآزادےاین‌اسیردعاڪنید عڪسوڪه‌بازڪردم‌دیدم‌این‌اسیر،محسنِ منه! همون‌عڪس‌معروفےڪه‌به‌دست‌اون داعشےاسیرشده‌بود،وقتےچشمم‌به‌عڪس افتاد،چون‌انتظارنداشتم‌اسیربشه،شوکه شدم،گوشه‌ےدلم‌لرزیدوحس‌ڪردم‌قلبم تڪه‌تڪه‌شد! حالم‌اصلاخوب‌نبود.دنیاداشت روےسرم‌خراب‌میشدباپدرم‌تماس‌گرفتم‌و گفتم‌ڪه‌بیاد،بعدازاون‌بودڪه‌اسارت‌محسن روبه‌همه‌اطلاع‌دادیم، میتونم‌بگم‌اونروز، سخت‌ترین‌روزعمرم‌بود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندساعت‌قبل‌ازاسارتش‌تلفنےب
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . رفتم‌خونه،پیرهن‌محسن‌رو'روےزمین‌پھن ڪردم‌سرموروےاون‌گذاشتموضجّه‌مےزدم امازمان‌زیادےنگذشت‌ڪه‌احساس‌ڪردم‌ محسن‌اومدڪنارم!دستشوروقلبم‌گذاشت وتوگوشم‌گفت؛زهراسختیش‌زیاده!ولے قشنگےهاش‌زیادتره!! همون‌موقع‌خدارو شڪرڪردموڪمےآروم‌شدم. البته‌محسن توعڪس‌اسارتش‌آرامش‌خاصےداشت. آرامشش‌طوری‌بودڪه‌انگارنه‌انگارتیرے خورده‌واسیرداعشےهاشده! عڪسش‌ جوریه‌ڪه‌انگارمحسن،اون‌داعشےرواسیر ڪرده! ذره‌اےترس‌توچشم‌هاےمحسن نیست،همش‌شجاعت‌هست‌ودلیرے . صلابت‌محسن‌تواین‌عڪس‌مثل‌ڪوه‌ میمونه‌! بعدازاسارت‌محسن‌دائم‌به‌این‌ فڪرمیڪردم‌ڪه‌الان‌محسن‌درچه‌حالیه ب‌خودم‌میگفتم؛من‌همسرموبه‌حضرت‌ زینب‌‌هدیه‌ڪردم،وقتیم‌آدم‌هدیه‌اےبه‌ کسےمیده‌دیگه‌اونوپس‌نمیگیره! حالم‌ خیلی‌بدبود،انگاربندبندوجودمومیکشیدن بااین‌همه،راضےبودم‌به‌رضاےخداوبه‌هر چےڪه‌اون‌میخواد. فڪرم‌این‌بودڪه‌اگه محسن‌شهیدگمنام‌بشه،فرزندحضرت زهرامیشه‌وهرروزاونوملاقات‌میڪنه! از ته‌دل‌آرزومیڪردم‌پسرحضرت‌زهرابمونه چراڪه‌خودش‌این‌آرزو،روداشت‌وعاشق گمنامےبود! ساعت۳بامدادچهارشنبه‌بود ڪه‌متوجه‌شدم‌توفضاےمجازےپیامے مبنےبراینڪه؛شهیدبی‌سر،شهادتت‌مبارك. منتشرشد! همون‌موقع‌فهمیدم‌ڪه‌محسن به‌آرزوش‌رسید. خیلی‌ها‌به‌من‌گفتن‌ڪه تصویرپیڪرِ‌بی‌سرِ‌محسن‌رونبین! همون عڪسےروببین‌ڪه‌محسن‌استوارایستاده واسیرشده،امااین‌یڪیونگانڪن من‌ علاوه‌براینڪه‌اون‌عڪسوهم‌دیدم‌در جواب‌اوناگفتم؛این‌حرفونزنین!مگه حضرت‌زینب‌تومجلس‌‌یزیدنفرمودڪه مارأیت‌الاجمیلا!!منم‌هیچ‌چیز،جززیبایی توی‌این‌عڪس‌نمیبینم البته‌بادیدن‌عکس بی‌سرِمحسن،دیگه‌حالم‌دست‌خودم‌نبودو بیتاب‌شده‌بودم این‌حالوروزتازمانےڪه محسن‌دفن‌شد،ادامه‌داشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . رفتم‌خونه،پیرهن‌محسن‌رو'روے
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . روزےڪه‌پیڪرمحسن‌روآووردن‌مابه‌معراج شھدارفتیم،وقتےمحسن‌رودیدم‌ڪه‌داخل ڪفن‌هست،فریادزدم؛این‌محسنِ‌من‌نیست! محسن‌لاغربودوهیچ‌شباهتےبااین‌پیڪر نداشت! وقتےبااون‌تنھاشدم‌بااینڪه‌سر نداشت، جای‌سرشوروے پاهام‌گذاشتم‌وزبان گرفتم‌وباهاش‌درددل‌ڪردم! بھش‌گفتم؛ مگه‌قرارمون‌‌این‌نبودڪه‌سالم‌برگردی؟! چرازدےزیرقولت؟ من‌هرچےبه‌این‌پنبه‌ها فشارمیارم‌دستم‌‌به‌تونمیرسه! قربون‌ صدقش‌‌میرفتمومیگفتم؛الهی‌قربونت‌برم! الهی‌قربونت‌برم!خیلے‌حرفھاباهاش‌زدم من خداروشڪرمیڪردم‌ڪه‌محسن‌به‌ آرزوش‌رسید‌ افتخارمیڪنم‌ ڪه‌محسن شھیدشده،به‌این‌ فڪرمیڪنم‌ ڪه‌چقدر محسن،پیش‌اهل‌بیت‌ عزیز‌بوده‌ڪه‌در شهادتش‌ازهرڪدوم‌ازاون‌ عزیزان‌یك‌نشونه گرفته! حضرت‌زینب‌اسارت‌ ڪشید محسن‌ هم‌اسارت‌دید، دشمن‌بدای‌حضرت‌علےخنجر ڪشید‌سراونومثل‌امام‌حسین‌ازتن‌جدا ڪردن،علےاڪبرجوون‌بود‌، محسنِ‌منم‌جوون بود . . . … پایان‌فصل‌دوم ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . روزےڪه‌پیڪرمحسن‌روآووردن‌ما
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . جهانگیری: اولین‌بارے‌ڪه‌محسن‌روتومؤسسه‌دیدم قیافه‌ش‌خیلےبچه‌میزد! پشت‌ِ‌مویی‌گذاشته بود‌وخیلیم‌داشت‌مشتےصحبت‌میڪردو دائم‌چاڪریم،ونوڪریم‌میگفت! اصلاتیپش اینطورےبود.ڪلیدموتورش‌روبه‌یك‌ جاڪلیدےبسته‌بودڪه‌تمام‌منجق‌دوزے داشت! عین‌دست‌ڪلیدِلات‌ها ! بعدها فهمیدم‌خونشون،نزدیك محله‌ےمیغان‌ها یابه‌اصطلاح‌لات‌ولوت‌هاهست. تڪه‌ ڪلامش''ازاتفاق''بود هرچیزےمیخواست بگه؛قبلش‌یك''ازاتفاق''به‌اون‌میچسبوند یامیگفت؛فڪرڪردےفقط‌خودت‌خری منم‌خرم .!! محسن‌خیلےزودبابچه‌ها ارتبا‌ط‌گرفتوباهم‌قاطےشدیم! جمعمون جمع‌شده‌بود من‌بودم،محسن‌همتی‌هابود، محسن‌حججےبود،مجیدشڪراللهی، محسن‌عابدینے،ویڪیدوتاےدیگه‌هم‌بودن حسابی‌باهم‌رفیق‌شده‌بودیم! ماعلاوه‌بر ڪارهاےمؤسسه،شبهاےفرد،تمرین ڪاراته‌داشتیموشبهای‌زوج،رباتیك‌ڪار میڪردیم! به‌عبارتےهرشب‌همومیدیدیم جاهم‌نداشتیم، براےڪاررباتیک‌یك‌مدت رفتیم‌اتاق‌طبفه‌ےبالاےخونه‌ی‌پدرمحسن. برای‌تمرین‌ڪاراته‌رفتیم مؤسسه‌ ڪه‌اون زمان‌طبقه‌ےپایین منزل‌خانم‌ذبحی‌بود خودش‌بالازندگےمیڪرد، پایین‌‌روهم‌در اختیارمؤسسه‌‌گذاشته‌بود. استادمون مجیدرستمےبود، چندشب‌اونجاتمرین ڪردیم اماچون‌ڪاراته‌باسروصداوفریاد همراه‌هست‌،خانم‌ذبحے ازماپیش‌آقای خلیلےمدیرموسسه‌گلایه‌ڪرد ڪه‌این بچه‌هاشبهاخیلےسروصدامیڪنن. مجبور شدیم‌دیگه‌به‌اونجانریم این‌باراز،زورِ بی‌جایی‌گلزارشهدارو‌بعنوان‌محل‌تمرین انتخاب‌ڪردیم، شبها‌می‌افتادیم‌وسط قبرهاوتمرین‌میڪردیم، چقدرهم‌خلق‌الله دستمون‌می‌انداختن یادم‌هست‌یه‌شب وقتے‌درحال‌تمرین‌بودیم، یکی‌وسط‌ما ترقه‌انداخت، حسابی‌ترسیدیم تمرینو رهاڪردیموافتادیم‌دنبال‌اینڪه‌این‌ڪارِ کی‌بوده! اماڪسیوپیدانڪردیم بعدهااز طریق‌یڪےازبچه‌ها یك‌اتاق‌5×3 باارتفاع دومترونیم‌دراختیارماگذاشتن‌ڪه‌محل تمرینمون‌اونجا شد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . جهانگیری: اولین‌بارے‌ڪه‌م
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . دراثناےاین‌تمرین‌هایک‌مشت‌خیلےشیك‌از محسن‌حججےخوردم، درڪاراته، ضربه‌به صورت، خطابه‌حساب‌میاد دست‌مثل‌سایه تانزدیك‌‌،صورت‌میره امانبایدباصورت برخوردڪنه! یك‌شب‌منومحسن‌حریف‌ تمرینےهم‌شدیم مسابقه‌شروع‌شد وسط‌ ڪار، زمانےڪه‌من‌درحرڪت‌بودم و خواستم‌به‌محسن‌ضربه‌واردڪنم، دست اون‌دررفتومحڪم‌خوردپاےچشم‌ِ‌من! پاهام‌رفت‌روےهواوشپلق‌روی‌زمین‌افتادم ضربه‌به‌حدےمحڪم‌بودڪه‌استاد‌به‌ محسن‌گفت؛اگردرجریان‌مسابقه، این ضربه‌رومیزدے، باعث‌اخراجت‌ازڪل‌ مسابقات‌میشد اعصابم‌حسابی‌‌خردشده بود،! ازجابلندشدمو چنان‌فریادی‌زدم ڪه استادهمونجا‌پایان‌مسابقه رواعلام‌ڪردو گفت: الان‌هست‌ڪه‌دعوابشه! بعدهم‌کلا تمرین‌اون‌شب‌رو، تعطیل‌ڪرد! یك‌بادنجان سیاه‌پاے،چشم‌من سبزشد دوسه‌هفته‌طول ڪشیدتاسیاهیش‌برطرف‌بشه تاچندوقت تاتقّی‌به‌‌توقّی‌میخورد، محسن‌مےگفت: دوّمیشم‌می‌خابونما!حواستوجمع‌ڪن یڪےڪاشتم،دومیشم‌میڪارم! °• موسےٰعرب: نه‌ڪه‌بگم‌محسن‌آدم غیرمذهبیی‌بود،نه! اتفاقاخیلےهم‌عاشق اهل‌بیت‌بود، اماازوقتےڪه‌پاش‌به‌موسسه شهیدڪاظمےبازشد وبعدهم‌به‌سپاه‌رفت تیپش، فڪرش و عقایدش۱۸۰‌درجه‌باقبل متفاوت‌شد! سال‌۸۸ڪه‌ازطرف‌موسسه به‌اردوےراهیان‌نوررفته‌بودیم، مصادف شده‌بودباروزعرفه‌وشهادت‌حاج‌احمد کاظمی . منومحسن‌معنویتمون‌رگ ڪرده‌بود، وحسابی‌حس‌گرفته‌بودیم توےشلمچه،ڪنارهم نشسته‌بودیمو به‌هم‌میگفتیم؛این‌وضع‌زندگے‌مانیست . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . دراثناےاین‌تمرین‌هایک‌مشت
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . خیلےڪارخرابی‌میڪنیم، بایدبریم‌سمت‌ِ توبه‌وڪارےڪنیم ڪه‌ازاین‌حس‌وحال بیرون‌نیایم، حالاڪه‌اومدیم‌اینجا بایدآدم برگردیم محسن‌گفت؛آقا! بیایه‌ڪارےڪنیم گفتم؛چیڪار؟! گفت:بالاخره‌ماباهم‌رفیقیم بیاازاین‌به‌‌بعدهواےهموداشته‌باشیم گفتم؛ چطور؟گفت؛اگه‌یوقت‌من‌هواسم‌نبود و ڪارخطایی‌ڪردم‌ توبه‌من‌تذڪربده اگرم تو هواست‌نبود من‌به‌توتذڪرمیدم یطوریم باشه‌ڪه‌ڪسےنفهمه خودمون‌بدونیمو خودمون! نشونمونم‌باشه‌این‌انگشت‌ڪجه‌ی تو! یڪےازانگشتای‌دست‌من، درجریان مسابقات‌فوتبالے‌ڪه، موسسه‌گذاشته‌بود شڪست‌وچون‌ دنبال‌گچ‌گرفتنش‌نرفتم بحالت‌خم‌جوش‌خوردوڪمے‌ڪجه! محسن این‌انگشتموعلامت‌قراردادوگفت: هروقت توانگشت‌روبه‌من‌نشون‌دادےمن‌میفهمم دارم‌به‌جاده‌‌خاڪے‌میزنم هروقت‌هم‌من انگشتموڪج‌ڪردم توبدون‌ڪه‌اوضات‌خیته وهواستوجمع‌ڪن! مواردی‌پیش‌میومدڪه به‌همدیگه‌انگشت‌نشون‌میدادیم همتی‌ها: منومحسن‌باهم‌داداش‌صیغه‌ای‌ بودیم یڪبارمحسن‌گفت: دوستدارم قیافم‌شبیه‌قیافه‌ےحاج‌احمدبشه منظورش شهیدڪاظمی‌بود اولین‌ڪاری‌ڪه‌ڪردیم این‌بودکه‌باهم‌عهدبستیم ازاین‌ببعد ریشو سیبیل‌هامونونزنیم شلوارپارچه‌ای‌بپوشیم پیراهنمون‌روهم‌روز‌شلواربندازیم اوایل کمی‌سخت‌بود امابعدازمدتی‌تیپمون کاملا تغییرڪرد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . خیلےڪارخرابی‌میڪنیم، باید
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . محسن‌خیلےازڪارهاشوباتوسل‌به‌،شهید ڪاظمےپیش‌مےبرد! عاشق‌ایشون‌بود وقتی‌‌میرفتیم‌سرمزارش،صحبت‌هاے اونوگزینش‌میڪرد، روےمقوامینوشت‌ تاهرڪس‌ردمیشدبخواند، ازاین‌جمله‌ے حاج‌احمدخیلےخوشش‌میومد ڪه؛سعےڪنیدبیشتربه‌خدانزدیك‌‌شوید، هرچقدربه‌خدانزدیک‌شوید، خداهم‌بیشترشمارادوست‌خواهد داشت! وقتےسرقبرحاج‌احمدمیرفتیم محسن‌اول‌مےنشست‌یك‌‌دل‌سیرگریه‌ میکرد بعدبلندمیشد، سه‌چهارقدم‌ میومدعقب، دستش‌رومیووردبالا، احترام‌نظامےمیذاشتومیگفت:حاج‌احمد خیلےنوڪرم، خداحافظ ! محسن‌‌سرمزارحاج‌احمدطورےباهاش صحبت‌ودرددل‌میڪرد، انگارداره با برادرش‌حرف‌میزنه خیلےخودشومدیون اون‌میدونست! حتےیڪبارڪه‌حرف پیش‌اومدگفت: من‌خانمم‌روازحاج‌احمد دارم ! اون‌سپاه‌رفتنش‌روازحاج‌احمد میدونست! ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . محسن‌خیلےازڪارهاشوباتوسل‌
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . واگویه‌ی‌شهیدحججےباشهیداحمدکاظمی؛ حاج‌احمدچندوقتي‌بودازشمایادےنڪرده بودیم، البته‌‌هرروزدر اردواسمتونومیدیدیم امافقط‌یك‌ اسم بود‌. اصلاانگارنه‌انگارڪه بااسم‌شماوبا‌اسم‌موسسه، آمدیم‌اردو. بگذاریدخودمونوتوجیه‌ڪنیم، حاجے! باور ڪنید، درگیرڪلاس‌هابودیم حاجي! نیت مهم‌هست،اسمورسم‌مهم‌نیست! وهزارتا دلیل‌دیگه! حاج‌احمد! خیلےدلم‌گرفته، سر سفره‌ے‌شماوشهدا نشستموحواسمون‌به شمانیست. هرچنداساتید هرروز حرف از شناخت‌شماوشهدامیزنن! حاجی! هواسمون‌داره‌پرت‌میشه، یاشایدداریم‌به شماعادت‌میڪنیم! وچه‌بددردیه،درد عادت‌کردن انگاریادمون‌رفته‌براےچی اومدیم! دوران‌صلح‌اونقدرطولانی‌شده که‌دشمن‌عملیات‌شده‌اوقات‌فراغت‌زندگی ما، ڪارماشده‌فقط‌شوخی‌وبچه‌بازی هرچندڪه‌ظاهرمون، غلط‌اندازه! وهمه فڪرمیڪنن‌از رزمندگان‌مخلص‌جنگ نرمیم! یادمون‌رفته‌ڪه‌اومدیم خودمونو بسازیم! حاج‌احمد، یادتان‌هست‌سال۸۵؟ راهیان‌نور؟ یك‌مشت‌بچه‌راڪه‌ازشهید وشهادت‌هیچ‌نمیدونستن، بی‌بهانه‌جمع ڪردید وبردیدجنوب، ویادتان‌هست عهدنامه‌نوشتیم؟ اماببخشید! گمش ڪردیم! اماشماگفتیدمشڪلےنیست. خندیدودستےبه‌شونمون، زدیدوگفتید یاعلی! بردیدمان‌عرفه! مشهدوحتےاردوی جهادی! ودوباره‌گفتید:بنویسید! نوشته‌هایتان‌راامضامیڪنم، عهدنامه، مرامنامه، سوگندنامه! بازهم‌ببخشید اون‌روزهاجوهرخودڪارمون، سفید نوشته بود، الان‌بجزچندتاڪاغذسفید چیزےنداریم! نه! انگارشایداصلاچیزے ننوشتیم. حاج‌احمد! شرمندم! حرفهای حاج‌حسین‌یڪتاتوےمجتمع‌غدیر! مشهد ۸۹،همش‌یادمان‌رفت، توےشلمچه دم غروب، چقدرگریه‌ڪردیم! وبازیادمون‌رفت حاج‌احمد! معذرت‌میخوام؛ اردوے‌جهادی صبرماڪم‌بود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . واگویه‌ی‌شهیدحججےباشهیداح
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حرف‌هاےمردم‌آنجاڪه‌باتموم‌مهربونےو ساده‌دلےبود، به‌مزاج‌ماخوش‌نمیومد! استقبال‌‌بچه‌هاےروستارابادادجواب‌دادیم ناشڪرےڪردیم. به‌خودمون‌بدوبیراه گفتیم، ڪه‌چرااومدیم‌پشت‌ڪوه؟! حاجے! حتےدیروزخودم‌خیلےسریع، این‌اتفاق‌افتاد نفهمیدم‌چیشد، ولےوقتےازروےصندلے بلندشدم، داغ‌ڪرده‌بودم مدام‌به‌خودم‌بد وبیراه‌میگفتم؛ ڪه‌محسن، این‌چه‌غلطے بودڪردے؟! ولےحرف‌هایی‌بودڪه‌زده شد. وامروزتوےاین‌جمع، همون‌جمعےڪه دیروزشایدباتئاتروطنزمون، ارزش‌هایی روبه‌سخره‌‌گرفته‌بودیم، میخوام‌اعتراف ڪنم‌ڪه، روحانیت‌لباسشون، برام‌به اندازه‌ی‌چفیه‌مقدس‌هست! هنوزباورم به‌اندازه‌ےاین‌حرف‌نرسیده ڪه‌لباس روحانیت، لباس‌پیغمبرهست! ولےباور دارم‌ڪه‌به‌اندازه، چفیه‌ولباس‌خاڪے بسیجے‌حرمت‌داره، من‌حضرت‌آقاامام خامنه‌اےروبه‌اندازه‌امام‌عصردوستدارم! ودیروزفراموش‌ڪرده‌بودم ڪه‌امام‌ خمینے، شهیدبهشتے، مفتح،مطهری، آیه‌الله‌طالقانےوهزاران‌مبارزے ڪه‌خونشون قدم‌به‌قدم، ولحظه‌به‌لحظه براے حفظ این‌انقلاب‌به‌زمین، ریخته‌است ! روحانی بودن، وبه‌راستےچقدرزود، وراحت‌انسان مسخرزمان‌میشه! حاجے! درپیشگاه‌شما قسم‌میخورم‌ڪه، تموم‌عمر‌مدافع‌ارزش‌ها وآرمان‌هاےامام‌وحضرت‌آقا،باشم . پشتیبان‌ولایت‌فقیه، وحافظ‌روحانیت! حاجے! این‌باربجاےتموم‌نوشته‌ها میخوام‌توبه‌نامه‌بنویسم، شایداین‌یکی دوروزباقیمونده‌روازدست‌ندم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حرف‌هاےمردم‌آنجاڪه‌باتموم
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . اتاقِ‌محسن‌بوےجبھه‌میداد، دورتادورش‌رو چفیه‌هاےلوزی‌لوزی‌‌باسربندوپلاك‌هاے، متفاوت‌زده‌بود! عڪس‌شھیداحمدڪاظمے هم‌وسط‌اون‌هابود، یك‌مُشت‌خاك، گذاشته بود! اونجاڪه‌میگفت؛ اون‌روازشلمچه‌اورده داخل‌قفسه‌هاےڪتابخانه‌ش، پربود‌از ڪتاب‌هاےدفا؏‌مقدس‌ورمان . حسینی: یڪےازمواردی‌ڪه‌محسن، برای اون‌اهمیت‌بالایی‌قائل‌بود، بحث‌ِ‌مطالعه وڪتاب‌خوانےبود! اون‌به‌این‌امرواقف‌بود ڪه‌مشڪلِ‌امروزجامعه‌ےما، فقرمطالعه هست! لذابادستگاه‌هاےمختلف، ارتباط میگرفت. تابتونه‌این‌امر، رونھادینه‌ڪنه. به‌طورمثال؛، وقتےامام‌جمعه‌رومےدید، از اون‌میخواست‌ڪه‌توخطبه‌هاش، بحث مطالعه‌رومطرح‌ڪنه. خودش‌بصورت حضورے‌به‌مدارس‌میرفتوبه، دانش‌آموزان ڪتاب‌مےداد! تاقدمے‌دراین‌راه‌برداشته‌باشه محسن!عجیب‌اهل‌نمازاول‌وقت‌بود، بعضی مواقع‌دیگه، ڪُفرآدم‌روبالامےآوورد! وسط ڪاریك‌دفعه، میدیدےمیرفت‌واسه‌نماز! حتےروزِجشنِ‌عقدش، رفت‌داخل‌اتاق‌ونماز خوند! بهش‌گفتم؛حالایروزنمازت‌رو، دیر بخونے، مشڪلےپیش‌نمیاد! امااون‌ڪار خودشومیڪرد! یادم‌هست‌رفته‌بودیم استخرِ‌یك‌باغ! محسن‌پریدتوےآب، اما وسط‌آب‌تنےگفت؛ اذان‌شدبایدبرم‌نمازبخونم هرچےبهش‌گفتیم‌؛حالاخیس‌هستے، بعد نمازت‌روبخون، قبول‌نڪردورفت!! نجفیان: دراردهاےجھادے، محسن‌خیلےڪار میڪرد! براےبچه‌هاڪلاس‌میذاشت! ودر ڪارهاےبنایی‌هم‌ڪمك‌میڪرد! اونیم‌ساعت قبل‌ازپایان‌ڪار، میرفت‌حموم‌میڪردو تیپ‌میزد، میومد‌توےجمع‌بچه‌ها . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . اتاقِ‌محسن‌بوےجبھه‌میداد،
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . من‌دراردوفیلمبرداروعڪاس‌بودم، پدرم درمیومدتامحسنوبنشونم‌وازش‌فیلم‌بگیرم سریع‌درمیرفت!😅 این‌چندتافیلمیم‌ڪه،از محسن‌دراومده‌ڪه، تواونا‌درباره‌ےاردوی جھادےصحبت‌میڪنه‌رو من‌گرفتم! یه‌بار ڪه‌تواردو، بزورنشوندمش‌پاےدوربین گفت؛خب! چےچےبگم؟! گفتم:حسّت‌روبگو گفت؛بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم! حسش‌ڪه والله‌چه‌حسی‌داره! حسےڪه‌نداره‌به‌اون صورت. حالایجورایی‌هم‌قشنگه! چرا ڪارش‌قشنگه! خیلےخوشم‌اومده‌ازبُعد جھادےڪلاببین! یه‌چیزےڪه‌هست، اردوےجھادےباید، شنیدی‌میگن؛علف‌ بایدبه‌دهنِ‌بُزی‌، شیرین‌بیاد، اردوے جھادےهم، بایدبه‌دهن‌طرفےڪه‌میاد، شیرین‌بیاد؛ حالاچه‌میخوادبنایی‌بڪنه، چه‌میخوادڪارفرهنگےبڪنه، چه میخوادبره‌ڪارآموزشےبڪنه، بنظرمن بحثِ‌ڪارنیست! بحث‌اون‌خدمتیه‌ڪه میشه‌رسوند! حالابازم‌خیلےخوب‌بود، شاعرمیگه:<<آسمان‌فرصت‌پرواز بلندےاست‌ولے! قصه‌این‌است‌،چه‌اندازه‌ ڪبوترباشیم . . .!!🦋 *صحبت‌های‌شهیدحججی‌درجریان یڪےازاردوهاےجھادی:بسم‌الله‌الرحمن‌ الرحیم ، اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ماحالاخداروشڪرمیڪنیم، اول‌ڪه‌ تونستیم‌بیایم‌توےاین‌اردو! البته یجورایی‌‌اصلاقرارنبودبیایم، حتی‌تا روزآخرش! حالابماندچجورےاومدیم. ولےخب، ماباپیش‌روهم اومدیم. یعنی وقتےڪه‌قرارنبودبیایم، اومدیم! 🌿 یجورایی‌هم‌بیشترازهمه، اومدیم خیلیم خداروشڪرمیڪنیم! یه‌چندتابرداشتی که‌خیلی‌به‌دلم‌نشست وخیلی‌ناراحت شدم‌بخاطرش، یڪےبحث‌انتظاربود ماهمه‌جوره، توےاردوفڪرمیکردیم خداشناسی، خودسازی، خدمت‌به‌خلق، فرهنگی، همه‌نوع‌کارروداریم‌انجام‌ میدیم! ولےفڪرڪنم_ خودم‌رومیگم توی‌بحث‌انتظار، یڪم‌ کم‌ڪارڪردیم . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . من‌دراردوفیلمبرداروعڪاس‌ب
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حالاچیڪارڪنیم، واسه‌امام‌زمانمون؟ چجورےمنتظرواقعےباشیم، آدابش، نشونه‌هاش، ازاین‌چیزها،! یه‌دوتادرسےڪه گرفتم، یڪیش‌این‌بودڪه: زودقضاوت نڪنیم، یعنی‌حالابعضیها‌ڪوچیك، بزرگ، به‌ظاهرڪم‌ڪارمیڪردن، ولےتوی‌باطن یسرےڪارهاڪردن‌ڪه، حتےماڪه‌خیلی ادعامیڪنیم، نتونستیم‌انجام‌بدیم! ویه چیزےڪه‌خیلےبه‌دلم‌نشست، وتوی پیش‌روبیشتردیدمش، این‌بودڪه‌ما وقتے‌بین‌مردم‌روستا، ڪه‌تاب‌میخوردیم ودعوت‌میڪردیم ڪه‌بیایدڪمك‌بدید وڪارڪنید، ومامیخوایم‌براےشمامسجد بسازیمومااومدیم‌اینجا، حالاچهارتامنّتم میذاشتیم‌ڪه‌ما، ازشهداومدیم‌ڪمك‌شما بدیموازاینحرفا-! اونایجورایی‌پیش‌ خودشون‌ماروبعنوان‌یك، ناجےدرنظر گرفته‌بودن، فڪرڪرده‌بودن‌ما، حالا همونےڪه‌آقاےشڪراللهےگفت؛ خدامارو ازآسمون‌فرستاده؛ ڪه‌بیایم‌فقط‌ڪمك اینابڪنیم! ماڪه‌ازپیششون‌میرفتیم پیش‌خودم‌فڪرمیڪردم، میگفتم‌اینا دیگه‌جه‌آدمایی‌هستن! ڪه‌مارواینجوری فرض‌میڪردن، میگن‌حالایاماخیلے خودمون‌رو، دست‌پایین‌گرفتیم! یااینا دیگه‌خیلی‌مارو، بزرگ‌فرض‌میڪنن! ولی خب‌‌قدرخودتون‌روبدونید! خیلےجای خوبی‌اومدیم، من‌خیلےاردوهابامؤسسه اومده‌بودم، ولےبهترین‌اردویی‌ڪه میتونم‌بگم، توےمؤسسه‌اومده‌بودم، تا الان‌وپارسال‌هم‌نتونستم‌بیام، همین اردوےجهادی‌بود، یڪےازرفیقاےما یه‌حرفے‌توےخدمت، گفت‌ڪه؛خداشناسے توےانزوا، هنرنیست! مایجورایی‌آسمون دورك، روبه‌دلمون‌نشسته، یجورایی‌میگیم دورک‌قشنگه! دورک‌قشنگه! اردوی‌جهادی، خداروتوےاینجاپیداڪردیم‌، مااینجااز شهردوریم! به‌خدانزدیڪیم، ولےاگه‌ بتونیم‌‌توےهمون‌شهرِخودمون، خدامونو داشته‌باشیم، فڪرڪنم‌بیشترین‌جهاد روڪرده‌باشیم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حالاچیڪارڪنیم، واسه‌امام‌
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . محمدی: قراربودگروهےازبچه‌هاےموسسه، به‌ڪربلابرن محل‌اعزام‌گلزارشهداے نجف‌آبادبود. همه‌جمع‌شده‌بودن،اتوبوس‌ها اومدن منومحسن‌نتونستیم بااونهابریم محسن‌سربازبود! منم‌گذرنامم‌مشڪل‌داشت رفتیم‌باهم، یه‌گوشه‌نشستیم! بچه‌هاهمدیگه روبغل‌میڪردن، وازاونایی‌ڪه‌به بدرقشون اومده‌بودن‌خداحافظے، وطلب‌حلالیت‌ میکردن. ما،مات‌ومبھوت اوناروتماشا میڪردیم! بچه‌هادرحال‌سوارشدن‌بودن! در یك‌لحظه، محسن‌نگاهے‌به‌من‌انداخت، ومنم همینطور! ناگهان‌بغض‌محسن‌ترڪیدوزد زیرگریه، خیلےگریه‌ڪرد! اونودلدارےدادم‌و گفتم: حالاعیب‌نداره! حتماصلاحے‌بوده! حتمایه‌حڪمتےبوده، ڪه‌نتونستیم‌بریم. اونقدربیتابی‌نڪن! ناراحت‌نباش! محسن باگریه‌گفت؛ من‌فقط‌میخوام‌بدونم، ڪه‌چی کارڪردم‌ڪه، آقانطلبیدم! چه‌مشڪلے داشتم، ڪه‌نتونستم‌برم!! واقعاهیچ‌جوابی نداشتم‌بهش‌بدم ! جهانگیری؛ مجیدشڪراللهی‌میگفت: محسن به‌اسمِ‌مداح‌به‌اردوےراهیان‌نور، سال۸۵‌اومد! ازش‌پرسیدم: چه‌ڪارےبلدهستے؟ گفت؛ مداحی! به‌گمونم‌براےمحسن، مشڪلےپیش اومدڪه‌نذرڪرد⁴⁰تا، زیارت‌عاشورابخونه! اون‌هرچندوقت‌یڪبار، بچه‌هارودرموسسه جمع‌میڪردوزیارت‌عاشورامیخوند! همه‌رو هم‌غل‌وغلوط!! ڪم‌ڪم‌محسن، درهیئت‌های موسسه، شروع‌به‌خوندن‌ڪرد! اون‌قبل‌از اینڪه‌سیدمجتبےموسوے_که‌مداح‌ثابت‌ما بود_بیاد، زیارت‌عاشورامیخوند! بعضے مواقع‌هم، دم‌مداحے‌رومحسن‌میداد! یڪ شب‌ڪه‌مراسم‌داشتیم، مداحِ‌هیئت‌نیومد! مونده‌بودیم‌چیڪارڪنیم! اون‌شب‌محسن بلندگوروگرفت‌وخوند! زیادخوب‌نخوند! ولےبه‌هرحال، مجلس‌روجمع‌ڪرد! ظاهراً خیلےبه‌خودش‌چسبیدوحسابی‌، حال‌ڪرده بود. ازاون‌ببعد، پشتش‌روگرفتوافتاد‌پیِ مداحی! ڪتاب‌هاےاصول‌مداحے، سبك‌و آهنگ، ڪجابایدچطوربخونه، خلاصه‌تموم تلاششوڪرد! خیلیم‌عاشق‌محمودڪریمی بود! این‌نوحه‌ی‌محمودڪریمی‌روخیلی دوست داشت:ارباب‌خوبم،ڪرببلاتوعشقه ارباب‌خوبم،پیرهن‌سیاتوعشقه این‌نوحه روخیلے‌باسوزمیخوند، توےموسسه‌خیلے دستش‌می‌انداختیم! به‌هم‌میگفتیم؛ حاج محمودڪریمےرومیشناسے؟ این‌حاج محسن‌شونه!! ازبس‌محمودڪریمی‌گوش میڪرد، اسمشوگذاشته‌بودیم‌؛ حاج‌محسن چیذری!! خداوڪیلےاین‌اواخرخیلی، خوب‌میخوند! وقتےمداحےمیڪرد، همه حال‌میڪردیم! درآخرین‌اردوےراهیان‌نور تموم‌مداحےڪاروان، بامحسن‌بود. یادم هست‌توے‌شلمچه، بعدازسخنرانےحاج‌ اصغرحبیبی، بچه‌هاحسابی‌حس‌گرفته بودن، ڪه‌محسن‌مداحےڪرد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . محمدی: قراربودگروهےازبچه‌
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . اونروزخوندن‌محسن، خیلےبه‌بچه‌هاچسبید خوشمزه‌اینڪه، بعدازپایان‌مراسم یڪےاز بچه‌های‌تهران‌اومدسراغ‌ما، وگفت؛ آقااین مداح‌شماڪیه؟ خیلےخوب‌میخوند. میشه بیادتوےڪاروان‌ماهم‌بخونه؟ اینوبرای‌ محسن‌دست‌گرفته‌بودیم، یه‌بارهم‌تواردوی جهادی‌دورك، یک‌چیزےخوندڪه خیلےبه من‌چسبید! ڪل‌روستای‌دورڪ‌ داخل‌یک دره‌مانندهست. بالای‌خونه‌ها، مسجدوبالآتر ازمسجد، خونه‌بهداشت‌روستاقرارداره یڪےازشبها، اقای‌خلیلےبچه‌هاےبزرگ‌رو جمع‌ڪردداخل‌خونه‌بهداشت، اونجامحسن یک‌مناجات‌خوندڪه‌اشک، همه‌رودراوورد هنوزڪه‌هنوزه، شیرینی‌مناجاتےڪه‌محسن اون‌شب‌خوند، زیردندون‌من‌مونده!! ناصحے: محسن‌شب‌هاےجمعه‌توموسسه زیارت‌عاشورامیخوند، منم‌دوست‌داشتم بخونم! یباربهش‌گفتم؛ گفت:نه!نمیشه من‌نیت‌دارم! گفتم:چه‌نیتے؟ گفت؛ میخوام شهیدشم! گفت؛حالاڪوتاتوشهیدبشے؟ گفت؛ خیالت‌راحت، زودشهیدمیشم! همتی‌ها: وقتےشنیدم‌محسن‌میخواد، وارد سپاه‌بشه، تعجب‌ڪردم، اونومیشناختم آدمےنبودڪہ‌زیربار، ڪاردولتےبرود ڪار فرهنگے رابیشتراز هرچیزےدوست‌داشت وقتےدیدمش‌گفت: به‌اصرارخانمم قبول ڪردم‌به‌سپاه‌برم! خیلیم‌اذیتش‌ڪردن تاواردسپاه‌شد، اول‌ازهمه، به‌رشته‌ی‌برقش گیردادن، گفتن؛این‌رشته‌‌به‌دردمانمیخوره محسن‌رفت‌تبصره‌اےپیداڪرد، وقبول‌کردن بعدبه‌دندوناش‌گیرڪردن، ڪه‌بایدترمیم وعصب‌ڪشےبشه! بابدبختی‌پول‌قرض کردودندوناشودرست‌ڪرد! وقتی‌واردسپاه شد، به‌دلیل‌علاقش، به‌کارعملےبه‌واحد زرهےلشکرنجف‌اشرف‌رفت. . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . اونروزخوندن‌محسن، خیلےبه‌
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . جھانگیری: پشتڪاری‌ڪه‌محسن‌داشت، فوق‌العاده‌بود! اگه‌نیت‌میڪردڪاریو، انجام بده، تاته‌ِقصه‌‌رو، درنمیوورد ول‌كن‌نبود! نمونه‌هاےزیادی‌ازپشتکاری، محسن‌وبه نتیجه‌رسیدنش‌وجودداره! یڪےهمین ازدواجش. همه‌بھش‌گفتیم؛ احساسےتصمیم نگیر! امااون‌ڪارخودشوڪرد! بحث ورودش‌به‌سپاه، یعنےپدرمحسن‌دراومدتا واردسپاه‌شد! انواع‌واقسام‌گیرهاروبهش دادن، امااوپانکشید! اونقدراین‌و اون رودید وپیگیرےڪردتابالاخره‌موفق‌شد، خودشو توسپاه‌جابزنه! محسن‌شهادتش‌روهم‌با همین‌پشت‌ڪارش، ازخداگرفت. ناصحے: منومحسن، خیلی‌باهم‌شیطنت میڪردیم! وسربه‌سراین‌واون‌میذاشتیم مخصوصاوقتےازطرف مؤسسه، به‌اردو میرفتیم، وقتےرفتم‌سربازے، توواحد فرهنگےلشڪرنجف‌‌اشرف‌افتادم! یه‌روز داخل‌لشڪربودم، ڪه‌چشمم‌به‌محسن افتاد! لباس‌پاسدارےبه‌تن‌داشت، ودرجه هم‌زده‌بود؛ امااین‌محسن، بااون‌محسنے ڪه‌من‌میشناختم، خیلےفرق‌میڪرد! موهاشویه‌ور، زده‌، وریش‌گذاشته‌بود! رفتم‌سلام‌ڪردم، همدیگروبغل‌کردیم بهش‌گفتم؛ خیلےعوض‌شدے گفت؛ آدم باید‌آدم‌باشه. وقتےمیخواستیم‌ازهم جداشیم، زدم‌روےشونه‌ش وگفتم؛ زودتراین‌ستاره‌هاروزیادڪن و سرهنگ‌شو گفت: این‌ستاره‌هابدردنمیخوره! میادو میره! آدم‌بایدستاره‌هاشوبراےخدازیاد ڪنه! وقتےتوستادتدوین، ڪه‌تو ساختمون‌بیرون‌ازلشڪرقرارداشت، سربازبودم، بعضےمواق‌براےڪار، به لشڪرمیومدم. داخل‌پادگان‌ازماشین استفاده‌میڪردم! محس‌ازجلوےدر لشڪرتازرهےروپیاده‌میرفت! یه‌روزبارونی وقتی‌دیدم‌داره‌پیاده‌میره، ماشینونگه داشتموگفتم؛ بیابالا! گفت: توبرو_من میخوام‌ورزش‌ڪنم! روزبعدهم‌همین‌حرفو تڪرارڪرد! بارسوم‌ڪه‌جلوش‌نگه داشتم، سر‌شوازپنجره‌آوورد داخل وگفت: ببین، این‌ماشین‌متعلق‌به‌بیت‌الماله! اگه قراربودمن، باماشین‌برم حتمابرام‌ماشین میذاشتن . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . جھانگیری: پشتڪاری‌ڪه‌محسن
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . گفتم: ماڪه‌ماشین‌روبیرون‌نمیبریم! گفت: آدم‌نبایدسرِ، این‌چیزای‌کوچیك_مدیون‌بشه اگه‌همین‌مسائلورعایت‌نڪنے، هرچقدرم‌ڪه زوربزنے، آدم‌نمیشے! بااین‌ڪاراخدابه‌گوش ودهن‌آدم، مهرمیزنه‌و دیگه‌به‌راه‌راست، هدایت نمیشه!! عباسے: ابتدامحسن‌وخانمش، توخونه‌هاے سازمانےِسپاه، زندگےمیڪردن! ڪه⁷⁰تاپله داشت! بعدازیك‌مدت، تصمیم‌گرفتن زمین خودشون‌روبسازن! این‌تصمیم‌، عملےشد لودرآمدوزمین‌رو، صاف‌ڪرد قرارشدآهن‌و میل‌گردخالےڪنیم. دیدم‌اگه‌بخوایم‌آهن‌هارو جلوےزمین‌خالےڪنیم، مانع‌ڪارمیشه! و ایجادمزاحمت‌میڪنه. پشت‌زمین‌محسن، زمینےقرارداشت‌ڪه، اونجاروبرای‌تخلیه میل‌گردهاجاےمناسبی‌دیدم! به‌محسن‌گفتم اقامحسن! مااین‌آهناروتوے، این‌زمین پشتی، سمت‌ڪوچه‌خالےمیڪنیم! سرِ یه‌هفته، قالب‌بندمیادآهنارواستفاده میکنه وزمین‌خالےمیشه. محسن‌گفت: بابا! این‌زمین مال‌ڪیه؟ گفتم:بابا! مال‌هرڪسےمیخواد باشه! الان‌مردم‌توش، آشغال‌میریزن! هیچ مشڪلےنداره؟ مگه‌میخوایم‌چیڪارش‌‌کنیم؟ گفت:نه! زنگ‌بزن‌ببین‌صاحبش‌ڪیه؟ اونقدر گشتیم‌تا‌صاحبش‌رو، ڪه‌آقاےشھیدےبود پیداڪردیم! وقتےقضیه‌روبهش‌گفتم، به‌ما خندیدوگفت: این‌چه‌حرفیه؟ توےاین‌زمین مردم‌آشغال‌میریزن! برین‌استفاده‌ڪنین. صالحے: باراولےڪه‌محسن‌ازسوریه‌برگشت به‌دیدنش‌رفتم. بابغض‌ازشهادت‌رفقاش ڪه‌جلوےچشمش‌شهیدشدن، تعریف‌میکرد وباحسرت‌میگفت؛ رفقام‌شهیدشدن! امامن لیاقت‌نداشتم! بهش‌گفتم: اگه‌امثال‌تو شهیدبشن، چه‌ڪسےمیخوادجلوےداعش‌رو بگیره! نمیخوادشهیدبشے!. باناراحتی گفت؛ اگه‌شهیدنشیم، بایدبمیریم! گفتم؛ حالااین‌همه‌دم‌ازشهادت ‌میزنے، دوسداری چطورشهیدبشے؟ گفت؛ برام‌مهم‌نیست چطورےشهیدشم! امادوسدارم‌مثل‌حضرت زهراهیچ‌نشونےازم‌برنگرده! همتی‌ها: ازسوریه‌ڪه‌برگشت، برام‌ازجنگ دراونجاواتفاقاتےڪه، افتاده‌بودمیگفت. میگفت:موشک‌به‌تانڪش‌خورده، واون‌ دستش‌روآوورده‌جلوےصورتش . بخاطر همین، دستش‌‌پوست‌پوست، شده‌بود. میگفت؛ ڪارخدابوده‌ڪه‌جانِ، سالم‌به‌در برده. یك‌چیزےروازهمه‌، پنهون‌ڪرده‌بود! اون‌روبه‌من‌گفت! گفت:براثرهمین‌حادثه، شنوایی‌گوشِ‌راستم‌رو ازدست دادم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . گفتم: ماڪه‌ماشین‌روبیرون‌
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حسینے: یڪروزبه‌محسن‌گفتم؛ میدونےچیه؟ من‌آرزودارم‌اونقدرپولداربشم، ڪه‌بتونم‌‌یه خونه‌توبهترین‌جاےاصفهان بخرم! دائم‌هم مسافرتاےخارجےبرم، وگشت‌وگذارڪنم! بعدازمحسن‌پرسیدم؛ توجه‌آرزویی‌دارے؟ فقط‌یه‌ڪلام‌گفت؛ شهادت ! لقمانے: ماتواصفهان‌هیئتےداریم‌ به‌نامِ روضه‌رضوان! ڪه‌به‌مناسبت‌ایام‌محرم‌وصفر چهل‌شب‌بعدازنمازمغرب‌وعشا، دراون برنامه، برگزارمیشه. محسن‌جزءخادمین این‌هیئت‌بود، اون‌هرشب‌فاصله‌ی۳۰کیلومتری نجف‌آبادتااصفهان‌روباماشین، میومدوبعداز پایان‌جلسه، ساعت۱۱شب‌برمیگشت! روزی ڪه‌اونوبرای‌خادمےپذیرش‌ڪردیم، دونکته روبه‌ماگوشزدڪرد! یك‌‌اینڪه‌گفت؛ من‌ نمیخوام‌دردیدباشمودیده‌بشم! منوجایی بزاریدڪه‌پشت‌قضایاباشم، دو اینکه‌هرچے ڪارسخت‌‌تواین‌حسینیه، هستوبه‌من‌بدید بعضےازشبها، وقتےچهره‌ی‌خسته‌ی اونو میدیدم! میگفتم؛ اقامحسن! ببخشید،خیلی خسته‌شدی؟ میگفت؛ حاجےناراحت‌نباش! براامام‌حسین‌فقط‌باید‌سرداد. صادقیان: طبق‌قرارےڪه‌بامحسن‌گذاشته بودیم، هرروزبراےنمازصبح، به‌مسجد جامع‌نجف‌آبادمیرفتیم، هرکدوم‌زودتر بیدارمیشد زنگ‌میزد بع اون‌یڪےوبیدارش‌ میڪرد! یروزهرچےتماس‌گرفتم‌، محسن گوشیوجواب‌نداد! صبح‌توےپارکینگ‌ دیدمش! وعلت‌روجویاشدم، خیلےناراحت بود. سرشوتڪون‌دادوگفت؛ دیشب‌تا ساعت۳بیداربودم! نمازصبحمم‌قضاشد دوروزبعدڪه‌دیدمش، رنگش‌زردو لبهاش‌خشك‌‌شده‌بود، پرسیدم: بازم‌روزه گرفتے؟گفت: این‌روزه، جریمه‌ی‌همون نمازصبحےهست‌ڪه‌قضاشد! عظیمے: این‌اواخربعضیهاتوےفامیل، دستش‌مینداختن! تاواردجمع‌میشد، همه باهم‌صلوات‌میفرستادن‌وبحث، روعوض میڪردن! چون‌محسن‌تیپ‌حزب‌اللهی‌داشت ریش‌میذاشت، پاسداربود، بهش‌گیرمیدادن وتکه‌اندازی‌میڪردن، امامحسن‌عکس‌العمل خاصی‌نشون‌نمیداد. دلخورمیشد، ولے حرڪتےنمیڪرد! ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . حسینے: یڪروزبه‌محسن‌گفتم؛
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . عظیمے؛ عروسےیڪی‌ازفامیلابود، وبڪوب وبرقص! محسن‌بیرون‌سالن، منتظرموند! اذان‌ڪه‌دادن،دونفرےرفتیم داخل‌کانکسے ڪه‌جلوےتالاربود، ونمازروبه‌جماعت‌خوندیم هرچےمنتظرموند، تادومادازسالن‌خارج‌بشه وبهش‌تبریك‌بگه، خبرےازش‌نشد! دست‌آخر گفت: به‌دومادسلام‌برسون، به‌خانمم‌بگومن رفتم‌گلزارشهدا ! صادقیان: رفته‌بودیم‌پارك! تانشستیم‌زن‌و مردےهم‌اومدن، وسایلشونوکنارمابساط ڪردن‌ونشستن! وضعیت‌حجاب‌زن‌اصلا مناسب‌نبود. محسن‌هم‌نسبت‌به‌این‌مورد، خیلےحساسیت‌داشت. میدیدم‌ڪه‌عذاب میڪشید! دست‌فروشےاومدسراغ‌ما ڪه‌پلاستیك‌فریزرمیفروخت! محسن‌بهش گفت؛ این‌پلاستیڪاروبده‌به‌این‌خانم! تا حجابشودرست‌ڪنه! دست‌فروش‌اومد سراغ‌من، دوباره‌محسن‌بهش‌گفت؛ مگه نشنیدے؟ گفتم:ببربده‌به‌این‌آقاتابه‌خانمش بگه‌؛ حجابشودرست‌ڪنه! خانمش‌زدبهش ڪه:توچیڪارداری؟ میخواےشردرست کنی؟ اماباهمین‌حرف‌محسن، زن‌روسریش روجلوڪشیدولحظاتےبعد هردوبلندشدن‌و ازاونجارفتن! ابراهیمے: محسن‌خیلےدنبال‌این‌بودڪه‌ دوباره‌سوریه‌بره! هرڪس‌رومیدید اینوبهش میگفت. باهم‌رفته‌بودیم‌مشهد، داخل‌یکی‌از صحن‌ها، صندوقےبرای‌ڪمک‌به‌جبهه‌های مقاومت، گذاشته‌بودن. محسن‌رفت‌سراغ مسئول‌صندوق‌وگفت: آقامن‌میخوام‌برم سوریه! شمامیتونےکمکم‌ڪنی‌ وبگےچطور میتونم‌برم؟ اون‌نگاهےبه‌محسن‌انداخت‌و گفت: شمامطمئن‌باش، نیازڪشوربه‌شما خیلےبیشتره! امثاد‌شمابایدبمونن وتوے ڪارای‌فرهنگےفعالیت‌ڪنن. حدود۱۰دقیقه درمقام‌نصیحت، ازاین‌حرفابه‌محسن‌میزد دراون‌چندروزی‌ڪه، تومشهدبودیم تموم فڪروذهن‌محسن، این‌بودڪه: روزنه‌ای برای‌رفتن‌به‌سوریه، پیداڪنه! حتےبه‌ذهنش رسیدمثل‌شهیدمرتضےعطایی، ڪه‌خودشو بعنوان‌افغانستانےجازدودر قالب‌لشڪر فاطمیون، به‌سوریه‌رفت! اوهمچنین‌کاری انجام‌بده. وقتےحال‌وهواےطوفانیش رو دیدم، بهش‌گفتم: محسن! چرااونقدر ناآرومےمیڪنی؟ جواب‌داد؛ من‌هرطورشده بایدبرم‌سوریه! اونقدرخودمو به‌درودیوار میزنم‌ تابالاخره یه‌راهےبرام‌بازبشه . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . عظیمے؛ عروسےیڪی‌ازفامیلاب
. • ‌‌•🌸🍃 👥 |فصل³: بھ‌ࢪوایت‌‌دوستان . جهانگیری: به‌دلیل‌اینڪه‌خانمم، درانتشارات جمڪران‌ڪارمیڪرد، هرروزبایدمیرفتم اونومیرسوندم‌و‌برمیگردوندم. یه‌هفته‌صبح تاظهربود، یه‌هفته‌هم‌ظهرتاشب! چندین شب‌جمعه، محسن‌روتوجمڪران‌دیدم. بعد متوجه‌شدم‌ڪه‌محسن‌هرشب‌جمعه، خودشو به‌جمکران‌میرسوند. بعضےهفته‌ها، خانمش‌ روهم‌میوورد! اون‌اوایل‌خانمش‌بارداربود، بعدهم‌ڪه‌بچشون به‌دنیااومد بعضاً اونارو هم‌همراهش‌میدیدم! حتےچندین‌بار تو سرماےزمستون‌بااوبودن! محسن‌روڪه میدیدم باهاش‌سلاموعلیک‌میڪردم، و میگفتم:التماس‌دعا، ماروهم‌دعاڪن! اما به‌خودم‌میگفتم:این‌محسنی دیوونس یکی‌نیست‌بهش‌بگه؛ یعنےچی‌ڪه‌هرهفته ازنجف‌آبادمیڪوبی، میای‌اینجا ! چی‌رو میخوای‌ثابت‌ڪنی! توی‌این‌سرمای زمستون، نصف‌شب‌این‌بچه‌رو، آووردی اینجاڪه‌چی؟ گناه‌داره! سرمامیخوره! بعدازاینڪه‌محسن، ازدواج‌ڪرد دیگه اون‌رابطه‌ےقبلےڪه‌خیلے باهم‌ جیك‌ توجیك‌بودیم رونداشتیم! فقط‌درحد سلام‌وحال‌واحوال! همین. رفت‌وآمد خونوادگےاصلانداشتیم! نسبت‌به‌محسن ذهنیت‌هم‌پیداڪرده‌بودم! چیزهایی‌ڪه ازش‌میدیدمومیشنیدم ڪه‌باصحبتهاش همخوانےنداشت! بااین‌حال، اوهرڪاری میڪرد دم‌ازخداوپیغمبرمیزد شورش‌رو درآوورده‌بود اینقدربراےشهادت به‌همه التماس‌دعامیگفت، هرهفته‌ڪه جمڪران میرفت، به‌بچه‌هاپیامك‌میداد درجمکران به‌یادشماهستم! التماس‌دعا. به‌خودم میگفتم؛خب! رفتےجمڪران‌ڪه‌رفتی! زیارتت‌روبڪن‌وبرو! براچی‌به‌همه اعلام‌میڪنے؟ ڪارهاشوحمل‌بر ریا وجانمازآب‌ڪشیدن، میدونستم. البته این‌فقط‌حسِ‌من‌نبود! خیلےازبچه‌ها نسبت‌به‌محسن، چنین‌دیدےداشتن. بعدازاینڪه‌محسن، به‌شهادت‌رسید بدجوری‌چُرت‌ما، پاره‌شد. خودمن‌میگفتم عجب‌غلطےڪردم‌ درباره‌ی‌محسن‌این طورےفڪرمیڪردم! حسابی‌بابت‌این حرفاازخودم‌شاڪی‌هستم‌وپشیمون! اماچه‌فایده؟! . صافی: محسن‌میگفت-دلم‌میخواد مثل‌امام‌حسین، سر ازتنم‌جدابشه! دلم میخوادمثل‌علےاڪبر ارباً‌ارباًبشم! دلم‌میخوادمثل‌حضرت‌ابوالفضل دستام‌جدابشه! دلم‌میخواداسارت‌حضرت زینب‌روبچشم. دلم‌میخواددردپهلوی مادرم‌روبچشم! حتےیڪجایی‌نوشته‌بود دلم‌میخوادمفقودالاثربشم! وقتےاون اتفاق‌براےمحسن‌افتاد، دیدم‌به‌تموم آرزوهاش‌رسیده! اماوقتےاعلام‌ڪردن قراره‌پیڪرمحسن‌برگرده، به‌خودم‌گفتم محسن‌ڪه‌گفته‌بود:دلم میخوادمفقودالاثر بشم، پس‌چےشد؟ مثل‌اینڪه‌به تموم آرزوهاش‌رسید! الااین‌یکے! ازطرف‌مادر محسن‌خیلےبیقرارےمیڪرد، وبه‌همه میگفت؛دعاڪنین‌حداقل، پیڪربچه‌م برگرده! پیڪرش‌روڪه‌برگردوندن متوجه‌شدم، هم‌محسن‌آرزوش‌برآوورده شدهم‌مادرش! چراڪه‌تنهاقسمت ڪمی ازپیڪرش‌برگشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f