eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 به شهید عزیز افتادیم به جان تانک ها، توی آن بحبوحه، عبدالحسین رو کرد به سید و گفت: نگاه کن سید جان، این همون T- 72 هست که می گن گلوله به اش اثر نمی کنه.🙄 یک آرپی جی زد به طرف یکی شان که کمانه کرد. بچه های دیگر هم همین مشکل را داشتند کمی بعد آمدند پیش او. به اعتراض گفتند: ما می زنیم به این تانک ها، ولی همه اش کمانه می کنه، چه کار کنیم؟🤔 به شوخی و جدی گفت: پس خداوند عالم شما رو ساخته برای چی؟😊 خوب بپر بالای تانک و نارنجک بنداز تو برجکش، برو از فاصله نزدیک بزن به شنی هاش. 🍂 خودش یک آرپی جی گرفت و راه افتاد طرف تانک ها. همان طور که می رفت گفت: بالاخره اینها رو باید منفجر کنیم،🔥 چون علیه اسلام جمع شون کردن این جا..😠😞 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 به شهید عزیز آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم.💪 وقتی برگشتیم دژ خودمان، اذان صبح بود. نماز را که خواندیم، از فرط خستگی، هر کس گوشه ای خوابید،😴 من هم کنار عبدالحسین دراز کشیدم. در حالی که به راز دستورهای دیشب او فکر می کردم،🤔 خوابم برد. از شدت گرمای آفتاب،☀️ از خواب بیدار شدم. دو، سه ساعتی خوابیده بودم. هنوز احساس خستگی می کردم که عبدالحسین صدام زد. زود گفتم: جانم، کار داری باهام؟ به بغل گردنش اشاره کرد و مثل کسی که دارد درد می کشد،😣 گفت: اینو بکن. تازه متوجه یک تکه کلوخ شدم، چسبیده بود به گردنش، یعنی توی گوشت و پوستش فرو رفته بود!😯 یک آن ماتم برد. با تعجب گفتم: این دیگه چیه؟ گفت: از بس که خسته بودم هوای زیر سرم رو نداشتم، این کلوخه چسبیده به گردنم و منم نفهمیدم، حالا هم به این حال و روز که می بینی، در اومده.😞 به هر زحمتی بود، آن را کندم. دردش هم شدید بود، ولی به روی خودش نیاورد.😕 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
〰〰〰🌹🍃🌸🍃🌹〰〰〰 💟دل من گم شده گر پیدا شد. بسپارید امانات رضا. واگر ازتپش افتاد دلم. ببریدش به ملاقات رضا (ع)😭 صلوات خاصه امام رضا(ع)😍 #ساعت_هشت_شب 🕗 به نیابت ازجمیــع شهـــدا🌸⚘ و به ویژه #شهــید_ابراهیم همت🌼 🕊 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری، الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ🕊 ✾══🌺══✾❤️✾════✾ @ebrahimdelha ✾════✾❤️✾══🌺══✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ سلام، شبتون بخیر🌺 ازامشب میزبان شهیدی هستیم که شاید اسمش مانند شهدای دیگه خیییلی آشنا نباشه🙂 اما..... کارهایی کرده کارستان👌 میخوام براتون از #مسیح_کردستان بگم🙂 از #سردارشهیدمحمدبروجردی❤️ @ebrahimdelha🇮🇷 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
#سردارشهیدمحمدبروجردی #قسمت_اول 🌷اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان✨ نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره‌گرم به دنیا آمد. دره گرم روستای کوچکی است در اطراف شهرستان بروجرد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد💔. از آن پس مادرش، برای او هم مادر بود و هم پدر. ارباب ظالم ده که مادر محمد را تنها و بی‌سرپرست دید، دست به توطئه زد و زمینهای آنها را بالا کشید😡. مادر محمد ماند و پنج طفل یتیم. می‌بایست هر طور شده، این چند بچه را سروسامانی بدهد. این بود که بار و بندیل ناچیزش را جمع کرد و ریخت عقب وانتی و آمد تهران. خواهر کوچک خدیجه و شوهرش استاد رضا، کوکب و بچه‌هایش را پناه دادند.🌺 #ادامه_دارد.... @ebrahimdelha🏴 🌷 🌷🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨فردای آن روز، خاله خدیجه، کوکب را همراه کرد، تا در خانه‌های بالاشهر کار کنند و شکم بچه‌ها را سیر کنند😞. اما کوکب بچه‌های خوبی داشت. علی پسر بزرگش نوجوان بود و در کارگاه تشک‌دوزی مشغول شد. محمد هفت ساله هم همراه برادرش به کارگاه تشک‌دوزی رفت🙂 و خودش هم درخانه، با ابرهای خردشده پشتی پر می‌کرد😊. همه اعضای خانواده هر یک به نوعی کار می‌کردند تا چرخ زندگی بچرخد👌. ✨اگرچه در ابتدا پیکر، صاحب تشک‌دوزی با اکراه محمد کوچک را به شاگردی پذیرفت😕 اما خیلی زود دریافت که محمد از هوش سرشاری بهره‌مند است👌. #ادامه_دارد... @ebrahimdelha🏴 🌷 🌷🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨اگرچه در ابتدا پیکر، صاحب تشک‌دوزی با اکراه محمد کوچک را به شاگردی پذیرفت😕 اما خیلی زود دریافت که محمد از هوش سرشاری بهره‌مند است👌. چند ماه بعد، محمد کوچکترین شاگرد کارگاه ولی ماهرترین آنها بود مهارت محمد در دوخت تشک، پرده و... باعث شد که صاحب کارگاه بتواند با هتل‌های چهار ستاره و مهم تهران قرارداد ببندد ☺️و کار و بارش بهتر شود. این موضوع می‌بایست به نفع محمد هم باشد. اما آشنایی او با یکی از مبارزین مسلمان مسیر زندگی او را تغییر داد✔️. این جوان محمد را با مسجد، جلسات مذهبی و آنچه در آن جلسات می‌گذشت، آشنا کرد. در این جلسات بود که محمد با امام خمینی(ره) آشنا شد و توانست این شخصیت بزرگ را بشناسد✅. در همین آشنایی بود که او علت مخالفت و مبارزه امام را با شاه برای محمد توضیح داد. از این به بعد محمد بروجردی، آمریکا و توطئه‌های ریز و درشتش را شناخت و فهمید که بیگانگان تا چه حد بر دستگاه حکومت شاه و برنامه‌های او نفوذ دارند😡. همین آشنایی بود که محمد را به مبارزه با رژیم شاه کشاند👌. 🍃پایان قسمت اول🍃 @ebrahimdelha🏴 🌷 🌷🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ تا فرداشب یاعلی🌺 @ebrahimdelha🇮🇷 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〰🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂〰 هر چند کمی فرج تمنا کردیم آقا ز سر خویش تو را وا کردیم شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم با واژه انتظار بد تا کردیم😭😔 به رسم هر شب #قرار_امام_زمانی😍 #دعای_فرج ساعت ۲۲:۰۰🕙 به نیابت از #همه_شهدا🕊🌼 به ویژه #شهیــــد_ابراهیم_همت🌸 ❤️💫اللّهُم عَجِّل الِّوَلیِّڪَ الْفَرَج💫❤️ ✾〰〰〰✾❤️✾〰〰〰✾ @ebrahimdelha ✾〰〰〰✾❤️✾〰〰〰✾
سلام علیکم👋 وعرض ارادت☺️ کار نیکووکمک در این راه شهدایی موهبتی است که خداوند بزرگ هرکسی را نصیب نخواهد کرد .😌 خیر دنیا وآخرت شما نیکوکاران ارجمند را مسالت ودرروزقیامت ماجوردرگاه حضرت احدیت باشید با بی بی دوعالم حضرت زهرای مرضیه (س) هم ڪه قصد ڪمڪ دارند به شماره حساب ذیل واریز نمایند. 5022291051394581 خدابنده لو باتشڪر✨ @ebrahimdelha *┄┄┄••❅🔲❅••┄┄┄*