eitaa logo
🌻توسل‌به‌شهیدابراهیم‌هادی🌻
57.6هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
417 فایل
💢پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است وشهدا مانده اند. (شهید آوینی) 💫شروع چله: ۲۶ مرداد 💫پایان چله: ۳ مهر ✅ فقط فوروارد 👈 کپی ممنوع⛔ تبلیغات نداریم↪ مدیر (خادم الشهدا) : @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ┈┅━🕊━✥🌺✥━🕊━┅┈ 🌷سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمی‌خوری؟ گفت: دارم خودم را تنبیه می‌کنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه می‌کنی؟ گفت: یادت است آن روزی که بچه‌های تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند. گفتم: خوب. گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟ 🌷....آهی کشید و گفت: بعد از مصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبه‌ها را مگر چه کسی می‌بیند؟ آدم‌هایی مثل خودت. ولی با این‌حال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما می‌دانی که سال‌هاست در مقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که می‌خواهی زندگی می‌کنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکرده‌ای؟ این فکر مرا اذیت می‌کند که چرا بنده‌های خدا را به خدا ترجیح دادم؟ بنابراین خودم را تنبیه می‌کنم! 🌹خاطره ای به یاد ابراهیم محبوب فرمانده گردان حزب الله : رزمنده دلاور غلامرضا سالم منبع: سایت نوید شاهد ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی ↙️ @ebrahim_hadiedelha ༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄༻⃘⃕❀
🌷ابراهیم در یکی از مغازه‌های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن‌ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می‌دم برای خودم خوبه، مطمئن می‌شم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می‌گیره! گفتم: اگه کسی شما رو این‌طور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و.... خیلی‌ها می‌شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. 🌷به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می‌کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی‌شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟! با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می‌ایستاد. یه کوله باربری هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌برد. یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: من رو یدالله صدا کنید! گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می‌شناسی؟ گفتم: نه چطور مگه! گفت: ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کارها رو می‌کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! صحبت‌های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. این‌طور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمی‌آمد. 🌷مدتی بعد یکی از دوستان قدیم را دیدم. در مورد کارهای ابراهیم صحبت می‌کردیم. ایشان گفت: قبل از انقلاب. یک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر دیگر را برد چلوکبابی، بهترین غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد. خیلی خوشمزه بود. تا آن موقع چنین غذایی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهیم گفت: چطور بود؟ گفتم: خیلی عالی بود. دستت درد نکنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری کردم. خوشمزگی این غذا به خاطر زحمتیه که برای پولش کشیدم!! 🌹خاطره ای به یاد شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم" جلد ۱ 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی ↙️ @ebrahim_hadiedelha ༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄༻⃘⃕❀
🌷يک ماه از مفقود شدن ابراهيم می‌گذشت. بچه هايی كه با ابراهيم رفيق بودند، هيچ‌كدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می‌شديم، از ابراهيم می‌گفتيم و اشك می‌ريختيم. برای ديدن یكی از بچه ها به بيمارستان رفتيم، رضا گودينی هم آن‌جا بود. وقتی رضا را ديدم انگار كه داغش تازه شده باشد بلند، بلند گريه كرد. بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم برای من جای زندگی نيست. مطمئن باشيد من در اولين عمليات شهيد می‌شوم. 🌷يکی دیگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كی بود. بنده خالص خدا بود كه مدتی بين ما بود و مدتی با او زندگی كرديم تا بفهميم معنی بنده‌ی خالص خدا بودن چيست. يکی ديگر گفت: ابراهيم به تمام معنا يک پهلوان بود و يک عارف پهلوان. مدتی که از شهادت ابراهيم گذشت. هرچه مادر از ما پرسيد: چرا ابراهيم به مرخصی نمی‌آید؟ با بهانه‌های مختلف بحث را عوض می‌كرديم و می‌گفتيم: الآن عمليات است، فعلاً نمی‌تواند بياید تهران. خلاصه هر روز چيزی می‌گفتيم. 🌷مدتی گذشت تا اينكه یک بار ديدم مادرم در داخل اتاق و روبروي عكس ابراهيم نشسته است و اشك می‌ريزد. جلو رفتم و از او پرسیدم: مادر چی شده؟ گفت: «من بوی ابراهيم را حس می‌کنم. ابراهيم الآن توی اين اتاق است، همين‌جا. وقتی گريه اش كمتر شد، گفت: من مطمئن هستم ابراهيم شهيد شده است. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلی با دفعات ديگر فرق كرده بود، هر چه به او گفتم: بيا برویم برایت خواستگاری، می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمی‌گردم. نمی‌خواهم چشم گريانی در گوشه خانه منتظر من باشد. 🌷چند روز بعد كه مادر دوباره جلوی عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه می‌کرد، مجبور شديم به دايی بگویيم به مادر حقيقت را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شديد شد و در سی.سی.یو بيمارستان بستری گردید. سال‌های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می‌بردم، بيشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود و به ياد ابراهيم در کنار قبر شهدای گمنام بنشيند، هرچند گريه برای او بد بود، اما عقده دلش را در آنجا باز می‌كرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می‌گفت. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر، شهید ابراهیم هادی راوی: برادر شهید معزز 📚 کتاب "لحظه های آسمانی، کرامات شهیدان" ( جلد چهارم)، غلامعلی رجایی ۱۳۸۹ 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی ↙️ @ebrahim_hadiedelha ༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄༻⃘⃕❀
.! 🌷از همان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می‌رسید یا این‌که تماماً در جبهه بود. گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو. رزمنده‌هایی پرتوان و مخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم. 🌷از رفتارش با اسرا می‌گفتند که چگونه مراعات می‌کرد. چنان می‌شد که مثلاً یک‌بار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند. 🌷یک‌بار هم بچه‌های آموزش که نارنجک آموزشی‌ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند، بعد از چند لحظه شاهد صحنه‌ای بودند که به باورشان نمی‌آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود. این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید. 🌷با آن همه زحماتی که می‌کشید و جانفشانی‌هایی که می‌کرد یک‌بار مصاحبه کرده بود و گفته بود: ما فقط با اسم یا زهرا (س) راهپیمایی می‌کنیم. از مدیونی‌اش به مردم که برای جبهه همه چیز می‌فرستند هم گفته بود.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی ↙️ @ebrahim_hadiedelha ༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄༻⃘⃕❀