ظهر شده بود برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت، رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.
چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد، امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه.
وقتی جواب نه شنید غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...❤️
#شهیدامیرسیاوشی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
شهادت یعنی در راه آرمانها از خود گذشتن! :)🌱
با اینکه تیری به پایش خورده بود
اما همچنان با قدرت تیربار را روی دوشش
نگهداشته بود
قبل از اینکه امیر به میلاد برسد
تک تیرانداز ماشه را به نیت امیر چکاند
در بین باران تیر و گلوله،گلوله تک تیرانداز
مستقیم آمد و درست روی سر امیر نشست
امیر به شهادت رسیده بود
با شهادت او بالاخره تیرباری که تکفیریها
آن همه به دنبال خاموش کردنش بودند
بیحرکت کنار صاحبش روی زمین افتاد.. :)💔
#شهیدامیرسیاوشی