دلم تــ❤️ــو را میخواهد...
دوباره با نگاه مهربانت، دستانم رابگیری و از لجنزار خودم بیرون بکشی...
پاکم کنی...
نفهمم چگونه اما دوباره مرا به دیار خودت ببری و بنشانیم یک گوشه ی آرام!
گوشه ای که همان هوا باشد و همان خاک...
و همان من...
☘بنشینی کنارم و چشم خوانی کنی تمام حرفهای دلم را... .
ای تویی که نمیدانمت!
نمیخوانمت!
نمیبینمت!
میدانم بدم و میدانم بارها گذشته ام از گذشت هایی که نباید می گذشتم اما...
عاجزانه از تو میخواهم
به قیمت گناهانم از من نگذری...
🌸عمری است دست های ما را گرفته ای... رها مکن🙏
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۴ آذر ۱۴۰۲
💖امام زمانم!
نامه ای که برای شیخِ مفید نوشته بودید به دست ما هم رسید که فرمودید:
👈آنچه میان ما و شیعیانمان فاصله می اندازد، اعمالی است که انجام می دهند و ما از آنها انتظار نداریم...
😔ای وای بر ما! که "اللّهم عجّل لولیک الفرج"
تنها لقلقه زبانمان شده است، بزنگاه گناه که می رسد انگار نه انگار که از نزدیک ترین فاصله ما را مشاهده می کنید...
اگرچه ما با چشمانی که گناه کورشان کرده
از دیدن رویِ ماهتان محروم هستیم!
🥀می گویند یوسف مصر از بد کرداری زلیخا
چند سالی به زندان افتاد، اما سرانجام زلیخا پشیمان و توبه کنان به ریسمان الهی چنگ زد.
💔شما بگویید فصل پشیمانی ما کی از راه می رسد و آن توبه ی مردانه ی نصوح کی قرار است اتفاق بیفتد؟ باز هم رحمت به زلیخا که نادم گشت و پشیمان،
ما که...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
🏴يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰه.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
✅ ببخشیم تا بخشیده شویم ...
🔸 آیت الله مجتهدی تهرانی:
یکی از کار های جاهلانه "انتقام گرفتن" است، به شکرانه ی اینکه خدا بهت قدرت داده و میتونی انتقام بگیری، شکرش اینه که انتقام نگیری و عفوش کنی..
حالا او به شما یک بدی کرده ...
شما صرف نظر کن
اگر صرف نظر کنی
خدا هم در قیامت صرف نظر میکنه
🔹ما این همه گناه کردیم توقع داریم خدا ما را ببخشه و از ما بگذره اما کسی که به ما بدی کرده و اومده عذر خواهی هم میکنه حاضر نیستیم ببخشیم
❗️انسان باید گذشت داشته باشه
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
💠 خواهر شهید #ابراهیم_هادی می گفت:
🟡آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم.
🟢 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند.
🔵 میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
#یادش_با_صلوات 🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
4_5922275038030988570.mp3
4.15M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۴۱
موضوع: شبیه امام زمان(عج)
سخنران: حجت الاسلام ماندگاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۱
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت هفدهم: روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه ب
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت هجدهم:
برگشتم، ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می آمد.
صدای نگهبان بلند شد.
- آقا کجاا؟؟
محمدحسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب که جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از آن معلوم نبود.
محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد.
ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد.
_ بابایی،من برای اینکه تو را ببینم این همه پله را آمدم پایین، آنوقت تو از من میترسی؟
محمد حسین بلند بلند گریه می کرد.
نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود.
رنگ ایوب از شدت ضعف زرد شده بود. 😔
از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی.
پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود.
گفتم:
+ بالاخره چه کار میکنی؟
_ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم روستا
اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن، روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت.
ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه
یا نامه می فرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم.
چند روزی بود از او خبری نداشتیم.
تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم.
از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود عملیات شده.
شب خواب دیدم ایوب می گوید "دارم می روم مشهد"
شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده.
صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم.
خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام.
نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای
"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم.
تمام بدنش باندپیچی بود.
حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند.
+ چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟
_ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو..
شیمیایی شده بود با گاز خردل
مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت.
توی بیمارستان آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتاً نابینا شده بود.
پوستش تاول داشت و سخت نفس می کشید.
گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید.
برای ایوب فرقی نمی کرد.
او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او می گرفت. 😔
نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود.
تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت می زند.
دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی خارش تاول ها بیشتر شده بود.
صورتش زخم می شد و از زخم ها خون می آمد.
ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند.
وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود.
گفت:
"مردم چه ظاهر بین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟" 😔
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت هجدهم: برگشتم، ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت نوزدهم:
بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود.
از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن:
"شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالاخره پزشکی می خوانم."
عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود.
چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده.
یک بار بهش گفتم:
+ ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت.
سرش را بالا انداخت.
مطمئن بود.
دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم.
وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود.
بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود.
وگرنه کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون...
ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود.
ایوب از حال رفته بود که پرستارها برای تزریق مسکن قوی آمدند. 😢
دوست نداشت کسی جز من کنارش باشد.
مادرش هم خیلی اصرار کرد اما ایوب قبول نکرد.
ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش همیشه کتاب بود.
از هر موضوعی،کتاب می خواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه هم آن را زمین نگذاشته بود.
گفتم:
+ دیر وقت است نمیخوابی؟
سرش را بالا انداخت
+ مگر دنبالت کرده اند؟
سرش توی کتاب بود.
_ باید این را تا صبح تمام کنم.
صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود.
با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود.
تا دوساعت بعد هنوز جای دو تا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود
با همین اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد.
آن روزها در دانشگاه آزاد تبریز زبان انگلیسی می خواند.
گفتم:
+ تو استعدادش را داری که دانشگاه دولتی قبول شوی.
ایوب دوباره کنکور داد
کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم.
او برای ایوب انتخاب رشته کرد.
ایوب زنگ زد تهران
_ چه خبر از انتخاب رشته ام؟
+ تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی.
قبول شد.
مدیریت دولتی دانشگاه تهران
بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز تمام شد.
برای درس ایوب آمدیم تهران.
ایوب مهمان خیلی دوست داشت.
در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود.
دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند.
ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت.
مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من...
قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش معذب می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند.
چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت.
آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم.
منظورم را متوجه شد.
یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من
از خجالت سرخ شدم.
بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه
دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۶ آذر ۱۴۰۲
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
من دیدم که هر چه دیگران را بخشیدهام، باعث بخشش گناهان خودم شده و همین مطلب، بار مرا سبک کرده است.
📚 برگرفته از کتاب شنود
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۷ آذر ۱۴۰۲
🌱گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن»
لبخندی زد و حرف عجیبی زد.
حرفی که زبانم را قفل کرد.
گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
🔖معنای این حرفش رو زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد
از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری زاده
(خاطرات همسر شهید)
🌸هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌸
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۷ آذر ۱۴۰۲
⭕️ مراقب *قوانین معکوس* دنیا باشیم
✅ در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل میکند!
🔹صدقه دادن، ظاهراً پول را کم میکند، اما در واقع معکوس عمل میکند و ما را از فقر نجات میدهد. امام معصوم میفرمایند: اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده!
🔹خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنیتر میکند.
🔹دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل میکند و قدرت به دنبال تو میدود.
🔹 فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل میکند و دنیایمان را آباد میکند.
🔹وقتی وقتمان را صرف نماز، عبادت و بندگی کردیم، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان میدهد.
🔹وقتی به خودمان در راه خدا سخت میگیریم، معکوسش این است که سختیهای دنیا که برای همه هست، برای ما آسان میشود و گاهی آسانتر.
🔹معکوس کمتر خوردن، سلامتی است.
🔹وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل میکند و دلمان زنده و شاداب میشود.
🔹وقتی چشمهایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه میبینیم و میفهمیم و از دیدنی ها لذت می بریم!
🔹وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف میزند جلوه میکنیم.
🔹حجاب و پوشاندن از نامحرم، به ظاهر محدودیت است، اما "وقار" و بزرگی زن را بیشتر میکند، قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد.
🔹وقتی جانت را در راه خدا میدهی و شهید میشوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده میکند: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندارید بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى می خورند.
🔹وقتی نیرنگ میزنیم و چاهی برای کسی میکنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ میشویم و در چاه میافتیم!
🔹وقتی مهماندار میشویم، به ظاهر هزینه می کنیم، اما برکت به سفرهمان میآید.
🔹وقتی بچهدار میشوی، قانون معکوسهای دنیا اِعمال میشود و به جای هزینه بیشتر، برکت و رزق ما زیاد میشود!
🔹برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشیم و دل دیگران را شاد کنیم تا دل خودمان شاد شود.
✅ و این گونه است که خدا از مردم میخواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن (معکوس عمل کردن) تأمل کنند. بلکه به بیراههای که شیطان به دروغ جلوی آنها تزئین میکند، پا نگذارند.
✅و بد نیست یاد کنیم از قانونی که شهید ابراهیم هادی به آن عمل کرد، اگر به دنبال دیده نشدن و کار برای خدا باشی، معکوس عمل می شود، خداوند کاری می کند که مشهور آسمان و زمین بشوی.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۷ آذر ۱۴۰۲
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۲
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۷ آذر ۱۴۰۲
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت نوزدهم: بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارست
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت بیستم:
روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب امتحان داشت، این بار کنارم بود.
خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان.
وقتی برگشت محمد حسن به دنیا آمده بود.
حسن اسم برادر شهید ایوب بود.
چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود.
هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر.
برایم جگر به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت.
لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید.😊
تا لقمه به دستم برسد.
می گفت: "خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم،
نخیر
همه اش برای بچه است
به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم.
حال تک تک مارا می پرسید.
هرجا که بود، سر ظهر و برای نهار خودش را میرساند خانه.
صدای بی وقت موتورش هم یعنی دلش تنگ شده و حضوری آمده حالمان را بپرسد.
وقتی از پله ها بالا می آمد،
اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او می گفت.
به بالا که می رسید من می دانستم درباره ی چه اتفاقاتی از او سوال کنم. ☺️
دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت
می گفتم:
+ "تو که نمیتوانی یک ساعت دل بکنی، اصلا نرو سر کار"
شب ها که برمی گشت، کفشش را در می آورد و همان جلوی در با بچه ها سرو کله میزد.
لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم می گفت: که چای و آب می خواهد.
لیوان لیوان چای می خورد.
برای همین فلاسک گذاشته بودم تا هر وقت اراده کند، چای حاضر باشد.
می گفت: "دلم می خواهد تو آب دستم بدهی. از دست تو مزه ی دیگری می دهد.
می خندیدم:
+ "چرا؟مگر دستم را توی آن آب میشویم؟
از وقتی محمد حسن راه افتاده بود کارم زیادتر شده بود.
دنبال هم می کردند و اسباب بازی هایشان را زیر دست و پا می ریختند.
آشغال ها را توی سطل ریختم.
ایوب آمد کنار دیوار ایستاد.
سرم را بلند کردم. اخم کرده بود
گفتم: "چی شده؟"
گفت: "تو دیگر به من نمیرسی...اصلا فراموشم کرده ای....
+ منظورت چیست؟
_ من را نگاه کن. قبلا خودت سر و صورتم را صفا می دادی.
مو و ریشش بلند شده بود.
روی موهای نامرتب خودم دست کشیدم
+ "خیلی پر توقع شده ای، قبلا این سه تا وروجک نبودند. حالا تو باید بیایی و موهای من را مرتب کنی. 😍
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۷ آذر ۱۴۰۲
#مهدی_جان🌹
دلنگرانی ام بابت تأخیر تو نیست!
میدانم می آیی...
یوسف #زهرا_سلام_الله_علیها
دلم شور میزند برای خودم…!
برای ثانیه ای که قرار میشود بیایی
و من هنوز با تو قرن ها، فاصله دارم..
#اللهمعجللولیڪالفرج🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
🌹#پیامیازخدا
ای فرزند آدم ...
دلِ تو #حرممن است ،
چگونه در حرمِ من بیگانه را راه می دهی؟!
جانِ تو منزلگاه #عشقمن است،
چگونه در این منزلگاهِ من،
مُحبّتِ دیگران را پَذیرایی میکنی؟
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
#تلنگرانه 🥀
🔹اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟!
جواب با شما...
🔸نگذاريد گوشهايتان گواه چيزی باشد که چشمهايتان نديده،
🔹نگذارید زبانتان چيزی را بگويد که قلبتان باور نکرده...
"صادقانه زندگی کنيد"
🔸ما موجودات خاکی نيستيم که به بهشت ميرويم.
ما موجودات بهشتی هستيم که از خاک سر برآورده ایم...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
#کلام_شهید 🌷
🔹من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها را از دست می دهد. چشم گنهکار لایق #شهادت نیست...
🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
💠رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران، سر و کله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چند نفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد می شد را بر می داشتند و برای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند. اما رفاقت با ابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود. او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد. حتی حرفایی می زد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم.
🌼من موهای زیبایی داشتم. مرتب به آنها میرسیدم و مدل مو و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...
یکبار که پیش هم نشسته بودیم، دوباره حرف از مدل موهای من شد. برخی باحسرت به مدل جدید موهای من نگاه میکردند. ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم. گفت: «نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.»
❤️امام موسی کاظم (ع) : کسی که بر نعمتی حمد خدا را کند و الحمدلله بگوید او را شکر گزاری کرده است و این حمد او، از آن نعمتی که به او داده افضل و بالاتر است.
بحارالانوار، ج۷۱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۳
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۸ آذر ۱۴۰۲
مهدی جان آقای من...❤️
🥀ای غریب همیشه آشنای من،مهدی جانم
بازگرد که دیگر جانی نمانده است...
عزیز زهرا می دانم که دلیل جداییم زتو گناه من است
شاید هم دل سیاه من است...
🌺مولای من...مسافر غریب من…
نمی خواهم دردی بر دردهایت باشم ولی چه کنم که روسیاهم...
گویند:"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور..."
نه آقای من،غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده ام...😔
مولای من شرمنده ام شرمنده😔
🌺🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌺
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
✅پاداش ترک غیبت
✍پیامبر خدا (ص) فرمودند:
اگرانسان غیبتی را ترک کند، ثواب آن از ده هزار نماز مستحبی بیشتر است.
📚بحارالانوار، ج۷۲، ص۲۶۱
پ.ن:
🔹اگر بخواهیم ده هزار رکعت نماز مستحبی بخوانیم، چقدر زمان می برد؟! با یک ترک غیبت به ثوابی معادل این کار بزرگ دست پیدا می کنیم...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
🍃اجازه نمی داد پشت سر کسی حرف بزنیم. می گفت: «اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان.»
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
🌹اگر شهـدا حقی بر گردن مـردم دارند، به خـدای کعبه من مـردان "بی غیرت" و زنـان "بدحجاب" را نخواهـم بخشید.
#شهـیدعباس_عرب_نژاد💐
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
سلام بر رفیق شهیدم...🌹
سـلام بر هـدایتگـر دلهاي بیقرار..❤️
برادرم ابـراهـیم جـان!
ایـن روز هـا دلم آرام وقـرار نـدارد...
شرمندگـے چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است...🥀
شـرمنـده ام از نگـاهت.... از نگـاه دوستانت....
بـراے مـن ڪه خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگـے هـم دارد....
ڪه اسمت را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدڪ بڪشم....
آنـوقت پـاے عـمل ڪه بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم....😔
دلـم میگـیرد از ایـن ڪه تورا برادرم میـدانم ولـے بارهـا دلت را شڪانده ام....💔
دلیگـرم ڪه با اعمـالـم راه شهـادت را براے خـودم بستــه ام...
برادرم💞
بـرایـم دعا ڪن
دعـا ڪن رهـا شـوم از ایـن باتلاق دنـیا...
ڪه مـن را سخت در خـود فـرو برده است
رفیق جـانم....
شنیده ام رفیق شهـید ڪه داشتـه باشـے نمیـگذارد بمیـرے، دستتـ را میگیـرد وآخـر شهیـدت میڪند.... دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است.
ابـراهیـم جـان گـاه گـاهـے هـم سـوے مـن بـینوا نگـاهـے ڪن....
سختـ محتاج نـگاهـے ام ڪه رنگـ و بـوے شهـادتـ میـدهد ....
تـو شهـیدانه نگـاهـم ڪن...🌷
شـایـد مـن هـم لایق شـدم... به شهادت...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
⭕️ پیامِ شهید ابراهیمِ هادی
🔷اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم، مقدمه ی آلودگی و گناه را فراهم می کند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرأت ندارد کاری انجام دهد.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
4_5960643720347911594.mp3
4.99M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۴۴
موضوع: باطن را خدایی کن
سخنران: آیت الله فاطمی نیا
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۴
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲
🌹#سرداردلهاحٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
🌱💫شب جمعه...
بیاد شهید حاج قاسم سلیمانی
شادی روحش صلوات
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
۹ آذر ۱۴۰۲