eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
722 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
ترجمه صفحه ی 597
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۱۶ راوی :یکی از نیروهای گروهان 🌿"فرماندهِ واقعی" سر سفره شام نشسته بوديم. دو تا از بچه ها را، كه با هم مشكل داشتند، به چادر فرماندهی گروهان مسلم آوردند. آن ها با هم درگیر شده بودند و ... سيد غذايش را نيمه كاره رها كرد و ازچادر خارج شد!دقايقي گذشت. سيد با آرامش خاصي وارد چادر شد. آن دو نفر را به گوشه اي برد و با آن ها شروع به صحبت كرد.در آخر هم آن دو نفر با يكديگر آشتي كردند. همدیگر را بوسیدند. بعد هم با خوشحالی رفتند.طرز برخورد سید آنقدر با متانت و بزرگواری بود که این اتفاقات طبیعی بوداما برای من سؤال پيش آمد؛ علت خروج سيد از چادر چه بود!؟پیگيری کردم بالاخره متوجه شدم كه سيد بعد از آنكه از چادر خارج شده در محوطة گردان وضو گرفته و در مسجد گردان دو ركعت نماز خوانده است. بعد از آن به چادر برگشته است. سيد مصداق واقعی آیات قرآن بود آنگاه که ميفرماید:((از صبر و نماز استعانت (کمک و یاری) بگیرید.)) توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقربود، معرفي شدم. به سنگر فرماندهي رفتيم تا ما را تقسيم كنند.آقا سید به هر يك از بچه ها نامه اي داد تا به مسئول دسته ها معرفي شوند. در انتها همه رفتند و فقط من ماندم.گفتم:((پس من چي؟)) آقا سيد گفت:((بلند شو و تجهيزاتت را بردار و دنبالم بيا.)) كوله پشتي، كلاه آهني و اسلحه ام را برداشتم و دنبال آقا سيد راه افتادم؛ در راه با خودم فكرميكردم، حتما ميخواهد خودش مرا به يكي از دسته ها معرفي كند.پشت يكي از سنگرها كه رسيديم رو كرد به من و گفت:((اين مسير را بايد با این تجهيزات درزمانی كه برايت تعيين ميكنم بروي و برگردی.)) بدون آنكه چيزي بگویم كاري را كه از من خواسته بود چند بار با موفقيت انجام دادم.روز بعد فهميدم كه آقا سيد مجتبي ميخواسته توان من رابسنجد؛ چون من را به عنوان پيك گروهان برگزيده بود. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند كه آقا سيد به عنوان يك فرمانده،بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار ميكرداو با الهام از جَده اش حضرت زهرا(س) تقوا را سرلوحة كارهايش قرار داده بود. برخورد او در سخت ترين شرايط روحية نيروها را مضاعف ميكرد.شبي با آقا سيد براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سردبود. باد از بين نخل ها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما ميخورد و ما را آزار ميداد.به علت سردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم. ناگهان در آن سرماي استخوان سوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني ميخواند:((كجاييد اي شهيدان خدايي، بلاجويان دشت كربالایی...))همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكي شب، با صاحب صدا همنوا شديم.حال و هوای همه عوض شد. ديگر سرمايي حس نميكرديم. آري، آن صداي گرم نوای آقا سيدمجتبي علمدار بود. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿 دلگیر نباش.. دلت که گیر باشد، #رها نمی‌شوی! یادت باشد ، خدا، بندگان خود را با آنچه بدان دلبسته‌اند می‌آزماید ... آزاد بودن، شرط #شهادت است.🕊 #شهادت_نصیبتان🌹 #شبتون_شهدایی🌙 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌱الهی از پنجره صبح نام تو رو میخوانم که بهترین نامهاست 🌱 ☘خدایا شکر برای تمام نعمت هایی که به من عنایت کردی☘ 🌿با توکل بر لطف بیکرانت روز را آغاز میکنم🌿 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 ❤️ الهی به امید تو ❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
چه رازی‌ست در #گمنامی...! آنان که دلداده حضرت‌زهرا(س) شدند و مثل مادر غریبانه پر کشیدند و تا قیامت بی مزار خواهند ماند.. 🌹شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند.. 🆔 @Ebrahimhadi
💫 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🌹 دخترم به اين دليل #فاطمه ناميده شده است كه خداوند عزّوجلّ او و دوستدارانش را از آتش [دوزخ] به دور داشته است. 📚 بحارالأنوار: ج43 ص12 ح4 🆔 @Ebrahimhadi
🌿تبریک به همسر محترم شهيد حججى که ازدواج کردند و با این کارشون سعی در اصلاح عرف نادرستی داشتند که همسران شهدا رو از این حقشون محروم میکنه... 🍃و درود بر پدر و مادر شهید حججی که با این پیام تبریک قشنگشون به این فرهنگ‌سازی کمک کردند. 👏 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:598 ✷ T.me/Ebrahimhadi ✷ Gap.im/Ebrahimhadi ✷ Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷ Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 598
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۱۷ راوی:حسين تقوي 🌿 "سربازِ امام زمان(عج)" در هفت تپه مستقر بودیم. براي آمادگي كامل نيروها آموزش هاي سخت راشروع کردیم. مانورهاي عملياتی نیز آغاز شد.یکی از این مانورهاپنج مرحله داشت. قرار بود نيروهاي گروهان سلمان به فرماندهي آقا سيد کار را آغاز کنند. در آن مانور من مسئوليت كوچكي را زيرنظر آقا سيد بر عهده داشتم.بعد از انجام مانور متوجه شدم، آقا سيد با من صحبت نميكند! تا چند روزهمين طور بود.دل به دريا زدم و به چادر فرماندهي گروهان رفتم. گفتم:((آقا سيد، چندروزي هست كه با من صحبت نميكنيد! آيا خطايي از من سرزده يا در كارم كوتاهي كرده ام؟))نگاه دوست داشتنی سید به من خیره شد. بعد از چند لحظه سکوت گفت:((اين چند روز منتظر ماندم كه خودت متوجه شوي كه كجا اشتباه كردي.))گفتم:((آقا سيد نميدانم! اما فكر ميكنم به دليل اين باشد كه من ساعتي قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم كردن نيروها بودم به علت بي نظمي يكي از نيروها، به صورت او سيلي زدم.))از آنجا كه ميدانستم آقا سيد به بچه هاي بسيجي عشق مي ورزد و براي آن ها احترام خاصي قائل است، بلافاصله ادامه دادم:((البته آقا سيد! آن هم به خاطرخودش بود؛ چون از فرماندة دسته اش اطاعت نكرده و با اين كار در هنگام عمليات ميتوانست جان خودش و نيروهاي ديگر را به خطر بيندازد.))در اين لحظه آقا سيد گفت:((تو ضمانت جان كسي را كرده اي!؟ مگر تو او را آورده اي؟ او را امام زمان(عج) آورده او سرباز امام زمان(عج) است. ضمانت جان او و ديگران با خداست.ما حق نداریم به آن ها كوچك ترين بي احترامي بكنيم. چه رسد به اينكه خداي نكرده به آن ها سيلي هم بزنيم.)) سید مكثي كرد و ادامه داد:((ميداني آن سيلي را به چه كسي زده اي؟)) ناخودآگاه اشك در چشمان زیبای سید حلقه زد. من نيز از اين حالت سیدمتأثر شدم. فهميدم كه منظورش چيست. خواستم حرفي بزنم اما بغض راه گلويم را بسته بود. سيد دستانش را به صورتش گرفت و گفت:((تا دير نشده برو و دل آن جوان را به دست بياور. شايد فردا خيلي دير باشد.))من هم فورا رفتم و به گفتة سيد عمل كردم. بعد از مدتي آن برادر رزمنده درمنطقهِ شلمچه به شهادت رسید.آن موقع بود كه فهميدم چرا آن روز آقا سيد صورتش را گرفت و گفت: ((شايد فردا دير باشد.)) ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺