eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
697 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ebrahimhadi-Shohadeye Zahraee.mp3
11.17M
"من تیر خوردن به پهلو ها را دیدم...!" 🌸 🎤روایت حاج 🆔 @Ebrahimhadi
بسم رب الزهرا عجب رمزیست #یازهرا(س) که هر رزمنده را دیدم، شکسته سینه و بازو و زخمی کرده پهلو را به امید روز انتقام سیلی مادر 😭 مداح حضرت مادر، سردار شهید محمدرضا تورجی‌زاده شعر معروفي كه آقامحمدرضا پشت بيسيم خواند و حاج حسين خرازی رو بيهوش كرد: در بین آن دیوار و در... زهــرا صدا می زد پدر دنبال حیـدر می دوید از پهلــویش خـــــون می چکید زهرای من، زهرای من... 🏴صلی‌الله‌علیک یا فاطمه‌الزهرا(س)🏴 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:604 ✷ T.me/Ebrahimhadi ✷ Gap.im/Ebrahimhadi ✷ Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷ Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 604
@Ebrahimhadi-neshane-aghel.mp3
4.5M
۷۸ موضوع: نشانه های انسان عاقل سخنران: حجه الاسلام مومنی 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۲۳ راوی:رضا علیپور 🌿 "اراده" اواخر زمستان 1366 بود؛ براي عمليات والفجر 10 در كردستان عراق آماده ميشديم. بچه ها با خوشحالی آماده عملیات بودند. سوار بر خودروها به سمت کردستان حرکت کردیم. در منطقه تعیین شده از خودرو پیاده شدیم. به دستور مجتبی دو چادر اجتماعی برپا کردیم. هوا بسیار سرد بود. همه بچه ها به سختی داخل همان چادرها خوابیدند. برای من و مجتبی داخل چادر جا نبود. مجتبی نگاهی به من کرد.گفت:((آقا رضا چه کار کنیم!؟))به هر حال آن شب هر طور بود خوابیدیم. روز بعد هم بچه ها کمی استراحت کردند. همه آماده حرکت بودیم.شب عملیات ساعت شش و سي دقيقه غروب بود. دستور حرکت صادر شد.گفتم بچه ها آماده حركت شوید. شور عجيبي بين بچه ها به وجود آمد. همان موقع از طرف فرماندهي گردان اعلام کردند به دليل دشواري هاي زيادي كه در مسير حركت وجود دارد، آن هايي كه كهولت سني و يا مشكل جسمي دارند یا كم سن و سال هستند با خود نبريم. بعدها مجتبی ميگفت:((در آن وضعيت ماندم، اين دستور را چگونه به دو بزرگواري كه سنشان زياد بود و آقا كامران كه مشكل جسمي داشت بگويم. با آن همه شوق كه داشتند چگونه آن ها رابگذاريم و همراه خود نبريم. جرئت نكردم به آن ها چيزي بگويم. ساعت هفت و سي دقيقه بود كه همه سوار كاميون ها شديم. بايد توسط كاميون ها تا محلي ميرفتيم و از آنجا به بعد را پياده حركت ميكرديم. بين راه به بچه ها نگاه ميکردم. يك عده نماز مستحبی ميخواندند يك عده ذكر ميگفتند،يك عده هم توي حال خودشان بودند، بعضي هم خوابيده بودند و استراحت ميكردند. اما ما همچنان در اين فكر بوديم كه چگونه آن چند نفر را راضي كنیم كه نيايند. ساعت ده و سي دقيقه از كاميون ها پياده شديم. راهي به ذهنم رسيد. به صورت زمزمه و شايعه يك طوري به گوش آن برادرها رساندم كه نميتوانند بیایند. يكي از آنها آمد و گفت:((چرا ما نميتوانيم بياييم؟!))گفتم:((راه خيلي دشوار است، جاده كوهستاني است و اصلا ماشين رو نيست. خود ما هم چند شب قبل، وقتی از شناسايي برميگشتيم، ديديم که چند نفر به علت سختي راه و سرماي شديد به شهادت رسيدند. خلاصه به هر طريقي كه بود آن ها را راضي كرديم تا در عقبه بمانند. كاروان عشق با شور خاصي به حركت افتاد. همه با صلوات و ذكر تسبیح خداوند به راه افتاديم. ساعت شش صبح به شيار ((وشكناق)) رسيديم، يعني حدود هشت ساعت پياده روي. نماز را خوانديم و کمی صبحانه خوردیم.دوباره راه افتاديم. رسيديم به مقري كه بايد استراحت ميكرديم. همين كه بچه ها رفتند استراحت كنند ناگهان ديديم شخصي به سمت ما ميايد. كمي كه نزديك شد متوجه شديم آقا كامران است. بچه ها با ديدن او خيلي خوشحال شدند. روحية بچه ها مضاعف شد. به آقا كامران گفتیم:((شما با اين پا چطور آمدي؟! او هم با لهجة خاصش شوخي كرد و خنديد و گفت: ((شما كه راه افتادين من هم پشت سرتان بدون آنكه متوجه شويدآمدم.)) اين اراده و روحية رزمندگان اسلام در جبهه بود. ساعت دوازده ظهر بود. بعد از چند ساعت استراحت و نماز و ناهار دوباره حركت كرديم. دیگر محلی برای استراحت نبود. از شیارهای بین کوه ها و در میان برف شدید به حرکت خودمان ادامه دادیم.فراموش نميکنم. آخر شب برای استراحت در جایی توقف کردیم. دقایقی بعد دستور حرکت صادر شد. من به شخصی که در کنارم نشسته بود گفتم:((پاشو))اما خوابش برده بود. دوباره او را صدا کردم. اما بی فایده بود. نبضش را گرفتم.باورکردنی نبود. در همان چند دقیقه از شدت سرما به شهادت رسیده بود! من هم مجبور شدم به دنبال بچه ها حرکت کنم. ساعت پنج صبح روز بعد رسيديم به نقطه شروع عملیات. درست در زیر ارتفاعات دشمن بودیم. همة اين مسير سخت را بچه ها پياده طی كرده بودند، يعني بچه ها حدودبیست تا بيستوپنج ساعت راه رفته بودند. و تازه رسيده بودند به جايي كه باید مبارزه را شروع ميكردند.پنج پاسگاه بود كه بايد آن ها را ميگرفتيم. پاسگاه ها به صورت خطی و پشت سر هم قرار داشت. تسخیر و پاكسازي پنجمین پاسگاه را به گروهان ما يعني گروهان سلمان سپرده بودند. طبق دستور فرماندهي بقيه نیروها بايد طي عمليات به ترتيب در اطراف پاسگاه يك تا چهار مستقر ميشدند. قرار بود بدون آنكه دشمن بويي ببرد پیشرَوی کنیم. گفتند كسي حق تيراندازي ندارد تا به پاسگاه پنج برسيم؛ آن موقع يك حمله غافلگيرانه خواهيم داشت... ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 آقا برای تو نه!برای خودم بد است هر هفته در گناه تماشا کنی مرا... من گم شدم،تو آینه ای گم نمیشوی وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا... 🌹تعجیل در ظهور مولا،گناه نکنیم🌹 روزمان را با یاد تو آغاز میکنیم☀️ سلام بر امید غریبان تنها... سلام بر چراغ سر قبر زهرا(س)🍂 ✅ @EbrahimHadi
🌹کلام علما🌹 آیت الله بهجت: 🌴 اگر میخواهید درکارتان گره نیفتد وموفق شوید تا میتوانید استغفار کنید. اگر اثرنکرد،جوابگویش من هستم... 🆔 @Ebrahimhadi
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤️آرامش نگاهت بی انتهاست... #سلام_بر_ابراهیم_هادی🌷 #یادش_با_صلوات 🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید مصطفی چمران🌷 نماز هایت را عاشقانه بخوان... ❤️ حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری... قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی؛ با چه کسی قرار ملاقات داری؟ آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان میکنی ولی از تکرارشان لذت میبری. 😍تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست...😍 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۲۴ راوی: رضا علیپور 🌿"والفجرِ ۱۰" دشت هاي سليمانية عراق هم زمان با مبعث رسول اكرم(ص)میزبان بچه های بسیجی شده بود. نیروها از غرب کشور و از سمت ارتفاعات هزار و یک شهید به این منطقه وارد شدند.آخرین روزهای اسفند سال 1366 بود. عملیات والفجر 10 در ساعت يازده و بيست دقيقه آغاز شد.از قرارگاه قدس، لشكر 25 كربلا با دَه گردان در اين عمليات حضور داشت.یکی از گردان ها، گردان مسلم بن عقيل بود. جلسه فرماندهان برگزار شده بود. طبق توافق، قرار شد قله مهم منطقه توسط گردان علي بن ابي طالب(ع)آزاد شود. هم زمان گردان مسلم در سكوت كامل به سمت شهر خرمال حركت كند. نیروهای گردان پس از عبور از شهر خُرمال بدون انجام عمليات، پنج كيلومتر در جادة خُرمال به سمت سه راه سيد صادق و شهر سليمانيه پیش بروند. طی مسیر هم پنج پاسگاه وجود داشت که پنجمین آن در سه راه قرار داشت.آنجا باید سه راهي مهم منطقه پاسگاه (دوجیله )و قلّه( گردكو) را تصرف میکردیم و ارتباط دشمن با اين سه شهر مجاور قطع ميشد. سيد به عنوان فرمانده گروهان به همراه شهيد سيد علي دوامي، جانشین گردان، و شهيد بهمن فاتحي و دیگر نیروها به سمت سه راه حركت كردند.وظيفة گروهان سلمان سنگینتر بود. پاكسازي پاسگاه پنج و آن سه راه کار سنگین و مهمی بود. حركت سيصد نفري نيروها در تاریکی شب و بدون صدا به سمت دشمن خيلي مشكل بود. پس از طي مسيري بايد توقف ميشد و پس از اطمينان از حضور كل گردان دوباره به سوي سه راه حركت ميكرديم. وقتي نگاهم به سيد افتاد، دیدم كه دائم ذكر((لا حول و لا قوهَ الاّ بالله)) و يا ذكر يا زهرا(س) بر لبانش بود. شرایط بسیار سخت بود. اگر دشمن از حضور ما آگاهی مي یافت و ما به اهداف تعیین شده نميرسیدیم، کار دیگر گردان ها نیز با مشکل روبه رو ميشد. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi_baten.mp3
3.28M
۷۹ موضوع: چرا ظاهرتان بهتر از باطنتان است؟! سخنران: شهید شیخ احمد کافی 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🎁بسته‌فرهنگی شهید ابراهیم هادی🎁 🔻شامل: دفترچه | قاب شاسی۹×۱۲ | پیکسل | جاکلیدی | پنج عدد برچسب | تسبیح | کارت دلدادگان | سربند یازهرا(س) 📌فقط ۳۰هزار تومان+ #ارسال_رایگان 💠امکان انتخاب طرح‌های دیگر برای بسته فرهنگی 🔷سفارش: 🆔 @Khademe_ebrahim 📞 09393612899 🔶کانال تلگرام، ایتا،سروش: @Ebrahimhadi_Market
مـولای مـن 🌿 روزم که با ســلام بـه تـو آغـاز شـود حـتـما آن روز خـتــم بـخیـــر اسـت [السـلام عـلـیـک یـا ابـا الـصـالـح الـمـهـدی✋] #امروز_به_نیت_ظهورت_گناه_نمیکنم #صـبـحتــــــون_امـام_زمــانــــــی 🆔 @Ebrahimhadi
🌿🌿🌿🌿🌿 یادت باشد #شهید اسم نیست، بلکه یک رسم است...🍃 یادت باشد که شهید عکسی نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش شود... شهید مسیر زندگیست... راه است و مرام است! #سلام_بر_معلم_شهیدم #شهید_ابراهیم_هادی🌷 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌹 شهیدی که بعد از #شهادت شناخته شد ▫️شهید مدافع حرم اکبر شهریاری حافظ کل قران و مداح اهل بیت بود ▫️مادر شهید : من نمی‌دانستم که وی مداح اهل بیت حافظ و قاری قرآن کریم است اما پس از شهادت فهمیدم که قاری و مداح اهل بیت علیه السلام بوده است در واقع من فرزندم را پس از شهادت شناختم ▫️همسر شهید : او حافظ کل قرآن بود اما از آنجایی که انسان متواضعی بود نگذاشت کسی این قضیه را بداند. #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_اکبــــر_شهریــــاری🌹 🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-delam be talatom mesle karoone.mp3
10.29M
۴ دلم به تلاطم مثل کارونه، به یاد شلمچه یاد مجنونه... با نوای: سید رضا نریمانی 🍃بیاد شهدای گرانقدر ایران سربلند🍃 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:1 ✷ T.me/Ebrahimhadi ✷ Gap.im/Ebrahimhadi ✷ Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷ Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 1
@Ebrahimhadi-rahayi-az-jahanam.mp3
3.64M
۸۰ موضوع: برات رهایی از جهنم سخنران: حجت الاسلام محرابیان 🆔 @Ebrahimhadi
💫💫💫💫💫 چقدر اسم زیبای تو، برازنده‌ی توست.. ابراهیم بودی و نفست را در آتش سوزاندی و برای دل درمانده از گناه من هدایت کننده شدی... به راستی که پیامبر دل من تویی... ابراهیم...❤️ 🌹🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد. بیاد #شهید_ابراهیم_هادے #شادی_روحش_صلوات 🌷 ☑️ سلام بر ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۲۵ راوی: رضا علیپور 🌿"پاسگاه پنج" پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم رسیده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه دربالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود.هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايين تر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمين گير شديم. كسي جرئت نميكرد سرش را بالا بياورد. بعضی از بچه ها، که در شیار پایین کوه قرار داشتند، برای اینکه در معرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن از سرما تقریبا یخ زده بود.وضعيت واقعا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. باید کاری ميکردیم. در اين هنگام آقا سيد مجتبي بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت:((الله اكبر.))بعد ادامه داد:((از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد.))پشت سر او پسرعمويش سيد مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند. انگار همه منتظر فرياد الله اكبر آقا سيد بودند. همه روحیه گرفتندبچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانك ها را منهدم كنند. با انفجار تانک دشمن و فریادهای سید مجتبی نیروها، كه روحيه گرفته بودند، به طرف پاسگاه چهارم حركت كردند. پس از درگيري كوتاهي پاسگاه فتح شد. به آخرین مرحله کار نزدیک ميشدیم. حدود پانصد متري ما پاسگاه پنج قرار داشت. خودم را به سيد مجتبي رساندم. به همراه او جلوتر از بقيه نيروها بودم. از حاشية سمت راست جاده به طرف پاسگاه پنج حركت كرديم. به دويست متري پاسگاه رسيديم. سكوت عجيبي در سه راه احساس ميشد. پاسگاه پنج درست مشرف به سه راه و بالای تپه قرار داشت. با خودم گفتم احتمالا كسي در پاسگاه حضور ندارد. شاید عراقی ها با شنیدن صدای درگیری فرار کرده اند. با سرعت جلو ميرفتیم. توی همین افکار بودم که یک دفعه صدای شليك تيربار و آرپيجي از بالای تپه و داخل پاسگاه به طرف ما آغاز شد. بلافاصله تانک عراقی از روبه رو شلیک کرد. همة ما زمینگیر شدیم! خودمان را از روی جاده به سطح شيب دار کنار آن پرت كرديم. در اين موقع یک دفعه صدای نالة سید مجتبی را شنیدم! سيد فریاد زد وگفت:((يا زهرا(س)و بعد آرام روی زمین نشست.))وقتي سيد اينگونه نام مادر را به زبان آورد معنايش اين بود كه اتفاقي برایش افتاده. با شنيدن اين ذكر ناخودآگاه به سمتش برگشتم. گلولة تيربار گرینوف به بازوي سيد اصابت كرده بود. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود. دویدم به سمت سید،او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلا مساعد نبود، خونریزی شدیدی داشت. ميخواستیم سيد را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. ميگفت:((بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم.))در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. سید علی دوامی، حاج تقی ایزد، فرمانده گردان، و ...با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد. عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند. کار پاکسازی تمام شد. سيد نيروها را براي ادامة عمليات سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار راه فرار نيروهاي عراقي مسدود شد. آن موقع بود که سید به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت سید بودم. شب قبل ميگفت:((آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم.)) حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل ميکردند. در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچة عراق آزاد شد. مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آن ها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈