خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر بود
یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران
از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند.
اما این خانه سه، شهید داشت!
روی سر در خونه، سه تا عکس شهیدانش رو زده بود
شهیدان سیف الله، محمد و احمد اختیاری
در زدم
مادر پیر و تنها در را برایم باز کرد
با مهربانی تعارف کرد، رفتم داخل
وارد راهروی تنگ و باریکی شدیم که با سه عکس شهید مزین شده بود
سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک و ساده بود
گوشه اتاق یک تلویزیون قرمز رنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم ، سه تا عکس شهیدانش
بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه
باهم رفتیم.
آنور حیاط کوچک، یک آشپزخانه ساده و کوچولو بود با یک گاز رو میزی، و یک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند میپختند.
غذایش سیب زمینی پخته بود!
و بالای سر گاز
سه قاب عکس شهید، باز به چشم میخورد
بهم گفت: من توی این دنیا کسی و چیزی رو ندارم
سه تا پسر داشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن
حالا هم در این خانه، با عکس و یاد پسرام دارم زندگی میکنم
میبینی، همه جا با من هستند، دم در کوچه، توی راهرو، اتاقم، آشپزخانه...
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-hamdelahi.mp3
5.98M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۰۳
موضوع: باور چهار حمد الهی
سخنران: حجه الاسلام حسینی قمی
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۵۰
راوی:یکی از همکاران سید
🌿"یاران امام زمان(عج)"
سید در محل کار لحظه ای بیکار نبود. نميگذاشت هیچ کاری روی زمین بماند. دائم در حال فعالیت بود. به رزق حلال بسیار اهمیت ميداد. وقتی هم کار نداشت مشغول کمک به دیگران ميشد. دائما لب های سید تکان ميخورد! او در حین انجام کار همیشه ذکر ميگفت. به ذکر شریف صلوات خیلی اهمیت ميداد. درباره لباس سپاه اعتقاد خاصی داشت. ميگفت:((این لباس را باید با وضو پوشید. این لباس یادگار خون هزاران شهید است که به ما رسیده.))هر روز صبح زودتر از بقیه به محل کار مي آمد. با دوستانش در نمازخانه یا یکی از اتاق ها زیارت عاشورا ميخواند و بعد با پوشیدن لباس سپاه به اتاق خود ميرفت. اجازه نميداد پشت سر کسی حرف بزنیم. ميگفت:((اگر مشکلی هست،روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
از اين اتاق به آن اتاق رفت! چند تا امضا گرفت. از مراجعان تربيت بدني سپاه ساري بود. او را نميشناختم. فكر كنم از بچه هاي بسيج بود. كارش كه تمام شد خداحافظي كرد و رفت. آن زمان من در سپاه فعاليت داشتم. ساعتي بعد از اتاق خارج شدم. با تعجب ديدم، همان آقايي كه كارش تمام شده بود مقابل یکی از اتاق ها ايستاده! از دور كمي نگاهش كردم. خيلي مشكوك بود. هر از چندگاه نگاهي به داخل اتاق مي انداخت. جلو رفتم و گفتم:((سلام، مشكلي پيش اومده!؟))يك دفعه برگشت و درحالي كه جاخورده بود گفت:((نه)) بعد مكثي كرد و گفت:((شما اين آقا رو ميشناسي؟!)) بعد هم با دست به شخصی كه توی اتاق نشسته بود اشاره كرد.گفتم: ((بله، چطور مگه؟!)) گفت:((اسمشون چیه؟!))گفتم: ((شما چی کار دارید، اصلا شما کی هستید؟!))شخص غريبه شروع به صحبت كرد. گفت:((من ديشب در عالم خواب جمعيت زيادي را ديدم كه مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حركت بودند! همه لباس هایی زیبا بر تن داشتند. چهره هایشان نورانی بود. همه در کنار هم انگار رژه ميرفتند. در پشت سر آن گروه، افراد دیگری بودند كه منزلت و مقامشان بسيار بالاتر بود. آنها به صورتشان نقاب داشتند. ظاهرا آنها فرمانده یا مسئول بقیه بودند.از شخصي كه در کنارم بود پرسيدم: ((اين ها چه كساني هستند؟)) او هم گفت:((این ها ياران امام زمان(عج) هستند.))من از سر تعجب به سمت يكي از سربازان خاص آقا، که نقاب داشتند، رفتم.به او نزدیک شدم و نقاب روي صورتش را كنار زدم. توانستم چهره آن شخص را ببينم! منتظر ادامه صحبت هاي آن شخص بودم. با تعجب گفتم:((خب چي شد!؟))آن آقا بعد از مكث كوتاهي ادامه داد:((وقتی چهره این آقا را داخل این اتاق دیدم یاد خواب شب گذشته افتادم. آن يار امام زمان(عج)همين آقایی است كه توي اين اتاق نشسته!)) سرم را برگرداندم و به داخل اتاق نگاه کردم. سید مجتبی علمدار به تنهایی داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش بود.شبیه این ماجراها بعد از شهادت سید بسیار زیاد نقل شد که از بیان آنها صرف نظر ميکنیم.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🌸🍃
💞 #پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🍃اگر کسی تمام نعمت های خدا را در خوراک و مادیات ببیند، این عملش کم است و عذابش نزدیک شده است.🌾
📚 کافی، ج۲، ص۳۱۵🌿
🍃سه نعمت بزرگ که خدای متعال به ما مرحمت کرده: یکی ایمان، بدنت را بر آتش جهنم حرام کرده است🌸
🍃دوم خدا عافیت به تو داده است، کمک بر بندگی خدا بر تو فراهم شده است🌺
🍃سوم هم عزت نفس و قناعت داده و از آبرو ریختن تو را حفظ کرده است.🌸
🆔 @Ebrahimhadi
✍مرحوم اسماعیل دولابی :
🌸صلوات خیلی کارها می کند
ظرف انسان را بزرگ می کند
صلوات به آدم قوت می دهد
👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود .
🌻اللهم صلی علی محمد وآل محمد🌻
🆔 @Ebrahimhadi
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۵۱
راوی: یکی از دوستان شهید
🌿"یادواره شهدا"
سيدوقتی به ياد ياران شهيدش مي افتاد آن چنان گريه ميكرد که حال مجلس عوض ميشد. نگاه او به شهيد و شهادت حالت ويژه اي داشت. هميشه در مراسم از شهدا میخواند . خودش بالای سر خيلي از شهدا در زمان شهادتشان رسيده بود. با چشمان خود ديده بود كه چگونه به وصال يار رسيده اند. سيد با خانواده شهدا نیز دائم در ارتباط بود. به خصوص با فرزندان شهدا مانند يك پدررفتار ميكرد. يك بار زهرا، دخترش، را در بغل گرفته بود و در خيابان راه ميرفت. ناگهان زهرا را روي زمين گذاشت. پرسيدم:((چی شده!؟))گفت:((اون خانواده که از روبه رو مي آیند خانواده شهید هستند. اين بچه پدرش شهيد شده. اگر اين صحنه را ببيند، شايد دلش بسوزد و ياد پدرش بيفتد و بهانة او را بگيرد.)) معمولا هيئت را هفته اي يك بار منزل خانواده شهدا ميبرد. سید با اين بهانه یاد شهدا بود وكمي خود را تسكين ميداد. هر زمان كه يكي از هم رزمانش به فيض شهادت نائل ميآمد واقعا غبطه ميخورد. درحاليكه گريه ميكرد ميگفت:((ما جا مانده ايم.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ولّی زمان، جانشین برحق امام، رهبر عزیز فرمودند:((زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.))بر این اساس سید مجتبی یکی از کارهایی که در سال های بعد از جنگ آغاز كرد برگزاری مراسم یادواره شهدا بود. این مراسم ابتدا از مسجد دهقانزاده آغاز شد. بعد از آن مراسم یادواره شهدا، صورت کلی تر و بهتری پیدا كرد. برخی از این مراسم مربوط به شهیدی خاص بود. مانند مراسم یادواره شهیدکشوری که سید با سه دستگاه اتوبوس بچه های هیئت را به روستا برد و مراسم را برگزار کرد. چندین یادواره برای مجموعه شهدا برگزار شد. بعد از آن تصمیم گرفت در هر یادواره به یکی از شهدایی که در سطح استان به آن کمتر پرداخته شده بپردازد، و ویژگی های آن شهید را بازگو کند. مسئولیت ها، نحوه شهادت، قرائت وصیتنامه و ... از قسمت های مختلف این برنامه بود. برای این منظور از سالن دانشکده پزشکی و یا دیگر اماکنی که برای این کار مناسب بود استفاده ميکرد. برای شهید غریب، سردار حسین بهرامی، که از روستاهای اطراف ساری به جبهه اعزام شده بود یادواره برگزار کرد. مردم تازه فهمیدند که این شهید چه انسان بزرگی بوده. وصیتنامه او حاوی نکات بسیار زیبای اخلاقی و عرفانی بود.در یادواره شهید طوسی متنی را قرائت کردکه مربوط به ملاقات با شهدا بود! اینکه شهیدي از آن سوی هستی مطالبی را بیان ميکند. این متن بسیار در حضار تاثیرگذار بود. فیلم این یادواره موجود است. خلاصه متن قرائت شده توسط سید به این شرح است:((چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند آیا محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه؟ ای شهیدان ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما ... اما شما به ظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پراجرتان را صرف ما کنید. چه بگویم. راستی چگونه حرف دلمان را فریاد بزنیم که بدانید بر ما چه ميگذرد!؟مگر خودتان نميگفتید که ستون های شب عملیات ستون گردان نیست، ستون عشق است. ستون دل های سوخته ای است که با خمیر مایه اشک و سوز به هم گره خورده اند. پس چرا؟ چرا هیچ سراغی از دل سوزان ما نميگیرید؟ با اینکه تمام روز و شب ما، تمام ناگفته های ما، تمام نانوشته های ما بر شما عیان است.اگر قطره اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرم برگونه های ما ميلغزد، شما ميدانید چرا، اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند، به مصلحت لبخند ميزنیم، شما خوب ميدانید این لبخند معجزه آتش سوزانی است که در فضای قلبمان در گرفته است.اگر به قامت رعنایی خیره ميشویم، شما ميدانید ... اگر به عمق بیابان ها مينگریم، شما ميدانید به دنبال چه هستيم؟! آری، شما ما را خوب ميشناسید. اما ما اینجا از شما هیچ نميدانیم! از همان وقتی که صدای یاحسین(ع) آخرین شما را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه دل انگیزتان را گم کرده ایم. آخرین باری که چهره نورانیتان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را به خاک مزارتان نهاده بودند. سنگ لحد دیواری شد و نظاره رویتان را برای همیشه از ما دریغ کرد. ای شهیدان. ای مفقودالاثرها. ای جاوید الاثرها!؟ما نميدانیم((فی جنات النعیم)) کجاست؟! آخر ما نميدانیم ((متکعین علیها متقابلین)) یعنی چه! نميفهمیم((الا قیلاً سلاماً سلاما)) یعنی چه؟ برای ما درک ((ذواتا افنان، فیهما عینان تجریان)) محال است.اصلا شما دلتان ميگیرد؟! آنجا در میان محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟! تا به حال شده از اروند هم قصه ای بگویید؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرایید؟ به عشق هفت تپه زمزمه ای کنید؟ در فراق کارون اشکی بریزید؟نميدانیم و این ندانستن بیش از همه، ای شهیدان، شما را مقصر ميداند. یعنی ما اینقدر ناپاک بوده ایم که تمام هستیمان هم به یک یاد نمي ارزد؟! یعنی ما هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بوده اند؟!
#ادامه👇🏻
یعنی میخواهید بگویید ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟! باشد، بگویید حرفی نیست! اما؛ لااقل یک بار هم که شده سری ب این دل های فراموش شده بزنید. آخر به ما هم حق بدهید که انتظار داریم. دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید؛ صدایی آشنا از حلقوم یکی از شماها، صدایی که به انتظارها پایان دهد. صدایی زیبا و دلنشین که بگوید:آری، اینجا همان طور که ميگفتند باغستان هایی دارد که انسان را مبهوت ميکند.((ٍ فی جنات عالیه)) اینجا درختانی زیبا دارد((تجری من تحته الانهار)) اینجا قصر هایی دارد از زمرد و یاقوت و... آری، به خدا قسم هرچه که ميگفتند راست است. ((صدق الله العلی العظیم))خداوند به وعده اش عمل کرد. اما، به آسمان پر ستاره شلمچه قسم، به سرمای کشنده کردستان قسم، به چادرهای برپا شده در هفت تپه قسم. که آنها چادر نبود، بلکه میعادگاه عاشقان بود. محل عروج شهدا بود. آری، کعبه دلها بود. قسم به صفای اذان صبح گردان مسلم. شما ميگویید که ما با دیدن نعمت های بهشتی شما را فراموش کرده ایم. آه چقدر بی انصافید! اگر ما به دنبال لذت بودیم، چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آواره بیابان ها شدیم؟ما اگر عاشق جبهه بودیم، براي نََفس های گرمی بود که محیطش را معطر کرد. براي مردانی چون، طوسي ها، همت ها، طالبی نتاج ها و هزاران عاشق دلباختة دیگر که از جان گذشتند تا به جانان رسیدند .درست است که ما به هرچه شما ميکنید آگاهیم، اما این بالی بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نميشد. وقتی که شما از این و آن طعنه ميخورید و به گوشه ای پناه ميبرید و با عکس های ما سخن ميگویید و اشک ميریزید، به خدا قسم اینجا کربلا ميشود.و یا آن زمانی که در مجالس با یاد ما گریه ميکنید، به سر و سینه ميزنید ما نیز همراه با شما اشک غم ميریزیم. خدا ميداند که ما بیشتر ازشما طالب دیداریم. برای همین پروردگارعالم اجازه ميدهد با مولایمان حسین(ع) درد و دل کنیم. بچه ها، آقا امام حسین(ع) خیلی بزرگوار است. او بهتر از همه ما شلمچه را ميشناسد. ایشان خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد.هر وقت پابوس ایشان ميرویم از ما ميخواهند برایشان خاطره بگوییم. به مجرد اینکه بچه ها شروع به نغمه سرایی ميکنندچشم های آقا پر از اشک ميشود. همین دیروز نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم. من از غروب های شلمچه تعریف کردم. از کانال ماهی، از سه راه مرگ ،از جاده شهید صفری، سنگرهای نونی، جاده امام رضا(ع) ،من از جاده شهیدخرازی شروع کردم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای ناله آقا را با همین دوگوش شنیدم. آرام و آهسته فرمودند:((هیچ یاورانی بهتر و باوفاتر از یاوران خود ندیدم.))یکی از بچه ها به من گفت:(( بس است، دیگر نگو!))که آقا آهسته فرمود:((بگو عزیز دلم. آنچه در دلت بی تابت کرده بگو.)) آری، بچه ها. اینجا بر خلاف دنیای شما، خاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد. یک روز به آقا عرض کردم:(( مولا جان، دوستان ما، همرهان شب های عشق ما، آنها اکنون در دنیا هستند. بدون آنها بر ما سخت ميگذرد.))آقا درحالیکه اشک تمام محاسن شریفشان را پر کرده بود فرمودند:(( آنها بقیة شهدای من هستند. به جلال خدا سوگند که در موت و عذاب قبر و واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت. آنها در حساسترین ایامی که نیاز به یاور داشتیم لبیک وفا سر دادند. من به اکبرم گفته ام که بدون آنها به بهشت نیاید.))راستی بچه ها. اینجا همه با لباس های خاکی اند؛ چون خود امام فرمودند:((این لباس ها بیشتر به شما ميآید.))بچه ها در آن روزی که بیبی فاطمه زهرا(س) دست های بریده عباس(ع)و قنداق غرق خون علی اصغر را نزد خدا برای شفاعت ميبرد، ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه و مهران و فکه و مجنون بر چهره مان نشسته و خونی که هنگام شهادت بر بدن و لباسمان جاری شده را جمع ميکنیم و در آن لحظه حساس برای شفاعت شما، همراه ميآوریم. شما مطمئن باشید که ما شما را فراموش نکرده ایم ونخواهیم کرد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🚫حق الناس🚫
حضرت عیسی (ع) از کنار قبری میگذشت...
از خدای متعال خواست که صاحب قبر را زنده کند تا چیزی از او بپرسد...
همین که زنده شد از او سؤال کرد:
"حالت در عالم برزخ چگونه است؟؟
عرض کرد:من باربری بودم؛ روزی مقداری هیزم برای کسی بر دوش داشتم و میبردم...
خلالی از آن جدا کردم که دندان خود را با آن خلال کنم...
از آن زمان که مرده ام تا به حال گرفتار کیفر همان عملم...
⁉️راستی چقدر حواسمان به حق الناس هست!؟؟
🆔 @Ebrahimhadi
15.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت شهید ابراهیم هادی پنج روز قبل از شهادت - که با دوستانش عهد شفاعت می بندد - برای اولین بار پس از ۳۵ سال این صوت پیدا شد و به خواهر شهید اهدا گردید.
🆔 @Ebrahimhadi
#دست_نیاز_چشم_امید 20
خجالت میکشم
خدایا! ما را ببخش. گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم. گناهانی را که میکنیم و با هزار قدرت عقل توجیه میکنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.
خدایا! تو آنقدر به من رحمت کرده و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار دادهای که من از وجود خود شرم میکنم، خجالت میکشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچکتر از آن میدانم که در جواب اینهمه بزرگواری و پروردگاری، تو را شکر کنم و تشکر را نیز تقصیری و اهانتی به ساحت مقدّست میدانم.
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
📚بینش و نیایش، ص70
#شبتون_شهدایی 🌙
🆔 @Ebrahimhadi
ای همیشه پنهان در پسِ ابرهای معصیتِ ما
ای تو در انتظار ما و نه ما در #انتظار تو
چه بیرحمانه زمان در حال گذر است اینجا بدونِ تو
و چه ناجوانمردانه رنگ عوض میکند موهایم در سالهای دوری
و باز چشمهایی خیره بر آسمانِ اسفندماه ؛
این آخرین نفسِ سال!
نغمهای را به انتظار نشسته ؛
نغمهای به #غریبی صدایِ پایِ یار،
مـاهِ دوازدهم آمد ولی ماه دوازدهم نیامد..
#یا_صاحب_الزمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃
این خصلت گمنامی او بود که شد
آوازهی اویی که جهانیست از عشق
دنیا کهمرا اسیر و در بندش خواست
اوبود رهاکرد مرا بالو پرمشد تا عشق
او بود و نگاهش که دلم روشن شد
او بود و دلشکه عشقهم عاشق شد
مجموعه رفتار من این شد از عشق
جانم شهدا و هدفم اهدافش
این دست خودم نبود ابراهیم بود
دستم بگرفت و هادیم شد درعشق
#سلام_بر_ابراهیم🌷
🆔 @Ebrahimhadi
#اسفند_عجب_ماهی_است!
شهادت #حمید_باکری: ۶ اسفندماه
شهادت #حسین_خرازی: ۸ اسفندماه
شهادت #امیرحاج_امینی: ۱۰ اسفندماه
شهادت #ابراهیم_همت: ۱۷ اسفندماه
شهادت #حجت_رحیمی: ۱۸ اسفندماه
شهادت #حسین_برونسی: ۲۳ اسفندماه
شهادت #عباس_کریمی: ۲۴ اسفندماه
شهادت #مهدی_باکری: ۲۵ اسفندماه
#سالگرد_شهادت همه شهدای عزیز🌷 بالاخص شهدا #اسفندماه را گرامی میداریم.
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از فروشگاه کادویی چاپ هادی
🎁بستهفرهنگی شهید ابراهیم هادی🎁
🔻شامل:
دفترچه | قاب شاسی۹×۱۲ | پیکسل | جاکلیدی | پنج عدد برچسب | تسبیح | کارت دلدادگان | سربند یازهرا(س)
📌فقط ۳۰هزار تومان+ #ارسال_رایگان
💠امکان انتخاب طرحهای دیگر برای بسته فرهنگی
🔷سفارش:
🆔 @Khademe_ebrahim
📞 09393612899
🔶کانال تلگرام، ایتا،سروش:
@Ebrahimhadi_Market
@Ebrahimhadi-ghiamat.mp3
3.3M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۰۵
موضوع: برای قیامتت،چی تهیه کردهای؟
سخنران: آیت الله مجتهدی تهرانی
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۵۲
راویان:محمد یوسف نژاد و دیگر دوستان شهید
🌿"راهیان نور"
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نورمثل حالا آنقدر گسترده نشده بود. به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق براي بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد. ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفت تپه رسيديم. قرار شد كه شب را آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شویمّ گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود. اما فاصلة زيادي تا مقرمحل استراحت ما داشت براي همين صلاح ندانستيم كه كاروان را براي بازديد به آنجا ببريم. رفتم پيش آقا سيد و گفتم:((حالا كه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه به كسي بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سري بزنيم.)) آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند.در طي مسير خاطرات گذشته را مرور ميكرديم.تا اینکه به نزديكي محل استقرار گردان مسلم رسيديم.وقتي وارد محوطه شديم هر كسي به گوشه اي رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اکبر(ع) ،كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرورميكردم. بعد از سال ها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود.ناگهان احساس كردم كسي فرياد ميزند! خيلي ترسيدم. فكر كردم براي كسي اتفاقي افتاده. از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطة صبحگاه گردان مي آمد. تا به محوطة ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكي كه در محوطة ميدان صبحگاه قرار داشت، مي آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛ همان هايي كه فكر ميكرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بعد از جنگ وقتي برای بازدید از منطقه حرکت ميکردیم و به شلمچه ميرسيديم دیگر نيازي به خواندن مصيبت نبود! سيد رو به قبله مينشست و به افق خيره ميشد. اشك در چشمانش حلقه ميزد. بعد به شدت گريه ميكرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود. رضا علیپور ميگفت:((بعد از آنكه سید از زيارت خانة خدا برگشت براي گفتن زيارت قبولي رفتيم منزلشان.))سید گفت: ((وقتي رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايي خلوت كردم. اول بيني ام را روي خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، ميداني چه بويي را حس كردم!؟))گفتم:((نه.))با حال عجیبی ادامه داد:((من بوي شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلي گريه كردم. اطرافم كسي نبود. داد ميزدم. گريه كردم.
ميگفتم آقا من لایق نيستم؟ ميخواهم براي يك بار هم كه شده، حتي به صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس شده بود.))آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رضا علیپور ميگفت:((يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علي دوامي به سيد مجتبي رسيده بود.))آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت ميشد به آنها ميگفت:((اين شيشة عطر سوغات سيد علي است كه از مشهد آورده، حيفم ميآيد كه فقط خودم از آن استفاده كنم.در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به حرم امام رضا (ع)،شما را هم معطر میکنم.)) سید حتی در این لحظه ها هم از یاد یاران شهیدش غافل نبود و این کار به دیگران هم یادآوری میکرد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
@Ebrahimhadi-Hameye Omidam.mp3
15.99M
#صوت #نوحه_احساسی #شب_جمعه
🍃همهی امیدم،تموم عمرم آرزو داشتم که تو رومی دیدم
🎤کربلایی حسین طاهری
#پــیــشــنــهــــــاد_ویــژه
🆔 @Ebrahimhadi