🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۱
راوی:حمید فضل الله نژاد
🌿"بیمارستان"
روز دوشنبه نهم دی ماه 1375 به آخرین ساعات رسیده بود. سید از دكترش ظرف آب خواست. دكتر هم گفته بود، آب براي شما بد است. نبايد بخوريد. سيد گفته بود براي كار ديگري آب ميخواهم. وقتي آب را آورد با دست هاي لرزانش شروع كرده بود حركاتي را انجام ميداد. دكتر فكر كرده بود او ميخواهد دست هايش را ماساژ دهد براي همين خواسته بود كمكش كند. اما متوجه شد سيد در حال وضو گرفتن است.بعد هم از دکترمُهر خواسته بود. درحاليكه به سختي خودش را كنترل میکرد نمازش را میخواند با دكترها صحبت كردم. از وضعيت سيد مجتبي رضايت نداشتند. گفتم:((پس اگر اجازه ميدهيد، ما سيد را انتقال بدهيم تهران.)) دكتر گفت:((به تهران بردنش هيچ دردي را دوا نميكند. همان كارها در همين جا انجام ميشود.)) اما با اصرار ما قرار شد كه سيد را به تهران انتقال دهيم. اما مشکلی پیش آمده بود. بيش از يك ميليون تومان براي بستري كردن در بيمارستان تهران نياز بود. تهیه چنین مبلغی در آن ایام بسیار مشکل بود.وضعيت سيد هم حساس بود. نميشد معطل كرد. اوضاع بيمارستان امام واقعا به هم ريخته بود! توي حياط، توي راه روها، توي نمازخانه بيمارستان و ... هر جا ميرفتیم بچه بسيجي ها چفيه اي پهن كرده بودند و مشغول بودند؛ يكي زيارت عاشورا ميخواند، يكي دعا و یکی قرآن و ... عده ای هم در حیاط نشسته بودند و با ناله ای جانسوز امن یجیب ميخواندند.هيچ كس نميتوانست به بچه ها بگويد كه بروند بيرون. نميدانم سید با دل این بچه ها چه کرده بود. از خواب و خوراک خودشان زده بودند و در بیمارستان مانده بودند. عشق به همه خوبي هاي سيد، آنها را در سرمای دی ماه در آنجا نگه داشته بود. ساعت نُه شب بود. از پله ها آمدم پايين. جمعیت زیادی دور من جمع شدند. همه حال سید را ميپرسیدند. گفتم:((سيد را بايد ببريم تهران و پول لازم داريم.با اینکه هیچ امیدی نداشتم اما محبتی که خدا در دل آنها انداخته بود کارساز شد.باورش مشکل است. قبل از ساعت دوازده شب نزديك به دو ميليون تومان پول جمع شد. يكي از بچه ها، آن موقع شب رفته بود موتورش را گرو گذاشته و پول آورده بود!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
طلبه جوانی بود. آمد و چفیه ای به من داد و گفت:((این چفیه را ببرید و به بدن سید بزنید تا تبرک شود و برای من بیاورید!)) چفیه را برایش تبرک کردم و آوردم. دیدم رفت داخل حیاط بیمارستان. نشست و چفیه را پهن کرد. چند تکه نان خشک را خرد کرد و روی چفیه ریخت! از او پرسیدم:((چه ميکنی!؟)) داد زد و رفقا را صدا کرد و گفت:(( هر کس ميخواهد نور سید با خون و بدنش اجین شود، بیاید و تکه ای از این نان خشک را بخورد. این چفیه متبرک به بدن سید است. رفقا هم گرد او جمع شده و مشغول خوردن نان شدند.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، ميگفت:((مقداري تربت قتلگاه از طريقي به دستم رسيد. داخل كمي گلاب، كه برای شستشوي ضريح امام رضا(ع) بود، ريختم. به نيابت شفا دادم تا به سيد بدهند. وقتي سيد آن را خورد، گفت:((اين آب
چي بود؟! خیلی عالیه. بوي كربلا ميداد.بوي مدينه ميداد. باز هم از اين آب ميخوام.)) اما دیگه چیزی نمانده بود.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
انتقال سيد با آمبولانس امکان پذیر نبود. برای انتقال دنبال هليكوپتر بودیم. همان شب زنگ زديم استانداري و ستاد حوادث استان. دو تا هليكوپتر داشتند. اما، متأسفانه، آن موقع به دليل آتش سوزي در جنگل هاي گرگان رفته بودند مأموريت. با تهران هماهنگ كرديم كه از آنجا هليكوپتر بفرستند. چند نفر از بچه ها رفتند تهران تا كارهاي بيمارستان سيد را آماده كنند. بیمارستان مهر تهران برای انتقال سید هماهنگ شد. علاوه بر آن چون در بیمارستان امام ساری محلی براي فرود هليكوپتر نبود، همه چيز آماده شد تا هليكوپتر بتواند در بیمارستان بوعلی فرود بيايد. شبانه تمام هماهنگي ها انجام شد. گویی هیچ کس در ساری خواب نداشت؛بچه های سپاه و استانداری و ... همه به دنبال هماهنگی کارها بودند.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
💠کلام نفیس💠
✍ فواید نماز اول وقت این است که به برکت امام زمان(عج) نماز های همگی ما مقبول میشود.
زیرا امام زمان(عج) اول وقت نماز میخوانند...
✅ آیت الله مجتهدی(رحمت الله علیه)
#حی_علی_الصلاة
🆔 @Ebrahimhadi
شنيده بودم نماز اول وقت برايش اهميت دارد ،
ولي فكر نمی كردم اينقدر مصمم باشد!
صدای اذان بلند شد،
همه را بلند كرد انگار نه انگار عروسی است،
آن هم عروسی خودش !
یکی را فرستاد جلو ،
بقيه هم پشت سرش ،
نماز جماعتی شد بياد ماندنی
#شهيد_دکتر_محمدعلی_رهنمون
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۲
راوی: حمید فضل الله نژاد
🌿"دیالیز"
قرار شد عصر روز بعد عملیات انتقال سید انجام شود. اما ساعت به ساعت حال سید بدتر ميشد. همه برای سید ناراحت بودند. هر لحظه بیمارستان شلوغ تر ميشد. مسئولان حفاظت بیمارستان کلافه شده بودند. در همه جای بیمارستان عده ای نشسته بودند و مشغول دعا بودند.صبح روز بعد، یعنی دهم دی ماه، پزشکان خون سيد را چك كردند. براي آنكه جواب آزمايش ها دقيق باشد و اثر داروها بر سموم بهتر مشخص شود چند نفر از دوستان نمونة خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند. فراموش نميکنم. ميخواستند دوباره خون سيد را آزمايش كنند. اما ساعتی قبل براي آزمايش خون، دفترچة سيد را برده بودند بابلسر. يكي گفت:((دفترچة من همراهم است در آن بنويسيد.)) به محض آنكه سيد متوجه شد اجازه نداد! با آن حال گفت: ((در نسخه آزاد بنويسيد، در دفترچه كسي ننويسيد.)) گفتم: ((سيد جان فرقي نداره.))
آن موقع متوجه نبودم. نميفهمیدم براي چی سيد قبول نميكنه. هرچه اصرار كرديم، قبول نكرد. بالاخره دکتر آزاد نوشت.باورم نميشد. در آن وضعيت و با آن حال، سيد مجتبي به چه نكته هايي دقت ميكرد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
لحظه به لحظه حال سيد بدتر ميشد. تنفس براي او مشكل شده بود. نميتوانست دراز بكشد. روي تخت به حالت نشسته قرار گرفت. درد را در چهره اش ميدیدیم.نميدانم چگونه آن درد را تحمل ميكرد. با هر دم و باز دم كه به سختي انجام ميداد به جاي آه و ناله، يا زهرا(س) و يا مهدي(عج) و يا حسين(ع)ميگفت.پزشک سید گفت:((سموم به سرعت در حال پيشرفت است، فعلا تا بخواهيد او را منتقل کنید، دستگاه بَنِت را به او وصل کنید تا قدری راحت ترتنفس كند و داروها فرصت اثرگذاري بيشتري داشته باشند بنابراين، او را به بخش آي.سي.یو منتقل كردند. سيد حالت بيهوشي داشت. در همان حالت نياز به دياليز هم پيدا كرد. بايد او را به بيمارستان فاطمه زهرا(س) ،كه فاصلة زيادي با بيمارستان امام داشت، ميبرديم تا دياليز شود. علاوه بر فاصلة زياد، ترافيك خيابان مابين اين دو بيمارستان هم سنگین بود. ثانيه ها برای ما مهم بودند. بلافاصله با راهنمايي و رانندگي و بیمارستان مقصد هماهنگي انجام شد.سيد در حال بيهوشي کامل بود. ورودي ها به خيابان مسير به گونه اي بسته شدند که آمبولانس به همراه كپسول اكسيژن كمتر از چند دقيقه به بيمارستان فاطمه زهرا(س) رسید.صحنة عجیبی بود. صدها موتور و ماشین و حتی دوچرخه به دنبال آمبولانس در حرکت بود! مردم با تعجب به ما نگاه ميکردند.وقتي سيد در حال دياليز شدن بود عده اي از دوستان و هيئتي ها به نمازخانة بيمارستان رفتند و زيارت عاشورا و نماز خواندند. حال و هواي خاصي همه جا را فراگرفته بود. بعد از دياليز وضع سيد خيلي بهتر شد. همه خوشحال بوديم. خدا رحمت كند مادر بزرگوار سيد را! به همراه ديگر عاشقان سيد در بيمارستان شكلات پخش ميكردند.قرار شد روز بعد برای انتقال سید با هلیکوپتر اقدام کنیم.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi-dare-toobe.mp3
5.11M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۱۴
موضوع: تا آخر عمر در توبه رو باز میذارم!
سخنران: حجه الاسلام محرابیان
#پــیــشــنــهــاد_ویــژه
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
بچهها!
اگر شیطون از آخرِ
خاکریزِ نفسِ ما،
بیاد تو، روضه ما رو نگه میداره،
هیئت ما رو نگه میداره
| حاج حسین یکتا |
🆔 @Ebrahimhadi