🌾قدم به هر کجا که میگذارم
چیزی غصه دارم میکند..
دانشگاه و خانه و کافه و پارک و تئاتر
و سینما و مسجد و خیابان...اصلا همه جااا
کسی از او نمیگوید؛
کسی او را نمیجوید؛
یادمان رفته، اینجا جای خالی یک نفر
خیلی توی ذوق میزند...🍁
مهدی جان پس کجایی؟؟؟
تعجیل در فرج آقا صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💞❣ #پیامبر اکرم (ص):
☘بعد از ایمان به خدا، نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست.💓
📖 مستدرک الوسائل، ج۲
🌺 شخصی خدمت رسول خدا ص عرض کرد:
🍃همسری دارم که به هنگام ورود به خانه به استقبالم می آید و به هنگام خروج بدرقه ام می کند.
هنگامی که مرا اندوهناک یافت در تسلیت من می گوید:
🍃اگر درباره رزق و روزی می اندیشی، غصه نخور که خدا ضامن روزی است و اگر در امور آخرت می اندیشی، خدا اندیشه و اهتمام ترا زیاده گرداند.💗
❣ پس رسول خدا فرمود:
🌿خدای را در این جهان عمال و کارگزارانی است و این زن از عمال خدا می باشد، چنین همسری نصف اجر یک شهید را خواهد داشت.💞
📖 وسائل شیعه،ج۱۴
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#توکلبرخدا
🌸می گفت توی عملیات فتح المبین قدرت الهی را دیدیم. نیروهای ما با صبر و تقوا پیش رفتند و گویی یک نیروی الهی ما را همراهی می کرد و همین باعث می شد که نیروهای دشمن پا به فرار بگذارند. یکی از اسرای عراقی می گفت: من یکباره دیدم که صحرا پر از نیروهای ایرانی است! وقتی خودم را تسلیم کردم دیدم فقط چند نوجوان ایرانی در مقابل من هستند ...
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠ـــــــ قسمت اول ـــــــ💠
🇮🇷سرزمینِ زیبای من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
🆔 @Ebrahimhadi
✨🍃✨🍃✨🍃✨
شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من🇮🇷 استرالیا ، ششمین کشور بزرگ جهان ،با طبیعتی وسیع از بیابان های خشک گرف
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه، دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون زندگی بردگی نجات پیدا کنه ، با تصویب قانون جدید، انگار روح تازه ای توی پدرم دمیده شده بود ...
نه مادرم و نه هیچ کدام از همسایه ها امیدی به تغییر شرایط نداشتن اما پدرم تصمیمش رو گرفته بود می خواست به هر قیمتی شده حداقل یکی از بچه هاش درس بخونه و اولین قدم رو برداشت.
اون شب وقتی به خونه برگشت غرق خون بود صورت سیاهش ورم کرده بود و پاره شده بود بدنش هم اوضاع خوبی نداشت،اومد داخل و کنار خونه افتاد ، مادرم به ترس دوید بالای سرش در حالی که زیر بغل پدرم رو گرفته بود اشک بی امان از چشم هاش پایین می اومد ...
- مگه نگفتی این بار دیگه درست میشه؟ پس چرا به جای بیمارستان اومدی خونه؟ چرا با این وضع نرفتی پیش دکتر؟ بهت گفتم دست بردار، بهت گفتم نرو، بهت گفتم هیچی عوض نمیشه، گریه می کرد و این جملات رو تکرار می کرد ... .
من و سیندی هم گریه مون گرفته بود و بقیه به مادرکمک می کردن ؛ صبح، علی رغم اصرارهای زیاد مادرم پدرم با اون حالش راهی مزرعه شد نمی خواست صاحب مزرعه بیشتر از این، عصبانی بشه اما دست از آرزوش نکشید تا اینکه بعد از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های زیاد اجازه درس خوندن یکی از بچه ها رو گرفت...
خواهرها و برادرهای بزرگ ترم حاضر به درس خوندن نشدن گفتن سن شون برای شروع درس زیاده و بهتر کمک حال خانواده باشن تا سربارش و عرصه رو برای من و سیندی خالی کردن ؛ پدرم اون شب، با شوق تمام دست ما دو تا رو توی دست هاش گرفت، چند دقیقه فقط بهمون نگاه کرد...
- کوین، بهتره تو بری مدرسه تو پسری، اولین بچه بومی توی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه پس شرایط سختی رو پیش رو داریمطمئنم تحملش برای خواهرت سخت تره ،ولی پدرم اشتباه می کرد، شرایط سختی نبود من رو داشت مستقیم می فرستاد وسط جهنم ...
_ اولین روز مدرسه
روز اول مدرسه، مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست کرد پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره ،اونها رو توی یه کیسه پارچه ای ریختیم و قبل از طلوع خورشید از خونه اومدیم بیرون، پدرم با شوق تمام، چند کیلومتر من رو تا مدرسه کول کرد، کسی حاضر نمی شد دو تا بومی سیاه رو تا شهر سوار کنه ...
وارد دفتر مدرسه که شدیم ، پدرم در زد و سلام کنان وارد شد ، مدیر مدرسه نیم نگاهی کرد و بدون اینکه سرش رو درست بالا بیاره ، رو به یکی از اون مردها گفت :((آقای دنتون این بچه از امروز شاگرد شماست .)) پدرم با شادی نگاهی بهم کرد و دستش رو به نشانه قدرت تکان داد؛قوی باش کوین تو از پسش برمیای ... .
دنبال معلم راه افتادم و وارد کلاس شدم ،همه با تعجب بهم نگاه می کردن تنها بچه سیاه توی یه مدرسه سفید ،معلم تمام مدت کلاس، حتی بهم نگاه هم نمی کرد، من دیرتر از بقیه سر کلاس اومده بودم اونها حروف الفبا رو یاد داشتن، من هیچی نمی فهمیدم فقط نگاه می کردم ،خیلی دلم سوخته بود اما این تازه شروع ماجرا بود ...
زنگ تفریح، چند تا از بچه ها ریختن سرم هی سیاه بو گندو ، کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟ و تقریبا یه کتک حسابی خوردم ، من به کتک خوردن از بزرگ تر ها عادت کرده بودم و کتک خوردن از دست چند تا بچه، چندان درد نداشت ،اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که ...
مداد و دفترم رو انداختن توی توالت؛ دویدم که اونها رو در بیارم اما روی من و وسایلم دستشویی کردن ؛ دفترم خیس شده بود، لباس های نو و و سایلم بوی ادرار گرفته بود، دلم می خواست لهشون کنم اما یاد پدرم افتادم اینکه چقدر به خاطر مدرسه رفتنم کتک خورد و تحقیر شد ،چقدر دلش می خواست من درس بخونم و اون روز، تمام مسیر رو تا مدرسه سفارش کرده بود با هیچ کسی درگیر نشم تا بهانه ای برای اخراجم از مدرسه نشه ...
بدون اینکه کلمه ای بگم دست کردم و وسایلم رو از توی دستشویی در آوردم همون طور خیس، گذاشتم توی کیسه یه گوشه آویزون شون کردم و برگشتم توی کلاس ... .
✍🏻نویسنده:شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
🆔 @Ebrahimhadi
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
💠 رئیس کمیته ملی پارالمپیک:
"نشان عالی کمیته بینالمللی پارالمپیک را به شهید هادی اهدا میکنم"
خسرویوفا:
🔹نشان عالی کمیته بینالمللی پارالمپیک را به شهید «ابراهیم هادی» تقدیم و از همه دعوت میکنم با زندگی این شهید بزرگوار آشنا شوند.
🔹باعث افتخار است این مراسم باشکوه و در سطح بین المللی و با حضور عالیترین مقامات پارالمپیک و جهان برگزار شد.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-اقیانوس خاکی.mp3
10.23M
#یا_امام_حسن_مجتبی(ع)🖤
مگه یادم میره من بودم و یه گل پرپر
مگه یادم میره زخم روی صورت مادر
مگه یادم میره خونابه ی بال کبوتر...
🔉حاجمحمودکریمی | پیشنهاد دانلود
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 #گذری_بر_سیره_شهید 💠
🌸حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل می رفتند به بهانه ی جلسه #حلقه_صالحین برای بچه های محل هدیه تهیه می کردند ، اعم از خوراکی،هدیه مادی و... .
🌸ایشون پنجشنبه غروب ها در محل جلسه ی حلقه صالحین برگذار می کردند و تا قبل از اذان مغرب همراه با بچه ها قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به حفظ_قرآن تشویق می کردند و موقع اذان مغرب هم نماز جماعت بر پا می کردند.
🌸حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به سعادت از راه قرآن و اهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت وحفظ ،قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد و هدف این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود.
#شهید_حسن_رجایی_فر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••