هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
هدایت شده از فروشگاه کادویی چاپ هادی
🎁بستهفرهنگی شهید ابراهیم هادی🎁
🔻شامل:
دفترچه | قاب شاسی۹×۱۲ | پیکسل | جاکلیدی | پنج عدد برچسب | تسبیح | کارت دلدادگان | سربند یازهرا(س)
📌فقط ۳۰هزار تومان+ #ارسال_رایگان
💠امکان انتخاب طرحهای دیگر برای بسته فرهنگی
🔷سفارش:
🆔 @Khademe_ebrahim
📞 09393612899
🔶کانال تلگرام، ایتا،سروش:
@Ebrahimhadi_Market
🍃🌹 شهیدی که بعد از #شهادت شناخته شد
▫️شهید مدافع حرم اکبر شهریاری حافظ کل قران و مداح اهل بیت بود
▫️مادر شهید : من نمیدانستم که وی مداح اهل بیت حافظ و قاری قرآن کریم است اما پس از شهادت فهمیدم که قاری و مداح اهل بیت علیه السلام بوده است در واقع من فرزندم را پس از شهادت شناختم
▫️همسر شهید : او حافظ کل قرآن بود اما از آنجایی که انسان متواضعی بود نگذاشت کسی این قضیه را بداند.
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_اکبــــر_شهریــــاری🌹
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-delam be talatom mesle karoone.mp3
10.29M
#صوت #نوحه #شهدایی۴
دلم به تلاطم مثل کارونه، به یاد شلمچه یاد مجنونه...
با نوای: سید رضا نریمانی
🍃بیاد شهدای گرانقدر ایران سربلند🍃
🆔 @Ebrahimhadi
💫💫💫💫💫
چقدر اسم زیبای تو، برازندهی توست..
ابراهیم بودی و نفست را در آتش سوزاندی و برای دل درمانده از گناه من هدایت کننده شدی...
به راستی که پیامبر دل من تویی...
ابراهیم...❤️
🌹🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد.
بیاد #شهید_ابراهیم_هادے
#شادی_روحش_صلوات 🌷
☑️ سلام بر ابراهیم
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۲۵
راوی: رضا علیپور
🌿"پاسگاه پنج"
پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم رسیده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه دربالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود.هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايين تر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمين گير شديم. كسي جرئت نميكرد سرش را بالا بياورد. بعضی از بچه ها، که در شیار پایین کوه قرار داشتند، برای اینکه در معرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن از سرما تقریبا یخ زده بود.وضعيت واقعا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. باید کاری ميکردیم. در اين هنگام آقا سيد مجتبي بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت:((الله اكبر.))بعد ادامه داد:((از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد.))پشت سر او پسرعمويش سيد مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند. انگار همه منتظر فرياد الله اكبر آقا سيد بودند. همه روحیه گرفتندبچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانك ها را منهدم كنند. با انفجار تانک دشمن و فریادهای سید مجتبی نیروها، كه روحيه گرفته بودند، به طرف پاسگاه چهارم حركت كردند. پس از درگيري كوتاهي پاسگاه فتح شد. به آخرین مرحله کار نزدیک ميشدیم. حدود پانصد متري ما پاسگاه پنج قرار داشت. خودم را به سيد مجتبي رساندم. به همراه او جلوتر از بقيه نيروها بودم. از حاشية سمت راست جاده به طرف پاسگاه پنج حركت كرديم. به دويست متري پاسگاه رسيديم. سكوت عجيبي در سه راه احساس ميشد. پاسگاه پنج درست مشرف به سه راه و بالای تپه قرار داشت. با خودم گفتم احتمالا كسي در پاسگاه حضور ندارد. شاید عراقی ها با شنیدن صدای درگیری فرار کرده اند. با سرعت جلو ميرفتیم. توی همین افکار بودم که یک دفعه صدای شليك تيربار و آرپيجي از بالای تپه و داخل پاسگاه به طرف ما آغاز شد. بلافاصله تانک عراقی از روبه رو شلیک کرد. همة ما زمینگیر شدیم! خودمان را از روی جاده به سطح شيب دار کنار آن پرت كرديم. در اين موقع یک دفعه صدای نالة سید مجتبی را شنیدم! سيد فریاد زد وگفت:((يا زهرا(س)و بعد آرام روی زمین نشست.))وقتي سيد اينگونه نام مادر را به زبان آورد معنايش اين بود كه اتفاقي برایش افتاده. با شنيدن اين ذكر ناخودآگاه به سمتش برگشتم. گلولة تيربار گرینوف به بازوي سيد اصابت كرده بود. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود. دویدم به سمت سید،او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلا مساعد نبود، خونریزی شدیدی داشت. ميخواستیم سيد را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. ميگفت:((بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم.))در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. سید علی دوامی، حاج تقی ایزد، فرمانده گردان، و ...با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد. عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند. کار پاکسازی تمام شد. سيد نيروها را براي ادامة عمليات سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار راه فرار نيروهاي عراقي مسدود شد. آن موقع بود که سید به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت سید بودم. شب قبل ميگفت:((آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم.)) حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل ميکردند. در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچة عراق آزاد شد. مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آن ها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈