🔴 کار برای خدا...
✍ «در استان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار میکرد، شهید حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود.
او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت،
یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم.
بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط سر داد.»
🌹شهید محسن حججی
📙حجت خدا
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💠گنده لات (1) یادم هست در زورخانه حاج حسن، پیرمردی می آمد و آن بالا در گوشه ای می نشست و ورزش جوان
💠گنده لات (2)
ابراهیم می گفت: در گذشته این طور بوده، الان پشیمان است. خدا پشیمان ها را قبول می کند، چرا ما قبول نکنیم؟
مدتی گذشت، تا اینکه یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است.
آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. میخواهد دختر شوهر بدهند، اما نمیتواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟
صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم.
یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد.
نمیدانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد.
پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الان زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و... او از تمام گذشته اش توبه کرد.
📙برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم دو جلدی
تصویر بالا کتاب سلام بر ابراهیم دوجلدی در لبنان است.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 لبخند حضرت آقا
از کار عجیب شهید مدافع حرم
مصطفی صدرزاده🙂
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
«وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا»
تو فقط کمی صبر کن و
بدان جلوی چشمهای منی،
هواتو دارم :)♥️
- سوره طور٤۸
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5972155774594450737.mp3
5.96M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۹۲
موضوع: شهادت با التماس
سخنران: حاج آقا قلییان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۹۲
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیستم گریه ام گرفت. ازش قول محکم گرفتم. هم برای شفاعت، هم
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و یکم
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد. یه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز، با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی. ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی. تمام وسایلش شیک و مرتب؟
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود. همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز، حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه. اما به شدت اشتباه می کردن.
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود. برای مادرم، خواهر و برادرهام. من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل از رفتن، توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده. خودم اینجا بودم، دلم جا مونده بود. با یه علامت سوال بزرگ،
- بابا، چرا من رو فرستادی اینجا؟
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود.
اگر دقت می کردی، مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن. تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد.
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود. همه چیز، حتی علاقه رنگی من، این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود.
از چینش و انتخاب وسائل منزل، تا ترکیب رنگی محیط و... . گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد.
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری، چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت.
هر چی جلوتر می رفتم، حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد. فقط یه چیز از ذهنم می گذشت،
- چرا بابا؟ چرا؟
توی دانشگاه و بخش، مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم. بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید. اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان.
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید، تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم. رختکن جدا بود، اما...
آستین لباس کوتاه بود، یقه هفت. ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی.
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم.
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد، مرد بود.
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن. حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم،
- اونها که مسلمان نیستن. تو یه پزشکی. این حرف ها و فکرها چیه؟ برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه اتفاقی می افته؟ اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد. خواست خدا این بوده که بیای اینجا. اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد. خدا که می دونست تو یه پزشکی. ولی اگر الان نری توی اتاق عمل، می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟ این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده.
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم. سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم،
- بابا، من رو کجا فرستادی؟ تو، یه مسلمان شهید، دختر مسلمان محجبه ات رو...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود، وحشتناک شعله می کشید. چشم هام رو بستم،
_ خدایا! توکل به خودت. یازهرا، دستم رو بگیر.
از جا بلند شدم و رفتم بیرون؟ از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم.
پرستار از داخل گوشی رو برداشت؟ از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم، شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست و...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود. اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست، از راه غلط جلو برم. حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن، مهم نبود به چه قیمتی. چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت.
ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چیز به بدترین شکل ممکن، دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه. دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم. اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت. نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن.
دانشگاه و بیمارستان، هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم.
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم، فایده ای نداشت. چند هفته توی این شرایط گیر افتادم. شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#سلام_مولای_من♥
سلام زیباترین آرزوی من
تو چقدر معطری که نامت
دهانم را پر از بوی نرگس می کند
و یادت قلبم را
سرشار از شمیم یاس می سازد
و مهرت جانم را
مملو از عطر رازقی می کند ...🌱
اللهم عجل لولیک الفرج
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
•☁️💛•
گفتم از عِشق
نشانے به من خَسته بگو
گفت جز عشقِ حسین
هر چه که بینے بَدَلیست!
#جانهافداےتوحسین🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🚨چرا گنهکاران در خونه خدا نمیرند؟؟
💥گنهکاران چون خودشون با خدا قهرند فکر میکنند خداهم با اونها قهرهست🙁
👈اصلا شما وقتی توبه میکنید و از خدا میترسید،خدارو چطور تلقی میکنید؟؟
ایا بخاطره این عذرخواهی میکنید که حرفه خداروگوش نکردین و میترسین الان حساب شمارو برسه؟؟
ایا خدارو در مقابل خودتون میبیند؟؟
🌸 در حالی که خدا میخواسته شما بیشتر لذت ببرید😌
اما چون شما به خودتون آسیب زدید
و بیشتر لذت نبردید از شما ناراحت شده؛😢
💖از بس که ما رو دوست داره ناراحت شده☺️...
الان هم نمیخواد شما رو بزنه بلکه میخواد "شما برگردید"🙂
🌹 امام باقر علیه السلام میفرمایند:
《وقتی بنده ای توبه میکنه انگار خداوند گمشده خودش رو پیدا کرده😍😍
💞خوده خداوند متعال میفرماید:
✨وقتی بنده گنهکار من میاد و توبه میکنه
من مثل کسی هستم که توی بیابون سفر میکنه
🌌 و توی تاریکی شب، آذوقه خودش رو گم کرده و داره دنبال آذوقه خودش میگرده
که یه دفعه در دل تاریکی
آذوقه خودش رو پیدا میکنه
-- اون چقدر خوشحال میشه؟!
🍃 من وقتی بنده گنهکارم توبه میکنه و به سمت من برمیگرده
همون قدر خوشحال میشم...✨☺️💞💕
📚اصول کافی
#برگردکهخداحسااابیدلتنگه😇
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
دوست داشتنِ آدمھای بزرگ،
انسان را بزرگ مـےکند...🌱
و دوست داشتن آدم ھای نورانی
بـه انسان نورانیت مـےدهد!✨
اثر وضعی محبوب آنقدر زیاد است ڪه آدم باید مراقب باشد مبـٰادا بـه افراد بیارزش علاقه پیدا کند...
چه دوستـے بھتر از شُھدا؟
رفیقت ڪه شُهدایی باشه
تو هم شھید خواهی شد...🌷
#رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی ❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌷 آقا ابراهیم میگفت :
اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را فقط برای رضای خدا، انجام دهد؛ مطمئن باشید زندگی اش عوض میشود و تازه معنای زندگی کردن را میفهمد...
⚘شادی روح شهدا صلوات
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi