🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۱۷
راوی:حسين تقوي
🌿 "سربازِ امام زمان(عج)"
در هفت تپه مستقر بودیم. براي آمادگي كامل نيروها آموزش هاي سخت راشروع کردیم. مانورهاي عملياتی نیز آغاز شد.یکی از این مانورهاپنج مرحله داشت. قرار بود نيروهاي گروهان سلمان به فرماندهي آقا سيد کار را آغاز کنند. در آن مانور من مسئوليت كوچكي را زيرنظر آقا سيد بر عهده داشتم.بعد از انجام مانور متوجه شدم، آقا سيد با من صحبت نميكند! تا چند روزهمين طور بود.دل به دريا زدم و به چادر فرماندهي گروهان رفتم. گفتم:((آقا سيد، چندروزي هست كه با من صحبت نميكنيد! آيا خطايي از من سرزده يا در كارم كوتاهي كرده ام؟))نگاه دوست داشتنی سید به من خیره شد. بعد از چند لحظه سکوت گفت:((اين چند روز منتظر ماندم كه خودت متوجه شوي كه كجا اشتباه كردي.))گفتم:((آقا سيد نميدانم! اما فكر ميكنم به دليل اين باشد كه من ساعتي قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم كردن نيروها بودم به علت بي نظمي يكي از نيروها، به صورت او سيلي زدم.))از آنجا كه ميدانستم آقا سيد به بچه هاي بسيجي عشق مي ورزد و براي آن ها احترام خاصي قائل است، بلافاصله ادامه دادم:((البته آقا سيد! آن هم به خاطرخودش بود؛ چون از فرماندة دسته اش اطاعت نكرده و با اين كار در هنگام عمليات ميتوانست جان خودش و نيروهاي ديگر را به خطر بيندازد.))در اين لحظه آقا سيد گفت:((تو ضمانت جان كسي را كرده اي!؟ مگر تو او را آورده اي؟ او را امام زمان(عج) آورده او سرباز امام زمان(عج) است. ضمانت جان او و ديگران با خداست.ما حق نداریم به آن ها كوچك ترين بي احترامي بكنيم. چه رسد به اينكه خداي نكرده به آن ها سيلي هم بزنيم.)) سید مكثي كرد و ادامه داد:((ميداني آن سيلي را به چه كسي زده اي؟)) ناخودآگاه اشك در چشمان زیبای سید حلقه زد. من نيز از اين حالت سیدمتأثر شدم. فهميدم كه منظورش چيست. خواستم حرفي بزنم اما بغض راه گلويم را بسته بود. سيد دستانش را به صورتش گرفت و گفت:((تا دير نشده برو و دل آن جوان را به دست بياور. شايد فردا خيلي دير باشد.))من هم فورا رفتم و به گفتة سيد عمل كردم. بعد از مدتي آن برادر رزمنده درمنطقهِ شلمچه به شهادت رسید.آن موقع بود كه فهميدم چرا آن روز آقا سيد صورتش را گرفت و گفت: ((شايد فردا دير باشد.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🔹کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد؛ خدا گفت: بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم.
🔹وقتی بر در خانه اش رسیدم، هر چه گشتم در بسته ای ندیدم! هر چه بود باز بود..
🔹گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی؛ وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
🔹کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک
❤️"مهربان خدایم دوستت دارم"❤️
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠پیکسل سلام بر ابراهیم💠
🌀انواع پیکسل ها و جاکلیدی در طرحهای مذهبی، شهدایی، فانتزی و...
🍃انواع قاب شاسی در سایز های مختلف
چاپ طرحهای دلخواه شما
انجام کلیه سفارشات کلی و جزئی
🔶🔸 ...و انواع برچسب، دفترچه و محصولات فرهنگی دیگر🔸🔶
🔻مشاهده محصولات و سفارش🔻
http://eitaa.com/joinchat/50462734C3ed3b45ee6