eitaa logo
🇮🇷ادامه راه شهدا🇵🇸
79 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
17 فایل
🥀🥀🥀امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتراز شهادت نیست.🌹 هر موقع خواستی گناه کنی یاد نگاه شهدا بیفت اونوقت گناه خودش ازت فاصله میگیره @ya_hoseinjaan🌹ارتباط با ادمین🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرش پرسید:مگه قرار نبود دو روز دیگه هم بمونی؟ سید مجتبی سر تکان دادگفت: مرخصی بقیه پونزده روزه ست من نمی‌تونم بیشتر بمونم حق الناسه،باید برم. خبر آورده بودند سه روز طول می‌کشد تا پسرم را از زاهدان برگردانند. مردمِ آنجا که خبر و نحوة شهادت مجتبی را شنیده بودند،دلشان آتش گرفت. می‌خواستند از همان‌جا تشییع‌ کنند. در آن سه روز به اندازه سی سال موهای سرم سپید شد😔 درد کشیدم و برای دوباره دیدن مجتبی دندان بر سر جگر پاره‌پاره‌ام گذاشتم. نمی‌توانستم به چهره دختر کوچکش نگاه کنم. سینه‌ام تنگ می‌شد. حس می‌کردم سال‌هاست پسرم را ندیده‌ام. دلتنگی بیچاره‌ام کرده بود. پیکرش را که به شهرمان آوردند، هرچه اصرار کردم نگذاشتند تابوت را کنار بزنم گفتند:باید فردا بیایید بیمارستان. اونجا اجازه می‌دیم ببینیدش. تا صبح بشود، هزار بار از تصور دیدار سیدمجتبی قلبم پر و خالی شد. به بیمارستان رفتم دستانم می‌لرزید.پلیسی آمد جلو و گفت: «باید اول به ما یک قول بدید. قبل از دیدن پسرتون آیت الکرسی بخونید.» حاضر بودم برای دیدن پسرم هرکاری انجام بدهم. گفتم: «چشم. چشم.» به هیچ چیز دیگر نمی‌توانستم فکر کنم. دستم را گذاشتم روی قلبم و «آیه الکرسی» خواندم. زمزمه‌ام که تمام شد، کسی آمد جلو و یک ساک مسافرتی به دستم داد. ناباورانه نگاهشان کردم. گفتم: «این چیه؟ پسرمو بیارید ببینم. دیگه طاقت ندارم.» صدای گریه‌ای بلند شد. گفتند: «مادر، این پسرته...» و گوشه‌ای از ساک را باز کردند. موهای مشکی سیدمجتبی پیدا شد.باور نمی‌کردم از پیکر مجتبای رشید وقدبلندم،فقط به اندازة یک ساک‌مسافرتی باقی مانده باشد