#شـهــیـــد_زهــرایـی
🔖خاطرهای از
#شهیــد_روحانی_عبدالله_میثمی
همسر شهید میثمی میگوید: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا(سلام الله) خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه!
وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد.
گریهام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر کردهای، باز هم صبر کن، درست میشه!
حضرت زهرا(سلام الله) را خیلی دوست داشت، روضهاش را هم دوست داشت، روضه ایشان را که میخواندند، به سومین زهرا(سلام الله) که میرسید، دیگر نمیتوانست ادامه دهد.
همیشه می گفت: «من 30 ماه در زندان، 30 ماه در یاسوج، 30 ماه در شیراز بودم و می دانم که 30ماه هم در جبهه هستم و باید بعد از آن، اجرم را از خدا بگیرم.» همان طور هم شد و عبدالله میثمی که مسئولیت دفتر نمایندگی امام در قرارگاه خاتم الانبیاء را به عهده داشت، در سحرگاه 9 بهمن 1365، در شب دم عملیات کربلای 5، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز، در 12 بهمن، همزمان با شهادت خانم فاطمه زهرا سلام الله به آرزوی دیرینه خود، «شهادت» رسید.
📚منبع: یادگاران5، شهید میثمی
💚