" لشگر حضرت عشق"
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت شصت و ششم بوی کتلتهای سرخ شده فضای
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت شصت و هفتم
حرفم که به آخر رسید، لبخندی زد و گفت: «همه مادرا عزیزن، ولی خدایی مامان تو خیلی دوست داشتنیه!» با شنیدن این جمله، جرأت کردم و سؤالی که مدتها بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود، پرسیدم: «مجید! تو هیچ وقت از پدر و مادرت چیزی برام نگفتی.» لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غرق غم پاسخ داد: «از چیزی که خودم هم نمیدونم، چی بگم؟!!!» در جواب جمله لبریز از اندوه و افسوسش ماندم چه بگویم که خودش با صدایی که رنگ حسرت گرفته بود، ادامه داد: «من از مادر و پدرم فقط چند تا عکس تو آلبوم عزیز دیدم. عزیز میگفت قیافم بیشتر شبیه مامانمه، ولی اخلاقم مثل بابامه.» ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او کار سادهای نبود و برای تجسم اخلاق پدرش پرسیدم: «یعنی پدرت مثل تو انقدر صبور و مهربون بوده؟»
از حرفم خندید و بیآنکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت. خروش غصه و ناراحتی را در دریای وجودش حس کردم و نگران و پشیمان از تازیانه غصهای که ندانسته و ناخواسته به جانش زده بودم، گفتم: «مجید جان ببخشید! نمیخواستم ناراحتت کنم... فقط دوست داشتم در مورد پدر و مادرت بیشتر بدونم.» جملهام که تمام شد، آهسته سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و برای نخستین بار دیدم که قطره اشکی پای مژگانش زانو زده و سفیدی چشمانش به سرخی میزند. ولی باز هم دلش نیامد دلم را بشکند و با چشمانی که زیر ستارههای اشک میدرخشید، به رویم خندید و گفت: «نه الهه جان! من روزی نیس که یادشون نکنم. هر وقت هم یادشون میافتم، دلم خیلی براشون تنگ میشه!» سپس باران بغض روی شیشه صدایش نَم زد و ادامه داد: «آخه اون کسی که پدر و مادرش رو دیده یا مثلاً یه خاطرهای ازشون داره، هر وقت دلش میگیره یاد اون خاطره میافته. ولی من هیچ ذهنیتی از اونا ندارم. وقتی دلم براشون تنگ میشه، هیچ خاطرهای برام زنده نمیشه. اصلاً نمیدونم صداشون چجوری بوده یا چطوری حرف میزدن. برا همین فقط میتونم با عکسشون حرف بزنم ...»
سپس مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، میان بغض غریبانهاش لبخندی زد و همچنانکه موبایلش را از جیش بیرون میآورد، گفت: «راستی عکسشون رو تو گوشیم دارم. از روی آلبوم عکس گرفتم.» و با گفتن «بیا ببین!» صفحه موبایل مشکی رنگش را مقابل چشمان مشتاقم گرفت. تصویر زن و مرد جوانی که کنار رودخانه روی تخته سنگی نشسته و با لبخندی به یادماندنی به لنز دروبین چشم دوخته بودند. با اینکه تشخیص شباهت او به پدر و مادرش در این عکس کوچک و قدیمی که کیفیت خوبی هم نداشت، چندان ساده نبود، ولی مهربانی چشمان مادر و آرامش صورت پدرش بیشترین چیزهایی بودند که تصویر مجید را مقابل چشمانم زنده میکردند. با نگاهی که نغمه دلتنگیاش را به خوبی احساس میکردم، به تصویر پدر و مادرش خیره شد و گفت: «عزیز میگفت این عکس رو یک ماه بعد از ازدواجشون گرفتن. کنار رودخونه جاجرود.» سپس آه دردناکی کشید و زیر لب زمزمه کرد: «یعنی دو سال قبل از اینکه اون اتفاق بیفته ...» از حال و هوای غمگینی که همه وجودش را گرفته بود، حجم سنگین غصه روی دلم ماند و بغض غریبی گلویم را گرفت.
@eeshg1
🌹نویسنده : valinejad
AUD-20210806-WA0000.mp3
8.72M
🌴چشمات که بسته میشه
🌴میلرزه تن زینب
🎤 #محمود_کریمی
@eeshg1
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
امروز چهارشنبه
☀️ ١۵ دی ١۴٠٠ ه. ش
🌙 ٢ جمادی الثانی ١۴۴٣ ه.ق
🌲 ۵ ژانویه ٢٠٢٢ ميلادى
@eeshg1
🌸خدایا ،،،،
✨دفتر امروزم را با
🌸نام و یادت می گشایم
✨یاریم کن
🌸تا دلی را شاد کنم
✨به پاس شکرانه بیداریم.
🌸دستم را رها مکن
✨تا به امید تو
🌸دست افتاده ای را بگیرم.
سلام روزتون پراز لطف خدا..💐
@eeshg1
💚بر راضیه بر مرضیه کوثر
🌸صلوات
💚بر فاطمه صدّیقه ی اطهر
🌸صلوات
💚بر قله ی توحیدی زهرا
🌸به بقیع
💚بر سیّده و همسر حیدر
🌸صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
@eeshg1
❄️ســلام
❤️صبح زمستونیتون بخیر
❄️ان شاءالله که
❤️جسم و جانتون سالم ..
❄️لبتون خندون..
❤️خوبیهاتون پایدار...
❄️لحظاتتون پر از برکت
❤️و زندگی تون پراز
❄️شادی و آرامــش باشه
صبح چهارشنبه تون زیبـا ❄️
@eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍صبحتون عالی
امروزتون سرشار مهربانی 🕊❄️
❄️✨ان شالله امروز پراز
❄️✨خیر و برکت باشه
❄️✨دلتون به پاکی صبح
🤍زندگیتون
سرشار از آرامش🕊❄️
🤍چهارشنبه تون
پراز حس خوب زندگی 🕊❄️
@eeshg1
نیایش صبحگاهی ❄️
🤍خداوندا....
مرا از اسراف بازدار،
و روزی ام را از تلف شدن نگاه دار،
و دارائیم را به وسیله برکت دادن
افزون کن،
و مرا در انفاق از آن مال در امور خیر
به راه درست، هدایت فرما.
🤍بارخدایا...
مرا از سختی و رنج به دست آوردن روزی کفایت کن،
و روزی ام را از جایی که گمان نمیبرم به من عنایت فرما،
تا در راه بهدست آوردن روزی،
از بندگی ات باز نمانم،
و سنگینی وبال آن را به دوش نکشم.
🤍 الهی آمین...
📗 #صحیفه_سجادیه
@eeshg1