eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
288 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
پرچم زهرا به هر كشور شود در اهتزاز بی گمان آن خطّه را الله عزت می دهد روز مادر مبارک❤️ @eeshg1
مادر یعنی: ناز هستی در وجود‌ مادر یعنی:یک فرشته در سجود مادر یعنی: یک بغل آسودگی مادر یعنی: پاکی از آلودگی مادر یعنی:عشق و هستی؛ زندگی مادر یعنی:یک جهان پایندگی روز زن و مادر مبارک ❤️ @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دروغ به سبک اصلاحات! تو نمیتونی اصلاح طلب باشی و از عدم کسب امتیاز لازم دکتر محمد فاضلی برای هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، ​بازی کثیف رسانه ای راه نندازی! یعنی قشنگ منتظرن یه اتفاقی بیفته تا یه موج پلشت رسانه ای راه بندازن! یه مشت شامورتی باز..! ✍️مُحَمّد نُصوحی @eeshg1
✳ فاطمه مادر یازده قرآن 🔻 سلام الله علیها از نور ، و علیهم السلام از نور حضرت زهرا سلام الله علیها هستند. (ص) برای به‌دست‌آوردن دو چیز، چهل روز اعتکاف و خلوت کرد. یکی برای به‌دست‌آ‌وردن و دیگری برای به‌دست‌آوردن یعنی حضرت فاطمه(س) که یازده قرآن دیگر در این ظرف مقدس به‌وجود آمد. 🔸 اسامی حضرت زهرا(س) تنها یک لفظ نیست بلکه یک و است که جایگاه ایشان را نشان می‌دهد. جبرئیل در پاسخ به سؤال پیامبر که چرا زهرا در زمین و در‌ آسمان است می‌گوید: او در زمین فاطمه است چون را از قطع می‌کند؛ یعنی شأن زهرا این است که قاطع و مانع شیعیان از عذاب جهنم باشد. و از این جهت در آسمان به ایشان منصوره یعنی یاری‌شونده می‌گویند که خداوند فاطمه را در گناهکار امت تو نصرت می‌دهد و او شفاعت گسترده‌ای از امت رسول خواهد داشت. 👤 📝 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) @eeshg1
17037چه-شاده-قلب-پیغمبر-رسیده-سوره-کوثر.mp3
7.92M
🎧 مولودی | چه شاده قلبِ پیغمبر(ص) ، رسیده سوره‌ی کوثر 🎤حاج میثم مطیعی 🌸 @eeshg1 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5994696961259735788.mp3
2.63M
🌸 (س) 💐مهربون ترین مادر دنیا دنیا اومده 💐دلرباترین دلبر دنیا دنیا اومده 🎤 👏 👌فوق زیبا @eeshg1 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ♡دنیای استیکر♤
مداحی آنلاین - شب شب شیدایی - حاج احمد واعظی.mp3
9.26M
🌸 (س) 💐شب شیدایی شب شوره 💐شب رویایی شب نوره 🎤 👏 👌فوق زیبا 🌷مرجع رسمی های روز @eeshg1
هدایت شده از ♡دنیای استیکر♤
1_176334255.mp3
4.1M
احیاگر شعائر حسینی لبیک یا خمینی ما به اذان صبح تو هنوز بیداریم🌸 مباد از بیعت با تو دست برداریم 🌸 روح خدا، ذکر لبت انا فتحنا بود 🌸 شکر خدا از نفست چه رهبری داریم 🙌 @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" لشگر حضرت عشق"
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و
کانال رمان عاشقانه مذهبی(علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و هفتم از در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغ‌های کوچه می‌رفت و هر لحظه از من دورتر می‌شد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش می‌دویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید: «چی شده الهه؟» نمی‌دانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که می‌خواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: «میشه منم باهات بیام؟» نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: «منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم...» از احساسی که در دلم می‌جوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: «مجید! می‌خوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (علیه‌السلام) بگیرم!» در چشمانش دریای حیرت به تلاطم افتاده بود و بی‌آنکه کلامی بگوید، محو حال شیدایی‌ام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا می‌زد، همچنان ناله می‌زدم: «مگه نگفتی از تهِ دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمی‌زنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو مستجاب می کنه؟» و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشک‌های صادقانه‌ام اعتراف کردم: «خُب منم می‌خوام امشب بیام از تهِ دلم صداشون کنم!» ناباورانه به رویم خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: «مطمئنم حضرت علی (علیه‌السلام) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای مامانو میده!» و با امیدی که در قلب‌هایمان جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم. احساس می‌کردم قدم‌هایم از هم پیشی می‌گیرند تا زودتر به شفاخانه‌ای که او پیش چشمانم تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی می‌درخشید، نگاه کردم و پرسیدم: «مجید جان! برای احیاء کجا میری؟» لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: «امام زاده سیدمظفر (علیه‌السلام).» با شنیدن نام امامزاده سیدمظفر (علیه‌السلام) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچ‌گاه قدم به صحنش نگذاشته بودم. مجید نفس بلندی کشید و گفت: «من تو این یه سالی که تو این شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم می‌گرفت، می‌رفتم اونجا!» سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: «الهه! چی شد که یه دفعه اومدی؟» و این بار اشکم را از روی گونه‌هایم پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکسته‌ام باشد و جواب دادم: «مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو آماده می‌کرد تا دیگه ازش دل بِبُرم!» سپس با نگاه منتظر معجزه‌ام به چشمان خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: «ولی تو گفتی که خیلی‌ها تو این هیئت‌ها حاجت گرفتن! من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!» که شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریه‌هایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار جانم را به هم می‌کوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب می‌خواندم که پریشان اجابت دعایم شده است! @eeshg1 🌹🌹نویسنده ولی نژاد
" لشگر حضرت عشق"
کانال رمان عاشقانه مذهبی(علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و هف
کانال رمان عاشقانه مذهبی(علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و هشتم خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیل‌های پارک شده پُر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هاله‌ای آمیخته به انوار نقره‌ای و فیروزه‌ای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم می رسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمی‌دانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: «مجید! من باید چی کار کنم؟» و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: «یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟» سپس به دستان خالی‌ام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: «مجید! من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!» در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مِهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: «الهه جان! کتاب که حتماً تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...» که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا می‌نشستند. مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجه‌مان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم. مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانم‌ها با مهربانی صدایش کرد: «پسرم! بیا بشین! جا زیاده!» در برابر لحن مادرانه‌اش، من و مجید دمپایی‌هایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست. احساس عجیبی داشتم که با همه بیگانگی‌اش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که می‌خواست به آینده‌ای روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: «مجید! دارن چه دعایی می‌خونن؟» همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی می‌گشت، پاسخ داد: «دارن جوشن کبیر می‌خونن الهه جان!» و جمله‌اش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: «این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46.» و با گفتن این جمله مشغول خواندن دعا به همراه جمعیتی شد که همه با هم زمزمه می‌کردند و حالا من به عنوان یک سُنی می‌خواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم. سراسر دعا، اسامی الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب نجات از آتش دوزخ می‌کردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخم‌های دلم بود که به قلبم آرامش می‌بخشید. با قرائت فراز صدم، دعای جوشن کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبت‌هایش بود که از توبه و طلب استغفار می‌گفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزه‌ای و پر نقش و نگار امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا می‌کردم که امشب به چشمان خیس و دست‌های خالی‌ام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد. گاهی به آسمان می‌نگریستم و در میان ستاره‌های پر نورش، با کسی دردِ دل می‌کردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آروزیم برساند. @eeshg1 🌹 نویسنده : valinejad1
" لشگر حضرت عشق"
کانال رمان عاشقانه مذهبی(علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و هش
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و نهم سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه‌زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، ضجه می‌زدم. گریه‌های آرام مجید را می‌شنیدم و شانه‌هایش را می‌دیدم که زیر بار اشک‌های مردانه‌اش به لرزه افتاده و نمی‌دانستم از آنچه مداحِ مراسم در مصایب امام علی (علیه‌السلام) می‌خواند، ناله می‌زند یا از شنیدن گریه‌های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک می‌ریزد. نمی‌دانم چقدر در آن حال خوش بودم و همانطور که صورت غرق اشکم را به آسمان سپرده و دلِ پُر دردم را به دست خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (علیه‌السلام) نجوا کردم که متوجه شدم مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم می‌زند: «الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!» پرده ضخیم اشک را از روی چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآن‌ها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان گشوده‌اند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که می‌خواندند، حفظ نبودم و نمی‌توانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم. قرآن را روی سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین بغض را نداشت، خدا را به حق خودش سوگند می‌دادم: « بِکَ یا الله...» سوگندی که احساس می‌کردم بازگشتی ندارد و بی‌هیچ حجابی دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است. سوگندی که به قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک اجابت از جانب خدایم می‌رسد و بعد نام عزیزترینِ انسان‌ها و شریف‌ترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: «بِمُحَمَّدٍ ...» همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا می‌داد. دیگر آسمان دلم به هم پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم موج می‌زد و لب‌هایم از شدت طوفان ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا می‌زدم که به زعم شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بی‌توجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا می‌زدم :«بِعَلیٍ... بِفاطِمَه... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ...» دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان عشق بازی، یک تنه جانبازی می‌کردم و بی‌پروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا می‌کردم که همه از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم! تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز دختر اهل سنتی که با طنین هزاران شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد می‌کشید! زیر سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان هق هق گریه‌هایم، نامشان را زمزمه می‌کنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفته‌اند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشه‌ام که احساس می‌کردم فرشتگان با پرنیان بال‌هایشان، گونه‌هایم را نوازش داده و مژده اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند. قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازه‌ای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینه‌ام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه می‌درخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند شیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم. با دیدن شادی چشمانم که مدت‌ها بود جز غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی عمیق پوشیده شده و لب‌هایش به خنده‌ای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساس لطیفی که بر اثر مناجات با خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشمِ امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد. @eeshg1 🌹 نویسنده : valinejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خــــداوندا..🙏 🌸بنام تو که زیباترین نامهاست ✨روزمان را آغاز می‌کنیم 🌸روزی که با نام و یاد تو باشد ✨سراسر شادی است و عشق و مهربانی 🌸و سرشار از خیر و برکت است ✨و فراوانی 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸سلام صبح بخیر ✨امروزتون مملو از شادی 🌸و آرامـش و مـهـــر @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🌸خدایا اگه مادرم گناهی داشت او را ببخشا و بیامرز.. 🌸 مهربانا اگر که غمگین بود قلب او را خوشحال کن اگر هم خوشحال بود خوشحالی اش را بیشتر بفرما 🌸 عزیزا اگر مادری بیماری و اندوهی دارد شفایش بده اگر هر مشکلی دارد تو پناهش باش 🌸 خدایا تمام مادران خوب دنیا را همیشه یار و یاورشان باش و به آنها عمر باعزت پر از شادی و سلامت عطا بفرما... و مادران عزیز آسمانی را قرین رحمتت بفرما.. 🌸 @eeshg1
‍ ‍🍃🌸سـ☺️✋️ـلام 🍃🌸 صبح زیباتون بخیر 🍃🌸عیدتون مبارک 🍃🌸امروزتون پُراز 🍃🌸شادی و لبخند و برکت 🍃🌸در روز میلاد زهرای بتول 🍃🌸محفلتون گرم از عطر محبت 🍃🌸خنده هاتون تموم نشدنی 🍃🌸دلخوشی هاتون زیاد 🍃🌸دلاتون بی غصه 🍃🌸روزتون پُر از عشق @eeshg1
الهی به حق خانم فاطمه زهرا (س)💚 آرزوهاتون براورده غصه هاتون به شادی دردهاتون درمان همه قهرها به آشتی تبدیل شه و الهی که همگی حاجت روا باشید🙏 الهی آمین 🙏 قدر مامان های گلتون را بیشتر بدونید👵❤️ اگر مادرتون از دنیا رفته روحشون شاد🙏 و اگر از نعمت مادر بهرمندید هر روز طوافش کنید❤️ @eeshg1
🌷بر مقدم دختر پیمبر صلوات 🌷بر چشمه ی پاک حوض کوثر صلوات 🌷بر محضر حضرت محمد تبریک 🌷 بر مادر شیعیان حیدر صلوات ♥️الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ ♥️ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها 🌷 و روز مادر بر همه ی شما مبارکباد.. @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســ🌸ــلام 🌸🎉میلاد باسعادت حضرت زهرا(س)و روز مادر مبارک باد💫🎊💐 امروز یکشنبه ☀️ ٣ بهمن ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٢٠ جمادی الثانی ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٣ ژانویه ٢٠٢٢ ميلادى @eeshg1
‍ 🍃🌷بر سیده زنان عالم صلوات 🍃🌷بر مایه افتخار آدم صلوات 🍃🌷بر فاطمه ، حبیبه حی ودود 🍃🌷بر دُخت پیام آور خاتم صلوات (💖)اللّهُمَّ 🌼(💛)صَلِّ 🌼🌼(💚)عَلَی 🌼🌼🌼(💙)مُحَمَّدٍ 🌼🌼🌼🌼(💖)وَ آلِ 🌼🌼🌼🌼🌼(💛) مُحَمَّدٍ 🌼🌼🌼🌼(💚)وَ عَجِّلْ 🌼🌼🌼(💙)فَرَجَهُمْ 🌼🌼(💖)وَ اَهْلِکْ 🌼(💛)اَعْدَائَهُمْ (💙)اَجْمَعِین میلاد با سعادت دخت گرامی نبی اکرم (ص) مبارکــــــــَ باد 🎉🎊🎉 @eeshg1 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گلهای گروه 🍃یکشنبه تون زیبـا 🌸آرزومندم امـروز 🍃زیبـاترین انرژیهـای 🌸مثبت نصیبتان گردد 🍃که پراز خوبی🌹 🌸پراز شـادی 🍃پراز بهـروزی 🌸و پراز قاصدکهای 🍃خوش خبـر باشـد روزتون پراز موفقیت 🌸🌷 @eeshg1 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مـادرم ❣زیبا ترین تصویر حیات 🌸گویا ترین تفسیر بودن ❣ناب ترین اندیشۀ هستی 🌸تقدیم به او که تمام ❣امروزهای من 🌸تجسم دیروز های ❣از دست رفته ی اوست 🌸تقدیم به خانمهایی ❣که بچه ندارن 🌸من بجاش تبریک میگم ❣مادرجان روزت مبارک فدای اون دل مهربونت 🌸❤️ @eeshg1 🌸🍃
‍ ‍ سـ☺️✋️ـلام 🌷صبح زیباتون بخیر 🌷عیدتون مبارک 🌷امروزتون پُراز شادی ولبخند و برکت 🌷در روز میلاد زهرای بتول 🌷محفلتون گرم از عطر محبت 🌷خنده هاتون تموم نشدنی 🌷دلخوشی هاتون زیاد 🌷دلاتون بی غصه 🌷روزتون پُر از عشق @eeshg1 🌷🍃