✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️ امام صادق علیه السلام فرمود: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سرزمین خشک که در آن گیاهی نمیرویید نزول نمود. سپس به اصحاب خود فرمود: بروید هیزم جمع کنید و بیاورید. عرض کردند: در این زمین چیزی نمیروید و هیزمی یافت نمیشود. حضرت فرمود: بروید و هر کدام هر چه یافتید با خود بیاورید. تجسس نمودند و در گوشه و کنار زمین بوتههای کوچک خار یافتند، آنها را کندند و حضور حضرت آوردند و روی هم انباشتند که تودهای خار شد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: گناهان اینطور جمع میشود سپس تذکر داد که از گناهان کوچک بپرهیزید که هر چیز طالبی دارد و طلبکننده معاصی گناهان را ثبت میکند.
📚 الکافی، جلد ۲، صفحه ۲۸۸.
👈 گویی پیشوای اسلام خواست با دستور جمعآوری هیزم در آن بیابان بدون گیاه، اصحاب خود را متوجه کند که گناهان صغیره که آنها را حقیر میشمارید، همانند بوتههای کوچک خار است که در این بیابان به نظر نمیآمدند و شما در طلبشان رفتید و آنها را گرد آوردید و در نتیجه به صورت توده بزرگ خار در آمده است. طالب گناهان که فرشتگان الهی هستند، گناهان صغیره شما را مینویسند و مجموعشان به صورت گناهی بزرگ در میآید.
📚شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، جلد ۲، صفحه ۲۱۰.
💕💙💕
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر عازم شد تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج، شتری خرید تا بازگردد.
از حج که بازگشت، بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبۀ خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خداوند گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود، پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی!»
🔻پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را همانجا قربانی کن تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبۀ تو نخواهد داشت.»
💕🧡💕🧡
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مىگماريم كه همواره همراهش باشد.
📚سوره زخرف آیه 36
@eeshg1
🍁🍂🍁🍂