•‹🇮🇷🗞›•
شھیدابراهیمهمت؛
هروقتمےخواست!
برایبچہهایادگاریبنویسہمینوشت:
"منکانلله،کاناللهله"
هرکےباخداباشہخدابااوست...
#شھیدانہ
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕🧡💕
「💚🍃」
-
خـــــدا نڪند ڪہ:
حرفـــــ زدن و نگاه ڪردن بہ نامحرم برایتان عادی شود. پناه مےبرم بہ خـــــدا از روزی ڪہ گناه، فرهنگـــــ و عادتـــــ مردم شود.
#شھید_حمیدسیاهکالیمرادی
-
-
🌿⃟📗¦⇢ #شھیدانہ••
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💜💕
♥️🕊••
#شھیدانه✨
یھرفیقیبرایِخودتانتخابکن ،
کههروقتکنارشبودی
نتونیگناهکنی . .
خجالتبکشیوبهحرمتپاكبودن
کارهایِرفیقتدستبهگناهنزنی . .🙂✌️🏾
#شھیدعلیخلیلی🌿'
💕❤️💕
💌 #شھـــــیدانه
🏥بیمارستان شلوغ بود. گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سِرُم وصل کرد و گفت: «بهش برسید، خیلی ضعیف شده.» براش کمپوت گیلاس آورده بودند. هر کاری کردند، نخورد.
☀گفت: «اینها که تو بیمارستاناند، همه مثل من گرمازده شدهاند.» به همه داده بودند، باز هم نخورد.
🍒 گفت: «هروقت همهی بچههای لشکر کمپوت گیلاس داشتند بخورند، من هم میخورم.»
📚 کتاب فرمانده؛ خاطراتی از
سردار شهید حاج حسین خرازی🌷
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
«شهید غلامحسین ابولحسنی»🌷
🖼 بعد از شهادت غلامحسین، هر وقت که دلم هوای پسرم را میکند، در خلوت شب پارچههای سفید را از روی عکسهایش کنار می زنم و تا صبح با پسرم خلوت میکنم. با او حرف میزنم، نوازشش میکنم، درد و دل میکنم و حرفهای دلم را با او در میان میگذارم و آرام آرام اشک میریزم.
🌀در یکی از همین شبها که تا دیر وقت با عکسهایش حرف میزدم و اشک میریختم، سردرد عجیبی گرفتم. بدنم از تب میسوخت و سردرد کلافهام کرده بود. نمیدانم چطور در آن حالت خوابم برده بود. صبح که از خواب بیدار شدم، سرم همچنان درد میکرد، تازه بیدار شده بودم که ناگهان زنگ در به صدا در آمد. در را که باز کردم دختر برادرم وارد خانه شد.
⁉️با تعجب پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی آمدهای». با نگرانی و دلهره جواب داد: «دیشب خواب غلامحسین را دیدم، او به من گفت که مادرم خیلی ناراحت است و سرش درد می کند و بعد از من خواست تا به خانه شما بیاییم و از لای کتابی که در طاقچه هست، قرص سردردی را که در آنجا گذاشته به شما بدهم.»
📖بعد از شنیدن این حرف با دختر برادرم آن کتاب را پیدا کردیم و در کمال بهت و حیرت از لای کتاب، همان دارویی را که غلامحسین گفته بود، برداشتیم. از آن اتفاق به بعد، من دیگر زیاد بیتابی نمیکنم زیرا همیشه احساس میکنم که غلامحسین نمرده است و مرا میبیند و او همیشه مواظب من است.»
☁️راوی: مادر شهید
📚برگرفته از کتاب امتحان نهایی
نویسنده: امیر رجبی
💕💜💕💜
💌 #شھیدانه
🔹با وضو راه می رفت، دائمالوضو بود!
موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن اذان و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد.
☘میگفت: «زمین جای جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟
📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵،
#شهیدحسنطهرانیمقدم
💕❤️💕❤️
💌 #شھیدانه
🔹با وضو راه می رفت، دائمالوضو بود!
موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن اذان و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد.
☘میگفت: «زمین جای جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟
📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵،
#شهیدحسنطهرانیمقدم
💕❤️💕❤️
🍃🌷✨
ما یافتیم آنچہ را دیگران نیافتند
ما هـمہ افق هـاے معنویت را در #شهـدا تجربہ ڪردیم...
عشق را هـم
امید را هـم
ڪرامت را هـم
شجاعت را هـم
عزت را هـم
و هـمہ ے آنچہ را ڪہ دیگران جز در مقام شهـادت نشنیدہ اند ما بہ چشم خود دیدیم،
ما معناے جهـاد اصغر و اڪبر را درڪ ڪردیم...
و پادگان دوڪوهـہ بہ اینهـمہ شهـادت خواهـد داد.
🇮🇷 شهید مرتضی آوینی🌷
#شھیدانہ
💕🧡💕🧡
°•🌱
#شھـــــیدانہ🌸
اگر براے خدا جنگ مۍ ڪنید ... احتیاج ندارد ڪه بـه من و دیگرے گزارش ڪنید!
گزارش را نگہ دارید براے قیامت...
اگر ڪار براے خداست گفتنش براے چیست؟!
#سردارشھیـدخزازے💛✨
@eeshg1