eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
288 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
•‹🇮🇷🗞›• شھیدابراهیم‌همت؛ هروقت‌‌مےخواست‌‌! برای‌بچہ‌هایادگاری‌بنویسہ‌مینوشت: "من‌کان‌لله،کان‌الله‌له" هرکےباخداباشہ‌خدابااوست... 💕🧡💕
「💚🍃」 - خـــــدا‌ نڪند‌ ڪہ: حرفـــــ زدن‌ و‌ نگاه ڪردن‌ بہ‌ نا‌محرم‌ برایتان‌ عادی شود‌. پناه‌ مے‌برم‌ بہ‌ خـــــد‌‌ا‌ ا‌ز‌ روزی ڪہ‌ گناه‌، فرهنگـــــ و عادتـــــ مردم‌ شود. ‌- - 🌿⃟📗¦⇢ •• َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج 💕💜💕
♥️🕊•• ✨ یھ‌رفیقی‌برایِ‌خودت‌‌انتخاب‌کن ، که‌هروقت‌کنارش‌‌بود‌ی‌ نتونی‌گناه‌کنی . . خجالت‌‌بکشی‌و‌به‌‌حرمت‌پاك‌بودن‌‌ کارهایِ‌رفیقت‌‌دست‌به‌‌گناه‌‌نزنی . .🙂✌️🏾 🌿' 💕❤️💕
💌 ‎‌‌‎‌‎ 🏥بیمارستان شلوغ بود. گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سِرُم وصل کرد و گفت: «بهش برسید، خیلی ضعیف شده.» براش کمپوت گیلاس آورده بودند. هر کاری کردند، نخورد. ☀گفت: «این‌ها که تو بیمارستان‌اند، همه مثل من گرمازده شده‌اند.» به همه داده بودند، باز هم نخورد. 🍒 گفت: «هروقت همه‌ی بچه‌های لشکر کمپوت گیلاس داشتند بخورند، من هم می‌خورم.» 📚 کتاب فرمانده؛ خاطراتی از سردار شهید حاج حسین خرازی🌷
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 «شهید غلامحسین ابولحسنی»🌷 🖼 بعد از شهادت غلامحسین، هر وقت که دلم هوای پسرم را می‌کند، در خلوت شب پارچه‌های سفید را از روی عکس‎هایش کنار می زنم و تا صبح با پسرم خلوت می‎کنم. با او حرف می‎زنم، نوازشش می‎کنم، درد و دل می‎کنم و حرف‎های دلم را با او در میان می‌گذارم و آرام آرام اشک می‎ریزم. 🌀در یکی از همین شب‎ها که تا دیر وقت با عکس‎هایش حرف می‎زدم و اشک می‎ریختم، سردرد عجیبی گرفتم. بدنم از تب می‎سوخت و سردرد کلافه‎ام کرده بود. نمی‌دانم چطور در آن حالت خوابم برده بود. صبح که از خواب بیدار شدم، سرم همچنان درد می‎کرد، تازه بیدار شده بودم که ناگهان زنگ در به صدا در آمد. در را که باز کردم دختر برادرم وارد خانه شد. ⁉️با تعجب پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی آمده‎ای». با نگرانی و دلهره جواب داد: «دیشب خواب غلامحسین را دیدم، او به من گفت که مادرم خیلی ناراحت است و سرش درد می‏ کند و بعد از من خواست تا به خانه شما بیاییم و از لای کتابی که در طاقچه هست، قرص سردردی را که در آنجا گذاشته به شما بدهم.» 📖بعد از شنیدن این حرف با دختر برادرم آن کتاب را پیدا کردیم و در کمال بهت و حیرت از لای کتاب، همان دارویی را که غلامحسین گفته بود، برداشتیم. از آن اتفاق به بعد، من دیگر زیاد بی‌تابی نمی‌کنم زیرا همیشه احساس می‌کنم که غلامحسین نمرده است و مرا می‎بیند و او همیشه مواظب من است.» ☁️راوی: مادر شهید 📚برگرفته از کتاب امتحان نهایی نویسنده: امیر رجبی ‎‌ 💕💜💕💜
💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹با وضو راه می رفت، دائم‌الوضو بود! موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن اذان و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد. ☘می‌گفت: «زمین جای جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟ 📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕❤️💕❤️
💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹با وضو راه می رفت، دائم‌الوضو بود! موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن اذان و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد. ☘می‌گفت: «زمین جای جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟ 📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕❤️💕❤️
🍃🌷✨ ما یافتیم آنچہ را دیگران نیافتند ما هـمہ افق هـاے معنویت را در تجربہ ڪردیم... عشق را هـم امید را هـم ڪرامت را هـم شجاعت را هـم عزت را هـم و هـمہ ے آنچہ را ڪہ دیگران جز در مقام شهـادت نشنیدہ اند ما بہ چشم خود دیدیم، ما معناے جهـاد اصغر و اڪبر را درڪ ڪردیم... و پادگان دوڪوهـہ بہ اینهـمہ شهـادت خواهـد داد. 🇮🇷 شهید مرتضی آوینی🌷 💕🧡💕🧡
°•🌱 🌸 اگر براے خدا جنگ مۍ ڪنید ... احتیاج ندارد ڪه بـه من و دیگرے گزارش ڪنید! گزارش را نگہ دارید براے قیامت... اگر ڪار براے خداست گفتنش براے چیست؟! 💛✨ @eeshg1