.
💔 توییت دردناک یکی از اهالی غزه
➖ امروز دختر کوچکی را دیدم که خواهر کوچکترش را میزد.بلافاصله دستش را گرفتم تا جلوی او را بگیرم و پرسیدم:چرا این کار را کردی؟
➕ او جواب داد:چون او نصف یک قرص نان را برداشت و آن را به تنهایی خورد
آن آخرین نانی بود که داشتیم و من و مامان توافق کرده بودیم که آن را خرد کنیم و با آب بخوریم.
🔆 به آرامی دستش را گرفتم و او را به مدرسهای که در آن اقامت دارم آوردم.سه قرص نان و هر غذایی که داشتم به او دادم
😔 او با خجالت نزدیکتر آمد و سوالی از من پرسید که نتوانستم جواب بدهم و هرگز هم نخواهم داد: «نمیتوانی به جای کسی که شهید شد، پدر من باشی... و هر روز برای ما غذا بیاوری .
@eeshg1📍
@zendegi18📍.
#داستان
افتادگی آموز
مرحوم شهید ثانی، درباره فروتنی برابر معلم حکایت جالبی را بیان کردهاست:
حمدان اصفهانی میگوید : در حضور شریک به سر میبردم، ناگاه یکی از فرزندان خلیفه عباسی وارد شد. به دیوار تکیه کرد و پرسشی درباره یکی از احادیث با شریک در میان گذاشت، ولی شریک به او توجهی نکرد و چهرهاش را به سوی ما برگرداند.
فرزند خلیفه سؤال خود را تکرار کرد، ولی باز هم شریک بیاعتنایی کرد.
فرزند خلیفه خطاب به شریک گفت: «آیا نسبت به فرزندان خلفا، تحقیر و توهین روا میداری؟»
شریک گفت: «نه، ولی علم و دانش در پیشگاه خدا، شکوهمندتر و برتر از آن است که من [به دلخواه دیگران] آن را تباه سازم.»
فرزند خلیفه آمد و دوزانو در برابر شریک نشست. شریک به او گفت باید بدینسان جویای علم شود. [و دانش را با تواضع و فروتنی کسب کند.]
@eeshg1📍
@zendegi18📍
🌸🌸🌸
#بترس
اگه پشت سر کسی حرفی رو بگی و طرف راضی نباشه میشه غیبت.…
ولی اگه حرفی که میزنی حقیقت نداشته باشه میشه تهمت…
تهمت تو روایات اومده یعنی قتل طرف !
واقعا غیبت نکردن تلاش و مبارزه با هوای نفس میخواد...بعضی ها افتخارشون اینه که اصلا سمت زنا نرفتن…
ولی خب کسی که غیبت میکنه انگاری هفتاد بار زنا کرده.💔
عضوشو 👇
https://eitaa.com/eeshg1
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردی که با ١١ میلیون حقوق هر هفته با پراید خود به کربلا میرود.
@eeshg1📍
@zendegi18📍
#داستان_آموزنده
🔆توصیف زیبایی
در زمان پيامبر دو نفر بنام هيث و ماتع در مدينه زندگى مى كردند. اين دو آدمهاى هرزه اى بودند و همواره سخنان زشت مى گفتند و مردم را مى خنداندند و عفت كلام را مراعات نمى كردند.
روزى اين دو نفر با يكى از مسلمانان سخن مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در چند قدمى آنها، سخن آنها را مى شنيد كه مى گفتند: هنگامى كه به شهر طائف هجوم برديد و آنجا را فتح نموديد، در آنجا در كمين دختر عيلان ثقفى باش ، او را اسير كرده و براى خود نگه دار كه او زنى خنده رو، درشت چشم ، جاافتاده ، كمر باريك و قد كشيده است ، هرگاه مى نشيند با شكوه جلوه مى كند و هرگاه سخن مى گويد، سخنش دلربا و جاذب است ، رخ او چنين و پشت رخ او چنان است و...!
با اين توصيفات آن مسلمان را تحريك كردند،
پيامبر فرمود: من گمان ندارم كه شما از مردانى كه ميل جنسى به زنان دارند باشيد، بلكه به گمانم شما افراد سفيهى كه ميل جنسى ندارند باشيد (يعنى عنين )، از اين رو زيبائيهاى زنان را (بدون آن كه خود لذت ببريد) به زبان مى آوريد (و موجب آلودگى ديگران مى شويد).
آنگاه پيامبر آنها را از مدينه به سرزمين (غرابا) تبعيد كرد، آنها فقط در هفته ، روز جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى ، حق داشتند به مدينه بيايند.
📚حكايتهاى شنيدنى 3 / 89 - بحارالانوار 22 / 88.
@eeshg1📍
@zendegi18📍
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شما حسود هستید؟
🎙حجتالاسلام والمسلمین استاد قرائتی
@eeshg1📍
@zendegi18📍
#داستان_آموزنده
🔆حميد بن قحطبه طائى
عبدالله بن بزاز نيشابورى گويد: بين من و حميد رفت و آمد بود. روزى خواستم بر او وارد شوم ، خبر ورودم به او رسيد، كسى را فرستاد تا مرا به نزدش ببرد من با لباس سفر در ماه رمضان هنگام ظهر بر او داخل شدم .
ديدم او در خانه اى است كه آب در وسط حياط جاريست ، بر او سلام كردم و نشستم ، پس آب و طشتى آوردند و دست خود را شست و به من هم امر كرد دستم را بشويم تا غذا بخوريم .
با خود گفتم من روزه دارم ؛ گفت : غذا بخور، گفتم : اى امير ماه رمضان است و من بيمار نيستم . او گريان شد و طعام خورد بعد از غذا گفتم : چرا گريه كردى و غذا خوردى ؟!
گفت : زمانى كه هارون الرشيد خليفه عباسى در شهر طوس بود، شبى مرا احضار كرد. وقتى بر او وارد شدم ، سرش را بلند كرد و بمن گفت : اطاعت تو از خليفه چقدر است ؟ گفتم : به جان و مال اطاعت كنم . پس سر خود را بزير افكند و اذن برگشتن داد.
وقتى به خانه برگشتم لحظاتى نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت : خليفه را اجابت كن !
گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، شايد قصد كشتنم را كرده باشد. چون بر او وارد شدم سرش را برداشت و گفت : اطاعتت از خليفه چگونه است ؟ گفتم به جان و مال و اهل و فرزندان .
پس تبسم كرد و اذن رفتن به من داد. وقتى به خانه برگشتم ، زمانى كوتاهى نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت : خليفه را اجابت كن .!
بر او وارد شدم ، گفت : اطاعتت از امير چقدر مى باشد؟ گفتم به جان و مال و زن و فرزند و دينم !!
خليفه خنديد و گفت : اين شمشير را بگير و آنچه اين خادم مى گويد، امتثال كن . با غلام خليفه به خانه اى كه درش بسته بود وارد شديم ، درب خانه را گشود، ديدم سه اطاق بسته و يك چاهى در وسط وجود دارد. يكى از دربها را باز كرد ديدم در آن اطاق بيست نفر از سادات از پير و جوان در زنجيرند غلام خليفه گفت : اينها را بكش .
من هم آنها كه سادات و اولاد على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بودند را بقتل رساندم و غلام همه اجساد را به چاه مى افكند. درب اطاق دوم را گشود و بيست نفر از سادات را لب چاه مى آورد و من آنها را مى كشتم .
درب اطاق سوم را گشود و آنها را لب چاه مى آورد و من سر از تن آنها جدا مى كردم .
نوزده نفر را سر بريدم ، نفر بيستم پيرمردى بود كه موهايش هم زياد شده بود (بخاطر طولانى بودن زندان ) به من فرمود.
دستت بريده باد، اى بد ذات ، چه عذرى برايت روز قيامت مى باشد زمانيكه خدمت جد ما پيامبر برسى و حال آنكه شصت نفر از فرزندان او را كشته اى پس ناگهان دست و بدنم لرزيد. غلام به من نگاهى كرد كه زود او را بكش و من او را كشتم و بدنش را به چاه افكند.
اى عبدالله ، وقتى شصت نفر از اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله را كشته باشم با اين گناه سنگنين ، نماز و روزه چه سودى برايم دارد و شك ندارم كه جايگاهم در آتش است .
📚كيفردار 1/ 302 - عيون الاخبار الرضا 1/ 109.
@eeshg1📍
@zendegi18📍
یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود
بهش گفتم: مصطفی این رفيقت که تهرانیه دلم ميخواد روش رو کم کنی!
یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر میکرد تا اون جواب رو بده...
گفت: دایی؛ خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره... 🥲
مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت...
راوی: دایی شهید
#شهیدمصطفیصدرزاده ♥️!
@eeshg1📍
@zendegi18📍