eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
356 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
سر می کنم بدون تو شب های تار را هر شب قصیده می شوم این انتظار را در حسرت بقیه ی خوبان روزگار سر می کنم بقیه ی لیل و نهار را هی چنگ می زنم به ِغزل های ناگزیر هی شعر می شوم کلمات دچار را خورجین من پر از غزل انتظار شد هر شب به دوش می کشم این کوله بار را با گریه گشته ام  صد و ده بار بیشتر دنبال رد پای تو هر شب بحار را (باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی) تکرار می کنم غزل شهریار را از بس که بی تو گل به نظر خار می رسد ترجیح می دهم که نبینم بهار را ای آرزوی گم شده باید نگاه کرد بی تو کدام پنجره ی بی بخار را؟ خشکیده زنده رود من آخر کجا برم؟ عصر سه شنبه گریه ی بی اختیار را سرشار غربتم به تو آورده ام پناه دریاب این پرنده ی بی برگ و بار را من بارها بدون تو در خواب دیده ام کابوس بی پرندگی این دیار را سوهان روح من شده قم ای بهار من سرسبز کن طبیعت این شوره زار را تا کی بدون روی تو گل های کاغذی از خود در آورند ادای بهار را هی جمعه های بی خبر از راه می رسند باید چه کرد این خبر ناگوار را؟ سبحان آنکه روز ازل عاشقانه ریخت در چشم مستت این هیجان خمار را سبحان آنکه در شب گیسوی تو کشید زیبایی رها شده در آبشار را ای کاش در مدار خودش زیر و رو شود منظومه ای که با تو ندارد قرار را چل شب کشیده ام به هوای تو مثل ابر تا کوه خضر گریه دنباله دار را در حسرت نگاه تو بیرون کشید اشک از چشم من چهل غزل آبدار را ایاک نعبد دل تسبیح پاره شد ایاک نستعین چه کنم داغ یار را ای آبروی هر دو جهان در قنوت من آبی بریز این جگر داغدار را کو آن‌نسیم جمعه ی موعود تا سحر قد قامت الظهور بخواند بهار را یا ایهاالعزیز مرا کشت این فراق کوته کن این حکایت دنباله دار را بعد از هزار و یکصد و هشتاد و چار سال بر هم بزن معادله ی روزگار را یک روز می رسد که به خونخواهی حسین رو می کنی اراده ی پروردگار را یک روز می رسد که به تاوان مجتبی سیراب می کنی جگر ذوالفقار را دنیا نشسته تا بتکانی فقط خودت از چادر غریبی مادر غبار را دارد غروب می شود و باز هم ندید در امتداد جاده کسی آن سوار را
. 📋 به نام نامی حیدر قلم به دست شدم (ع) حاج سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ به نام نامی حیدر قلم به دست شدم علی شراب طهور است، من که مست شدم تبارکَ و تعالیٰ ز نیست هست شدم خداپرست شدم تا علی پرست شدم میان این دو پرستش هنوز حیرانم گهی به سجده‌ام این می‌کشد گهی آنم به عجز خم شو و زانو بزن در این درگاه بگو که أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولی‌َّالله *شاعر : ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
سر می کنم بدون تو شب های تار را هر شب قصیده می شوم این انتظار را در حسرت بقیه ی خوبان روزگار سر می کنم بقیه ی لیل و نهار را هی چنگ می زنم به ِغزل های ناگزیر هی شعر می شوم کلمات دچار را خورجین من پر از غزل انتظار شد هر شب به دوش می کشم این کوله بار را با گریه گشته ام  صد و ده بار بیشتر دنبال رد پای تو هر شب بحار را (باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی) تکرار می کنم غزل شهریار را از بس که بی تو گل به نظر خار می رسد ترجیح می دهم که نبینم بهار را ای آرزوی گم شده باید نگاه کرد بی تو کدام پنجره ی بی بخار را؟ خشکیده زنده رود من آخر کجا برم؟ عصر سه شنبه گریه ی بی اختیار را سرشار غربتم به تو آورده ام پناه دریاب این پرنده ی بی برگ و بار را من بارها بدون تو در خواب دیده ام کابوس بی پرندگی این دیار را سوهان روح من شده قم ای بهار من سرسبز کن طبیعت این شوره زار را تا کی بدون روی تو گل های کاغذی از خود در آورند ادای بهار را هی جمعه های بی خبر از راه می رسند باید چه کرد این خبر ناگوار را؟ سبحان آنکه روز ازل عاشقانه ریخت در چشم مستت این هیجان خمار را سبحان آنکه در شب گیسوی تو کشید زیبایی رها شده در آبشار را ای کاش در مدار خودش زیر و رو شود منظومه ای که با تو ندارد قرار را چل شب کشیده ام به هوای تو مثل ابر تا کوه خضر گریه دنباله دار را در حسرت نگاه تو بیرون کشید اشک از چشم من چهل غزل آبدار را ایاک نعبد دل تسبیح پاره شد ایاک نستعین چه کنم داغ یار را ای آبروی هر دو جهان در قنوت من آبی بریز این جگر داغدار را کو آن‌نسیم جمعه ی موعود تا سحر قد قامت الظهور بخواند بهار را یا ایهاالعزیز مرا کشت این فراق کوته کن این حکایت دنباله دار را بعد از هزار و یکصد و هشتاد و چار سال بر هم بزن معادله ی روزگار را یک روز می رسد که به خونخواهی حسین رو می کنی اراده ی پروردگار را یک روز می رسد که به تاوان مجتبی سیراب می کنی جگر ذوالفقار را دنیا نشسته تا بتکانی فقط خودت از چادر غریبی مادر غبار را دارد غروب می شود و باز هم ندید در امتداد جاده کسی آن سوار را #
. هنوز می‌شنوم هق‌هق صدایت را صدای آن نفس درد آشنایت را نبرده‌اند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین هنوز بغض نفس‌گیر ناله‌هایت را هنوز هم شب و ماه و ستاره می‌گردند به کوچه‌کوچۀ تاریخ، ردّ پایت را هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگ‌اند شمیم عطر دل‌انگیز ربّنایت را کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید به دوش خستۀ تو کیسۀ غذایت را؟ تو ناشناس‌ترین آیه‌ای که دست خدا فراتر از ابدیّت نهاد پایت را تو آن نماز پذیرفته‌ای به درگه دوست که ناامید نکردی ز خود گدایت را کدام قلّۀ سرکش به سجده سر ننهاد شکوه جذبۀ پیچیده در ردایت را در این غروب مه آلودِ بی‌خدایی و کفر بپاش بر تن سرد زمین، دعایت را بیا کمیل بخوان تا دمی دَهَم پرواز کبوتر دل سرگشته در هوایت را در این همیشه که پابند توست هستی من به عالمی ندهم عشق بی‌فنایت را... ✍ .
نمی‌دیدم الهی دور تو مشتی حرامی را نمی‌بخشیم یا زینب! یهودی‌های شامی را صدای گریه از دروازه‌ی ساعات می‌آید شنیدم از دم دروازه بوی تلخکامی را حرم امروز زیر چکمه‌ی ناپاک سفیانی‌ست  کجا پنهان کنم در سینه این بی‌احترامی را امان از شام، امان از شام را تکرار می‌کردم دوباره یادم آمد سنگ‌های پشت‌بامی را :: تصورکن که یک‌سو خیمه‌گاه و یک‌طرف دشمن تو در این انتخاب امروز می‌چسبی کدامی را؟ ✍