هیئت سفیران زینب(س)هیئت سفیران زینب(س)..8 .mp3
زمان:
حجم:
1.94M
👤 #کریمی
🥀 #حضرت_زهرا
😭 #بسيار_جانسوز
#⃣ #متن_کامل_روضه
امشب اول علی آستینو بالا زد ، شروع کرد اول غسل سر ،صورت ،سمت راست ، سمت چپ ... اول سر و صورتو شست بسم الله ... جای مهر رو شست ، صورت کبود و شست یه ناله ...، نالش بلند شد ، ساکتش کردن همچین که دستش به بازو رسید یه وقت دیدن آقا داره داد میزنه ...
فقط اینجا غسل قطع نشد، همچین به زخم پهلو رسید آخه خانم گفته بود منو از زیر پیرهن غسل بده ،چشم نمی بینه چه خبره، به گودی زخم سینه رسید ... تو غسل باید بدن رو برگردنن به چپ و راست همچین که بدن رو برگردون ، زخم های بستر سر باز کرد... حالا تازه خود بی بی خودش رو غسل داده این خون آبه ها رو شسته ... اسما میگه پرسیدم خانم چرا این کار رو می کنی؟ فرمود آخه شستن خون خشک سخته، برا علی سخته، میخوام کار آقام راحت تر بشه...
خون سینه بند میاد، خون زخم بستر جاریه ، کفن گلگونه، آخه این شهید ، شهیده معرکه اس از زیر مفصل همینطوری داره خون میاد،بچه های فاطمه دارن آستین شون رو تو دهان می کنن، ناله میزنن ...
دیدن حسن ساکت نمیشه " زینب اومد داداش الهی فدات شم، تو بزرگتر مایی ، باید مارو آروم کنی ...حسین اومد عزیز برادر، علی اومد، اسماء اومد ، مگه حسنش خدای صبره ساکت میشه ! حسین گفت داداش تو بایدم ناله کنی،اما تو بزرگتر مایی، امروز گریت یه جور دیگه ست، گفتن چرا ناله می زنی ؟ گفت آخه شما که تو کوچه نبودید،من بودم نامرد یه جوری زد، مادرم یه سیلی از او خورد، یه سیلی از دیوار ...
گوشواره ی مادر گم شد...
این گوشواره اینجا افتاد... بمیرم برا اون دختری که دامنش آتش گرفته...
اومد به عمه گفت ،عمه جان گوشم پاره شد...
هیئت سفیران زینب(س)هیئت سفیران زینب(س)..8 .mp3
زمان:
حجم:
1.94M
👤 #کریمی
🥀 #حضرت_زهرا
😭 #بسيار_جانسوز
#⃣ #متن_کامل_روضه
امشب اول علی آستینو بالا زد ، شروع کرد اول غسل سر ،صورت ،سمت راست ، سمت چپ ... اول سر و صورتو شست بسم الله ... جای مهر رو شست ، صورت کبود و شست یه ناله ...، نالش بلند شد ، ساکتش کردن همچین که دستش به بازو رسید یه وقت دیدن آقا داره داد میزنه ...
فقط اینجا غسل قطع نشد، همچین به زخم پهلو رسید آخه خانم گفته بود منو از زیر پیرهن غسل بده ،چشم نمی بینه چه خبره، به گودی زخم سینه رسید ... تو غسل باید بدن رو برگردنن به چپ و راست همچین که بدن رو برگردون ، زخم های بستر سر باز کرد... حالا تازه خود بی بی خودش رو غسل داده این خون آبه ها رو شسته ... اسما میگه پرسیدم خانم چرا این کار رو می کنی؟ فرمود آخه شستن خون خشک سخته، برا علی سخته، میخوام کار آقام راحت تر بشه...
خون سینه بند میاد، خون زخم بستر جاریه ، کفن گلگونه، آخه این شهید ، شهیده معرکه اس از زیر مفصل همینطوری داره خون میاد،بچه های فاطمه دارن آستین شون رو تو دهان می کنن، ناله میزنن ...
دیدن حسن ساکت نمیشه " زینب اومد داداش الهی فدات شم، تو بزرگتر مایی ، باید مارو آروم کنی ...حسین اومد عزیز برادر، علی اومد، اسماء اومد ، مگه حسنش خدای صبره ساکت میشه ! حسین گفت داداش تو بایدم ناله کنی،اما تو بزرگتر مایی، امروز گریت یه جور دیگه ست، گفتن چرا ناله می زنی ؟ گفت آخه شما که تو کوچه نبودید،من بودم نامرد یه جوری زد، مادرم یه سیلی از او خورد، یه سیلی از دیوار ...
گوشواره ی مادر گم شد...
این گوشواره اینجا افتاد... بمیرم برا اون دختری که دامنش آتش گرفته...
اومد به عمه گفت ،عمه جان گوشم پاره شد...
#⃣ #متن_کامل_روضه
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
علامۀ مجلسی می نویسه:امیرالمؤمنین نمازش رو توی مسجد خوند، از مسجد آمد بیرون،تا خَمِ کوچه رو رد کرد دید یه عده از این کنیزا در حال گریه دارن نگاش میکنن، امیرالمؤمنین صدا زد: "مَا الْخَبَر؟" چی شده؟
یهو یکی روش بشه،نشه،صدا زد: آقا! اگه میخوای فاطمه ات رو ببینی عجله کن..." فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا" امیرالمؤمنین دوان دوان خودش رو رسوند، وارد حجره شد،" وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا ... وَ هِيَ تَقْبِضُ يَمِيناً وَ تَمُدُّ شِمَالا" دید فاطمه داره از درد به خودش رو زمین می پیچه...
"فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِه" عمامه رو برداشت، زانو زد زمین، سَرِ فاطمه رو از زمین بلند کرد گذاشت تو بغلش "وَ نَادَاهَا يَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ" صدا زد:یا زهرا! با من حرف بزن...اما جوابی نشنید...یه بار دیگه صدا زد: فاطمه! عزیزم!" فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ "
آی مردم! باورتون میشه این علی است؟ باورتون میشه این همون علی است که دَرِ خیبر ازجا بلند کرده؟ همه ی قدرتش رو آقا جمع کرد، برای بار آخر صدا زد:" فَنَادَاهَا يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي" زهرا جان! من به کسی التماس نمی کنم، اما الان دارم تو رو التماس می کنم "كَلِّمِينِي"
كَلِّمِينِی، یه کمی حرف بزن علی نمیره
كَلِّمِينِي، حرفِ رفتن نزن علی میمیره
كَلِّمِينِی، بگو تو کوچه چی اومد سرت
كَلِّمِينِی، چیزی که به من نمیگه پسرت
سر تویِ بغلِ امیرالمؤمنینِ،آقا خم شده رو صورتِ بی بی، تا صدا زد: "كَلِّمِينِي" زهرا! امیدم تو بودی، میخوای جواب ندی؟...صدا زد:" فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب" تا گفت من علی هستم... "فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فِي وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَيْه" چشماش رو فاطمه باز کرد و یه نگاه به امیرالمؤمنین کرد...روایت میگه: تا نگاه کرد: "وَ بَكَتْ وَ بَكَى" هم زهرا و هم علی هر دو زدن زیرِ گریه....
می میرم برات، تو فقط گریه نکن
پیشِ بچه هات، تو فقط گریه نکن
میخندم برات، تو فقط گریه نکن
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#⃣ #متن_کامل_روضه
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
علامۀ مجلسی می نویسه:امیرالمؤمنین نمازش رو توی مسجد خوند، از مسجد آمد بیرون،تا خَمِ کوچه رو رد کرد دید یه عده از این کنیزا در حال گریه دارن نگاش میکنن، امیرالمؤمنین صدا زد: "مَا الْخَبَر؟" چی شده؟
یهو یکی روش بشه،نشه،صدا زد: آقا! اگه میخوای فاطمه ات رو ببینی عجله کن..." فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا" امیرالمؤمنین دوان دوان خودش رو رسوند، وارد حجره شد،" وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا ... وَ هِيَ تَقْبِضُ يَمِيناً وَ تَمُدُّ شِمَالا" دید فاطمه داره از درد به خودش رو زمین می پیچه...
"فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِه" عمامه رو برداشت، زانو زد زمین، سَرِ فاطمه رو از زمین بلند کرد گذاشت تو بغلش "وَ نَادَاهَا يَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ" صدا زد:یا زهرا! با من حرف بزن...اما جوابی نشنید...یه بار دیگه صدا زد: فاطمه! عزیزم!" فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ "
آی مردم! باورتون میشه این علی است؟ باورتون میشه این همون علی است که دَرِ خیبر ازجا بلند کرده؟ همه ی قدرتش رو آقا جمع کرد، برای بار آخر صدا زد:" فَنَادَاهَا يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي" زهرا جان! من به کسی التماس نمی کنم، اما الان دارم تو رو التماس می کنم "كَلِّمِينِي"
كَلِّمِينِی، یه کمی حرف بزن علی نمیره
كَلِّمِينِي، حرفِ رفتن نزن علی میمیره
كَلِّمِينِی، بگو تو کوچه چی اومد سرت
كَلِّمِينِی، چیزی که به من نمیگه پسرت
سر تویِ بغلِ امیرالمؤمنینِ،آقا خم شده رو صورتِ بی بی، تا صدا زد: "كَلِّمِينِي" زهرا! امیدم تو بودی، میخوای جواب ندی؟...صدا زد:" فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب" تا گفت من علی هستم... "فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فِي وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَيْه" چشماش رو فاطمه باز کرد و یه نگاه به امیرالمؤمنین کرد...روایت میگه: تا نگاه کرد: "وَ بَكَتْ وَ بَكَى" هم زهرا و هم علی هر دو زدن زیرِ گریه....
می میرم برات، تو فقط گریه نکن
پیشِ بچه هات، تو فقط گریه نکن
میخندم برات، تو فقط گریه نکن
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#⃣ #متن_کامل_روضه
#⃣ #سبک_حضرت_ام_کلثوم
#⃣ #وفات_حضرت_ام_کلثوم
#⃣ #حضرت_ام_کلثوم
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
بانو زبانزد است حیایی که داشتی
تاریخ ثبت کرده وفایی که داشتی
نازل شود به وحی خدا مدحِ وصف تو
با آن مقام، پیش خدایی که داشتی
در آسمانِ حیدر و زهرا پریده ای
مهد کمال بود هوایی که داشتی
با حضرتِ عقیله شما مو نمی زدی
در خُلق و خو وفایی که داشتی
دیدند اهل کوفه که حیدر ظهور کرد
با خطبه ها و صوتِ رسایی که داشتی
دیدی مصیبتی که دگر کَس نمی رسد
به ابتدای صبر و رضایی که داشتی
عباس تا که دید نداری تو هدیه ای
سهمِ تو شد به کوهِ منایی که داشتی
*شبِ عاشورا عباس داره مثل شیر نگهبانی میده و دور خیمه ها می گرده، از هر خیمه یه نوایی میاد،خانوم زینب بچه هاش رو آماده کرده، هر کی هر چی داره میخواد برا حسین رو کنه، نجمه خاتون، قاسم و عبدالله رو نشونده و داره باهاشون اتمام حجت میکنه...الهی بمیرم براش، رباب قنداقه رو گرفته...علی جان! یکی یه دونه ی مادر... همه خودشون رو دارن آماده میکنن یه هدیه به حسین بِدن...عباس اومد از کنارِ خیمه ی اُم الکلثوم رد شد،صدایِ ناله ی بی بی اومد،میگفت: خدا! خیلی کم سعادتم که چیزی برا حسین هدیه کنم...توی همین زمزمه ها بود که عابس اومد دَمِ خیمه،گفت: بانویِ من! اجازه میدید چند لحظه ای محضر شما باشم؟ تا خانوم صدا عباس رو شنید،اشکاش رو پاک کرد...فرمود:بیا داداش...بیا همیشه مرهم دردام،بیا همه کَس و کارم...
عباس اومد دو زانو نشست،گفت: بی بی جان! گریه کردن شما فقط یه راه داره، اونم اینه که یه روز خبر مرگ عباس رو برات بیارن، مگه من مُردم داری گریه میکنی؟ چی شده؟ فرمود:عباس جان! خواهرم زینب دو تا بچه هاش رو آورده، بچه های داداش حسنم هستن، اُم لیلا علی اکبر رو فرستاده، اُم البنین تو و داداشات رو فرستاده،رُباب علی اصغر داره،من کسی رو ندارم برا حسینم قربونی کنم...یه لبخندی رو لبِ عباس نشست،گفت: بانویِ من! کی از من بهتر..؟ فردا میام دَمِ خیمه ات، دستم رو بگیر ببر پیشِ آقام حسین...بگو آقا یه غلام آوردم برات قربونی کنم...یه غلام آوردم بهت هدیه بدم...*
عباس تا که دید نداری تو هدیه ای
سهمِ تو شد به کوهِ منایی که داشتی
قربانیِ تو نزد خدایت قبول شد
یک عُمر ماند رنگ حنایی که داشتی
اُم البنین به شهر مدینه که روضه داشت
گُل می نمود آه و بکایی که داشتی
با زینب و رباب فقط ناله می زدی
با خاطرات کرب و بلایی که داشتی
تقسیم شد میانِ اسیرانِ اهل بیت
در شهر شام آب و غذایی که داشتی
*بعد از دفنِ رقیه، خانوم زینب،دید اُم الکلثوم خیلی بی قراری میکنه، فرمود: چیه خواهرم؟گفت: زینب جان! دیشب دَمِ غروب رقیه از گوشه ی خرابه رو زانوهاش،چهار دست و پا، آهسته آهسته، اومد رو پام نشست،دستش رو دور گردنم حلقه کرد، آروم دَمِ گوشم گفت: عمه! میخوام یه حرفی بهت بزنم،اما قول بده به عمه زینب نگی...چی عمه جان!گفت:عمه! تو این شهرِ به این بزرگی، زیرِ این آسمون، آیا بچه ای گرسنه تر از من هم هست؟عمه! ضعف کردم،گرسنه ام...اشک تو چشمام حلقه زد،گفتم:رقیه جان صبر کن،همه چیز درست میشه...گفت:عمه!یه چیز دیگه ای هم میخوام بهت بگم...چی عمه!گفت عمه! حسم میکنم بابام میخواد بیاد دنبالم...حس میکنم دیگه شب آخرمِ...عمه جان! خودم میدونم باعث زحمت همه ی شما بودم...خودم میدونم برا خاطر ناله های من شما هم کتک خوردید...*
تقسیم شد میانِ اسیرانِ اهل بیت
در شهر شام آب و غذایی که داشتی
حتی زنِ یزیدِ لعین گریه اش گرفت
با دیدن خرابه و جایی که داشتی
عباس بود روی نی و بست چشم خود
وقتی که دید تاولِ پایی که داشتی
شکر خدا نبود ببیند برادرت
بردند گوشوارِ طلایی که داشتی
شکر خدا نبود حسین تو بشنود
در زیر تازیانه نوایی که داشتی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
@simaye_haram1_832793836.mp3
زمان:
حجم:
5.85M
◈بعد از دفنِ حضرت رقیه، خانوم زینب،دید اُم الکلثوم خیلی بی قراری میکنه، فرمود: چیه خواهرم؟...*
🎙 #مهدی_اکبری
📋 #متن_کامل_روضه
🥀 #حضرت_ام_کلثوم
▪️ #وفات_حضرت_ام_کلثوم
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها