#عاشقانه_شهدا ♥️
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ك باﻫﻢ
ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود .
ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ
ﻧﺪﺍﺷﺖ ك ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ ؛
چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ك ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه
همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ(:
منطقه ك میرفت تحمل خونه بدون
حمید خیلی واسم سخت بود .
وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟
این خانهی بینامونشان سهمکلنگ است
میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ،
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ .
ﺑﻌﺪﻣﺪتی ك برمیگشت واسه پیدا کردنم
همهجا زنگ میزد . میگفتن :
بازم حمید ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ..
توی دو سه ساعت ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ.
ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله ك گلی
گم کرده ام میجویم او را(:
ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگیای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ
ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ
ﮔﺬﺷﺖ ، ﻣﻴﮕﻢ : [عشق]
ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست ..
از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم!
ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟(:
ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلی
ﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ ، تو تقسیم کار خونست .
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪی ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ ؛
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪی ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی میکرد
ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭﻛﻨﻪ ﺗﺎﺍﻭﻥ یکی
ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ(((:
این درحالی بود ك قبل ازدواج
ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ ،
میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم!
میگفتن ﻛﺎﺭﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم .
ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن ، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو
آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ!
ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ ك ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ
ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ
ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم♥️ .
روایت ِ : شھید حمید باکری
#شهید
#عاسقانه
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
استــــادپنآهیـــان... :
'استغــفار ڪـن ؛'
غـم از دلت میره🌱
اگـر استغفارڪـردے و
غـم از دِلت نرفت...'
یعنـے دارے خالـے☝️🏻
بندے میڪنـے
بگـرد گناهـتو پیداڪـن
و اعتراف ڪُـن بهش...
اینـہ رازِ موفقیت و
آرامـــش...🦋
-
#سخن_بزرگان•
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و تو چه میدانی
شاید موعدش نزدیک باشد... 🌱
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری | #story📱
.
.
+ماه رجب بود!
در رحمت خدا خیلی باز بود! :)♥️
#ماه_رجب |#شهید_صدرزاده
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استورۍویژهشهادتامامهادۍ(ع)
" نقی " چه شهرت نابی ؛ فدای شهرتتان
" علی " چه نام قشنگی ؛ فدای نام شما
#اعظماللهاجورناواجورڪم🏴
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #سی_ونه
✨نجات یوسف
سکوت عمیقی بین ما حاکم شد …
می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم ..
.
– آیا این دو با هم منافات داره؟ …
– دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با #یهودی_ها🕎 داشته … و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها🕋… جایی برای یه #مسلمان توی سیستم اون هست؟ ..
.
.
– پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود …
.
.
محکم توی چشم هاش نگاه کردم …
.
.
– یعنی من اشتباه می کنم؟ … .
.
لبخند کوتاهی زد … .
.
– برعکس خانم کوتزینگه … اشتباه نمی کنید … اما من یه وطن پرست کاتولیکم … و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن … و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم … .
.
از جاش بلند شد …
رفت سمت پدرم و باهاش دست داد … .
.
– از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان … شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید … .
مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد …
از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط … .
.
من به کار کردن توی رشته خودم علاقه دارم …
اما مثل یه آدم عادی …
نه جایی که هر لحظه، در معرض #تهمت و #سوءظن باشم … و نتونم شب با آرامش بخوابم …
و هر روز با خودم بگم، می تونه آخرین روز من باشه …!!
.
چند روز بعد،
داشتم روی پیشنهادهای کاری فکر می کردم…
بعضی هاش واقعا جالب بود … ولی از طرفی دلهره زیادی هم داشتم … .
.
زنگ زدم #قم …📞
ازشون خواستم برام #استخاره کنن … بین اونها، گزینه ای خوب بود که از همه کمتر بهش توجه داشتم… .
.
✨آیات نجات حضرت یوسف از زندان بود…✨
” گفت:
از امروز به بعد تو #درنزدما مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی #امین و #درستکار میباشی … ”✨📖
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #چهل
✨من واقعا پشیمانم
با تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم …
#موردتوجه و #احترام همه قرار گرفته بودم … با تمام وجود زحمت می کشیدم … .
.
حال پدرم هم بهتر می شد …
دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت … .
.
همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن …
متین می خواد آرتا رو ازم بگیره …😥
دوباره ازدواج کرده بود …
تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم … .
.
تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت …
اما حالا …
اشک چشمم بند نمی اومد …😭
.
هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم …
صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار… .
.
سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم … تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده … .
.
اون روز حالم خیلی خراب بود …
رفتم مرخصی بگیرم … علت درخواستم رو پرسید … .
.
منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم… نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم … .
.
ازم پرسید پشیمون نیستی؟ …
.
عمیق، توی فکر فرو رفتم …
تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد … اسلام آوردنم …
ازدواجم …
فرارم …
وعده های رنگارنگ اون غریبه ها … کارگری کردنم و …
نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم … .
.
– چرا پشیمونم … اما نه به خاطر اسلام … نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد … من #انتخاب_اشتباه_وعجولانه ای کردم … فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن … من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود … انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود … اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید … کسی که حتی #به_مردم_خودش با دید تحقیر نگاه می کرد … به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم … به #پسرم که فکر می کنم #شاکرخدا هستم …
ادامه دارد....
🕋❤️🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے