.
🔸#خاطرات_آمرین
🔹 خاطره امر به معروف محترمانه در محرم
بابام میگه دیشب دم مسجد ارک دوتا خانوم اومدن به انتظامات گفتن چندتا دختر کنار مقبره شهدا بیحجاب نشستن دارن بلند میخندن چرا چیزی نمیگید بهشون؟! بابامم به انتظامات گفت بذارید خودم میرم! میگه رفتم اونجا سرم رو انداختم پایین بهشون گفتم میشه ازتون خواهش کنم به احترام مجلس امام حسین و شهدا روسریتون رو سرتون کنید؟؟ سریع گفتن چشم حاجآقا و سرشون کردن بعد بابام همیشه تو جیبش پر لواشک و شکلاته به بچهها میده میگه چندتا تا لواشک دادم بهشون گفتم ممنون دخترم بعد دختره گفت شما چقدر خوبید دیشب اومدن با لگد مارو انداختن بیرون از لجمون امشب هم اینجوری اومدیم اینجا!
✍ فاطمه بردبار
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni
🔰 #خاطرات_آمرین
امروز با دخترم بودم.
نشسته بودیم تو سالن رادیولوژی.
منتظر بودیم اسممونو صدا کنند.
فقط من و دخترم چادری بودیم و یک خانوم و دختر کوچولوش، بقیه ی خانوما اکثراً بی حجاب بودند و چند تا بدحجاب.
یهو یه آقایی وارد شد با تیشرت و کلاهِ قرمز و شلوارِ جین؛ (تیپی که ظاهراً مذهبی نبود)، یه نگاهی به جمع انداخت و رفت سمتِ سوپر مارکتِ روبروی سالن خرید کرد و برگشت.
اومد سمتِ دخترم و یه شکلاتِ تک تک بهش داد و با صدای بلندی که همه بشنون، گفت :
بیا دخترِ خوب !
این بابتِ حجابِ قشنگ و متانتت.😊
همین جمله رو به اون دختر کوچولوی محجبه هم گفت و شکلات داد و نشست.
سالن، چند لحظه هنگ بود.
دو سه نفر شالشونو کشیدن رو سرشون،
بقیه سرشونو انداختن پایین.
خیلی حرکت جالبی بود مخصوصاً برای آقایون که یه امر به معروفِ غیرِ مستقیم و دوستانه بود.👏
🌺قشنگتر از اون، حسِ افتخار و زیبا بودن و اعتماد به نفسی بود که این دو تا بچه با چادرِ مشکی (بین اون همه زنِ رنگارنگِ ظاهراً زیبا) به دست آوردند.🌺
#واجب_فراموش_شده
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni