#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم
خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر درد سرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را
گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم
علیرضا لک
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
اكنون كه بر دهان تو بابا لب من است
اوج دعای امشب تو تا لب من است
با چوب «بد حضور» یزید لعین بگو
تولیت حریم لبت با لب من است
از فرط اشتیاق سرت آمد از عراق
مجنون كنون لب تو و لیلا لب من است
راهب كجاست تا كه ببیند ز مستی ام
احیا گر هزار مسیحا لب من است
با دست خویش بر دهن خویش میزنم
در اقتدا به لعل تو تنها لب من است
محمد سهرابی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
نیزهدارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد
پیش چشمان کودکانت کاش
کمتر آن نیزه را تکان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی
سایهات همچنان روی سرِ ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید!
گرمیات جان به کاروان میداد
دیگر آسان نمیتوان رد شد
هرگز از پیش قتلگاه... آری
به دل روضهخوان تو -که منم-
کاش قدری خدا توان میداد:
سائلی آمد و تو در سجده
«انّمایی» دوباره نازل شد
چه کسی مثل تو نگینش را
اینچنین دست ساربان میداد؟
کمکم آرام میشوی آری
سر روی پای من که بگذاری
بیشتر با تو حرف میزدم آه
درد دوری اگر امان میداد
رضا یزدانی
#یادداشت
بسم الله
🔹عقیده حقه شیعه امامیه این است که اهلبیت عصمت و طهارت که در شأن آن ها آیه تطهیر نازل شده، در بلندای قله عصمت و غیرت قرار دارند.
🔻نقل مضامینی در قالب شعر، مقتل، زبان حال و ... که به هر طریق گزندی بر این عقیده وارد کند؛ قطعا خواسته یا ناخواسته اهانت به ساحت مقدس آل الله خواهد بود.
◀️متاسفانه در سال های اخیر در خلال شعر ها، روضه های مداحان و ... سخنانی در باب معجر کشیدن از سر مخدرات حرم و سخنانی از این دست مطرح می شود که نه تنها با عقائد حقه شیعه در باب عصمت و غیرت آل الله منافات دارد؛ برای هیچ مسلمان و انسان آزاده ای نیز قابل پذیرش نیست.
🏷نقل است که مرحوم عمان سامانی پس از سرایش آن شعر معروف با موضوع وداع حضرت زینب سلام الله علیها با ارباب عالم، روزها بابت مصرع «دید مشکین مویی از جنس زنان» گریه می کرد و می گفت: چگونه در قیامت پاسخ پیامبر و حضرت امیر صلوات الله علیه را بابت توصیف موی ناموس خدا بدهم؟.
🔺گرچه متاسفانه از این دست توهین ها در نوحه ها، اشعار، مداحی ها و... زیاد است به عنوان شاهد مثال فقط به یک بیت متعلق به یکی از شاعران خوب و معروف کشور از زبان حضرت رقیه سلام الله علیهم بسنده می کنم.
«حرف و حديث موي سر من دراز شد
در شام و كوفه بس كه خبرها كشيده اند»
🔹گرچه بیت از لحاظ زیباشناسی شعری و مضمون آفرینی بیت خوبی است اما از لحاظ درون مایه معنوی و اعتقادی بسیار سخیف و توهین آمیز است.
کدام یک از ما دوست داریم وصف موی ناموسمان در شهر بپیچد؟
حال ناموس ما کجا و ناموس اهلبیت که همان ناموس خدا هستند! غیرت ما کجا و غیرت آل الله؟!
اینها که گفته ایم یکی بود از هزار ...
حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
#احسان_تبریزیان
یا علی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
اومدی صفا دادی به ویرونه
قدمت به چشم من خوش اومدی
خیلی واست دل من تنگ شده بود
خوب کاری کردی خرابه سرزدی
کاش می گفتی که میای تا پاشمو
واسه تو غذایی دست وپا کنم
چیزی واسه پذیرایی ندارم
مجبورم سفره ی دل رو واکنم
تازه ازراه رسیدی من نمیخام
دلخوریمو به تو منتقل کنم
صحبت از گلایه نیست بابا ولی
میشه بات یه خورده درد دل کنم؟
بابایی خرابه جای خوبی نیست
درو دیوار خرابه خاکین
مگه ما به شامیا بد کردیم؟
چرا آخه اینقداز ما شاکین؟
هرجا اسمت رو آوردم زدنم
توو مسیر کوفه توو بازارشام
اینقده سیلی توصورتم زدن
جایی رو دیگه نمی بینه چشام
گفتم ازسفر بزار برگرده
به عموم میگم سرمن زدی داد
بی هوا سیلی زد و خندیدو گفت
می زنم بگو عمو جونت بیاد
تاحالا دیده بودی که من یه بار
لباس خاکی وپاره بپوشم؟
دستاشون ازبسکه سنگینه بابا
ندارم صداتو سنگینه گوشم
بابایی دلم میخاد یه بار دیگه
بغلت کنم ببوسمت زیاد
سرتو میخام روپاهام بزارم
ولی دستم دیگه بالا نمیاد
اگه گفتی مثل کی شدم بابا؟
صورتم کبوده قدم هم خمه
بعد آتیشِ میونِ خیمه ها
موهای سرم دیگه خیلی کمه
خلاصه حالا که اومدی بابا
نمیزارم دیگه تنهایی بری
به خدا خسته شدم دیگه بابا
هر جوری هست منو باید ببری
#علی_اصغرشاهسنایی
https://eitaa.com/torabeabootorab
4_5792103079029510141.mp3
7.02M
🎧 #بشنوید
🚩 #حضرت_رقیه سلامالله علیها
🚩 حجتالاسلام حنیفی
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
این دختر زهراست که حیدر شده است
در معرکه شمشیر دو سر آوردهست
#سیدحمیدرضا_برقعی
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#قصیده
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن...
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر...
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر...
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلکگستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر...
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حملهور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهانآرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر...
به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر...
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
#غلامرضا_سازگار
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#غزل
مادر نشسته سیر تماشایشان کند
هنگام رفتن است، مهیّایشان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمیکند
در اشکهای بدرقه پیدایشان کند
این سهم زینب است، دو طوفان، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیرابِ بوسه قامت رعنایشان کند
آنها پر از حرارت لبّیک گفتناند
باید سفر به خلوت شیدایشان کند..
بر شانه میزند که: برو، سهم کوچکیست
باید نثار غربت مولایشان کند
#پروانه_نجاتی
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
واحیرتا که این دو جوانان زینباند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟
با جان و دل، دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیهگاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
::
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شدهست
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
::
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
#سیدحمیدرضا_برقعی
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند
سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
با علی ها هدیه های او برابر نیستند
وقت تزیین کردنِ عون و محمد با زره
از صمیم قلب خوشحال است دختر نیستند
مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش
بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند
بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
هر دوتا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند
تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت
بچه های من خدا را شکر دیگر نیستند
#مهدی_رحیمی_زمستان
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#محسن_ناصحی
می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد
ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت
إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد
پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند
شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد
رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب
تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد
حق همین است که قربانی اکبر بشویم
زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد
از یمین می روم از سمت یسارش با تو
دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد
بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم
مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد:
زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند
دارد از هیبت اولاد علی می خواند
تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار
هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار
دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی
تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی
خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای
بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای
ناگهان هردو برادر به کمین افتادند
زیر باران جفا هر دو زمین افتادند
بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد
چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد
اول از ترس در آن حال رهاشان کردند
بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند
این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد
آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد
گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم
چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم
عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست
نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست
پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری
هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری
پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست
جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری
تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت
می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری
هرچه غم مال من و قول بده تا آخر
هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری