eitaa logo
استاد علی صفایی حائری
66.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
انتشارات لیله القدر ناشر انحصاری آثار مرحوم استاد علی صفایی حائری (عین.صاد) سایت: www.einsad.ir 📲ارتباط با ادمین @ad_einsad 📚 سفارش کتاب @einsadshop_ad 🔗شبکه های اجتماعی zil.ink/einsad.ir تلفن : ۰۲۵۳۷۷۱۲۳۲۸
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 وسعت زمین ◾️ مؤمن نمى‌تواند در پوست خود بماند اين است كه برخورد مى‌كند. ◽️ در اين برخورد يا موفق مى‌شود كه بسازد و يا در گير مى‌شود و صابر مى‌ماند و يا مقهور و ضعيف مى‌گردد. ◾️ اگر در محيطى كه هستى نتوانستى كارى انجام بدهى، بايد هجرت كنى، كه ماندگار شدنت به تحليل رفتنت منتهى مى‌شود ◽️و عذر نياور كه ضعيف بودم؛ چون زمين خدا وسعت داشت و در آن آيه هست كه ملائكه از يك دسته مى‌پرسند: شما در كجا بوديد...؟ «قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْتَكُنْ أَرْضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها ». مى‌گويند: آيا زمين خدا گسترده نبود كه شما هجرت كنيد...؟ ◾️پس اگر توانايى نداريد زمين خدا گسترده است و اگر پس از مرحله تقوا و اطاعت، صبر كرديد و درگير شديد، صابرها پاداش بى‌حساب و بى‌اندازه دارند. 📝 استاد علی صفایی حائری 📚 کتاب صراط، صفحه ۸۰ ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
🔰غصه های اولیای خدا ... 🆔 @einsad 📡https://instagram.com/ali.safaeihaeri
🔰 ایمان ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
🔰ایمان 🔷🔹 ايمان چيزى جز عشق و نفرت نيست. هَلِ اْلايمان الّا الْحُبِّ وَ الْبُغْض. 🔹 ايمان عشق در راه او و نفرت به خاطر اوست. ايمان رهبرى و جهت دادن به عشق و نفرت است. ايمان حد قلبى مذهب است. 🔹 الَّذينَ آمَنُوا أَشَّدُ حُبّاً للَّهِ. آنها كه ايمان مى‏ آورند از عشق بزرگترى براى خدا برخوردار مى‏ شوند. 🔹 قالَتِ الْاعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنا فَلَمَّا يَدْخُلِ الْايمانُ فى‏ قُلُوبِكُم. اعراب مى‏ گفتند ما ايمان آورده‏ ايم، ماگرويده‏ ايم. بگو شما ايمان نياورده‏ ايد، بگوييد اسلام آورده‏ ايم. هنوز ايمان در دل شما راهى نيافته است. 🔹 هنوز اين عشق خدا در سينه‏ ها خرگاه نزده است. هنوز ديگران پاسدار دل‏ها هستند. اين عشق به تدريج شكل مى‏ گيرد و پيچيده مى‏ شود. 🔹 اين گياه آهسته سربلند مى‏ كند تا از تمامى وجود تو سرازير مى‏ شود و از دست و پا و چشم و گوش و فكر و خيال تو، جوانه مى‏دهد و بار مى‏ آورد. 🔹 انَّ الْايمانَ مَبْثُوثٌ عَلَى الْجَوارِحِ. ايمان بر تمامى وجود تو پراكنده است. ممكن است دست تو ايمان آورده باشد، ولى هنوز چشم تو ايمان نياورده باشد و خالى مانده باشد. هر كدام از اعضا و جوارح تو كه از اين عشق زنده شدند، به ايمان مى‏ رسند، تا آنجا كه روحُ الايمان در تمامى وجود تو سايه مى‏ گستراند. 📝 استاد علی صفایی حائری 📚 کتاب صراط، صفحه ۹۰ ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
بیست_و_یکمین_سالمرگ_استاد_علی_صفایی_حائری_.mp3
26.11M
🔰 بیست و یکمین استاد علی صفایی حائری به نام حق ◾️ سلام بر تمام همراهان و علاقمندان به اندیشه و آثار استاد علی صفایی حائری. ◀️ امسال برای حفظ حرمت جان‌ها، نتوانستیم در سالگرد وفات استاد گردهم آییم. ◀️ ولی از نزدیکی دلها و گرمی حضورتان بهره بردیم و پادکستی در بزرگداشت مقام استاد تقدیمتان می‌کنیم. ◀️ این اولین تجربه در این مسیر است. آن را به چشم نقطه آغاز بنگرید و ضعف های ما را به ما هدیه کنيد. ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
🔰علامت های مومن ◼️▪️ ايمان را با علامت ‏هايش مى ‏توان شناخت. مؤمن به امْن مى‏ رسد، پس نه خوفى از آينده دارد و نه حزنى برگذشته و نه حيرتى در حال. ◼️ و با همين امْن به تسلّط مى‏ رسد. او ذليل نخواهد شد. ◼️ حتى ذليل قدرت و توانايى خود، كه او به عزت رسيده و بر قدرتش مسلط شده ‏است. ▪️ ذلت در او راهى ندارد. ▪️و اين تسلط او را به شهادت مى‏ رساند، كه تمامى حادثه‏ ها در وجود او پيش بينى شده ‏اند و با اين شهادت به انتظار مى ‏رسد و آماده مى ‏گردد. ◼️ اين امْن و تسلط و شهادت و انتظار، علامت ‏هاى اين وجود راه رفته و اين مؤمن خود يافته است. ▪️ و همان‏طور كه گذشت، در وسعت امن، خوف، حزن، حيرت، ذلت، راه ندارد. ◼️ مؤمن را با اين علامت‏ها بشناس نه با عمل ‏ها و اين علامت ‏ها در حالت ‏هاى او هستند، نه در اعمال او. همان‏طور كه بارها به اين نكته اشاره شده، ◼️ آدم نه با حرف و نه با عمل، كه با علامت‏ ها شناسايى مى‏شود. آدم ‏هايى را مى ‏بينى كه كوچك‏ ترين حادثه او را در هم مى‏ پيچيد و زمين مى‏زند. اين وجود راه نيفتاده و خود را نيافته است و گرنه كوچكترها، او را زير و رو نمى‏ كردند. 📝 استاد علی صفایی حائری 📚 کتاب صراط، صفحه ۹۴ ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
🔰 علامت های مومن ▶️ @einsad 🛒 www.zekraa.ir 🌐www.einsad.ir
⚫️ به مناسبت سالروز رحلت استاد دلنوشته ای چند از دوستداران استاد که برای ما ارسال نمودند تقدیم تان می شود:
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود. خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت. شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد. کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت. از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم. می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند. دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد. مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام‌ ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود" بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند... به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند: های_بلوغ رویش (درباره حضرت مهدی علیه السلام) مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ... همه در بهت فرو رفتنه بودند کوچه را ، شهر را ، انگار گرد مرگ‌پاشیده بودند . پیکرت که رسید صدای شیون هق هق و آه های جگر سوز از هرطرفی به گوش میرسید درخانه هنگامه ی تغسیل درحرم به وقت نماز و لحظه وداع و خاکسپاری . همه از رفتنت محزون بودند . محزون !! یکی سنگ صبورش را از دست داده بود یکی تکیه گاهش را دیگری استادش یکی صندوق قرض الحسنه اش یکی مرادش را و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را . هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت . و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم . هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است . ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم . بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم . اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی . حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی . مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد . مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !! مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!! مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !! و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!! میدانم . خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها . حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی . کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد . حاج شیخ ؛ براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت . اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم . بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک . میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی . راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ، حداقل نه مثل آنروزها . تولدت مبارک پیرمرد تولدت مبارک ... * نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود