eitaa logo
استاد علی صفایی(عین صاد)
455 دنبال‌کننده
372 عکس
96 ویدیو
2 فایل
سلام استاد علی صفایی معروف به عین صاد از جمله شخصیت های فوق العاده ای است که ناشناخته مانده است. راه اندازی این کانال برای آشنایی با کلام و سیره و شخصیت ایشان است. لطفا برای معرفی ایشان کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید. آیدی مدیر @mahsolatsafa
مشاهده در ایتا
دانلود
✅👈 هدایت مغرور 💠 يكى از خويشان نزديك من، پس از سختى‏ها و فرارها و دربدرى‏ها و حتى به گداخانه افتادن‏ها و گريزها و پيشكار و دربان اين و آن شدن‏ها، تحصيلاتش را ادامه داد و مدرك‏هايى گرفت و با بدبختى، خانه، ماشين و برو بيايى براى خودش دست و پا كرد و در چشم‏ها جايى گرفت و نمونه‏اى شد از خود ساختگى و استقلال و در عين حال انبارى شد از ليزى و نمايش و خودباختگى. 💠 و اين پيداست كه هنگام تركيب اين چند حالت استقلال و ليزى و شيطنت و خود باختگى، چه معجون نيرومندى بدست مى‏آيد. 💠 او از هيچ كس نمى‏شنيد و حتى از بزرگان قومش سخنى نمى‏پذيرفت و به آنها اهانت مى‏كرد و در بحث‏هاى جدى ناگهان بلند مى‏شد و ژست مى‏گرفت و يا به بازيگرى و سؤال‏ها، چه غذايى را دوست دارى؟ يا اين فرش‏ها چطور هستند؟ و آيا مى‏خواهى فيلم ببينى، مى‏پرداخت و دُمِ بحث را مى‏بريد و حرف‏ها را مسخ مى‏كرد و با زدگى سُر مى‏خورد و فرار مى‏كرد و سپس طرف را غافلگير مى‏نمود و يك جمله مى‏انداخت و در مى‏رفت و آن هم با لبخندى پر از شيطنت و با تواضعى سرشار از غرور و نخوت. 💠 تا اينكه من و او پس از يك درگيرى، با هم دوست شديم. خاصيت آن‏ درگيرى همين بود كه فهميد من برايش سبزى هم پاك نمى‏كنم و اگر برخوردى هست، كاملا به خاطر مسائل ديگرى است. خاصيت آن درگيرى همين بود كه من را با او در سطح مساوى و يا برتر از او قرار داد. 💠 من فيلم‏هاى او را مى‏شناختم و بازى‏هايش را مى‏دانستم و اين من بودم كه دم بحث‏هايش را مى‏بريدم و ميان حرفش مى‏پريدم و دستش مى‏انداختم. 💠 آن حربه‏اى كه سرهايى را بريده بود، اكنون سرخودش را مى‏گرفت و منتظر بود كه من بحث را شروع كنم و نمى‏كردم؛ و هنگامى كه بحث را شروع مى‏كرد، دستش مى‏انداختم؛ و همين كه بى‏حال مى‏شد و غافلگير مى‏شد، در يك جمله زمينش مى‏زدم. با تواضع و شكسته نفسى و يا تعريف و تمجيد از او، بيشتر حالش را مى‏گرفتم. 💠 يك روز از راه رسيد. حالش را پرسيدم. با موهاى بلندش صورتش را به من نزديك كرد و با حالتى پر از بازى و شيطنت گفت: اى زنده‏ام. زنده‏ام. و رفت. 💠 من ساكت شدم. هيچ نگفتم. چند قدمى نرفته ايستاد، نگاهم كرد و گفت: تو چطورى؟ نگاهش كردم و گفتم: پس تو زنده‏اى؟ 💠 گفت: مثل اينكه زنده هستم. پرسيدم: حتماً زنده‏اى؟ تخفيف داد كه شايد زنده باشم. آرام گفتم: پس براى من، منى كه مرده‏ام يك فاتحه بخوان! 💠 به من نزديك شد و اسمم را آورد كه فلانى! تو مرده‏اى؟ با سرجوابش دادم كه مرده‏ام. و دوباره پرسيد؛ گفتم: من مرده‏ام. و آخر سر صورتش ديوار شد و پرسيد: فلانى! تو مرده‏اى؟ گفتم: اگر زنده بودم رشد مى‏كردم. چهل سالم (سن او را گفتم) يك جور نمى‏گذشت و عمرم تلاوت تكرار نبود. 💠 و بلند شدم و تنهايش گذاشتم. اينها كه غرور و شيطنت و فرارشان از بحث‏هاى مستمر، سنگر و پايگاهشان شده، بايد اينگونه ضربه بخورند و در اول برخورد و در كنار چند جمله و در يك موقعيت برتر، تمام نيازشان تأمين شود و حتى آمادگى براى برخوردها در نهادشان فراهم گردد. 💠 اين تنورهاى سرد و يخ را بايد گرم كرد و سپس به آنها نان چسباند تا پخته و جالب تحويلش دهند. 📚 مسئوليت و سازندگى، ص ۲۸۸ استاد علی صفایی(عین صاد)
🔷 هنگامى كه يك اقليت مى‏خواهد در برابر اكثريت بايستد و حتّى آن را به دست بگيرد و رهبرى كند. چه راهى جز تقيّه خواهد داشت؟ 🔷 يك جامعه كليدها و پايه‏هايى دارد، هنگامى كه اين اركان و مفاتيح را به دست آوردى، حركت آن جامعه را كنترل كرده‏اى. 🔷 ما مى‏بينيم كه صهيونيست‏ها اقليتى از اقليت يهود هستند و امروز مسلط بر اوضاع ابرقدرتها هم شده‏اند؛ چون آنها حساب كردند با اين جمعيت كم و اين نفرت عظيم، چاره‏اى جز اين ندارند كه پست‏ها و مواضع قدرت را شناسايى كنند و اين بود كه تمامى پست‏ها و كيدهاى قدرت جهان را درنظر گرفتند و فرزندان خود را براى تسخير آن تربيت كردند و در نتيجه كار به آنجا رسيد كه اگر تو در تهران مى‏خواستى ديوار منزلت را خراب كنى نمى‏توانستى اما آنها زمين‏هاى بزرگ را شهرك مى‏كردند و دور تهران را ديوار مى‏كشيدند و كسى در برابرشان نبود. چرا؟ 🔷 چون پست‏ها و كليدها را تسخير كرده بودند و هماهنگ و حساب شده پيش رفته بودند. در حالى كه تو تنها بودى و كسى نداشتى و اگر كسى هم داشتى در يك اداره بود و در برابر كارشكنى ادارات ديگر قرار مى‏گرفتى. 🔷 تو در مملكت خود ذليل بودى و آنها بر جهان مسلط شده بودند و شبكه‏هاى جاسوسى و تبليغاتى و پليسى و علمى و ادارى دنيا را به دست گرفته بودند. 🔷 اگر يك اقليت بخواهد صدقه جمع آورى كند و دريوزگى كند و بر در ارباب بى‏مروت دنيا بنشيند جز استخوان ليسيده چيزى به دست نمى‏آورد. و ناچار يا بايد به ذلت تن بدهد و يا با ذلت درگير شود و ذليل‏تر بميرد و يا پست‏ها را در نظر بگيرد و افراد كم خرد را در جايگاه‏هاى حساب شده به كار بگمارد. 🔷 و اين راه سوم، راهى است كه با انتخاب و محاسبه و يا پس از تجربه‏ها و عبرت‏ها به آن روى خواهند آورد. و به زندگى مسلط و بهتر خواهند رسيد. 📚 تقیّه، ص ۱٠۱ استاد علی صفایی(عین صاد)
💠 براى مبارزه با دشمن‏هاى بزرگ، نه در داخل مرزهاى خودت كه در داخل مرزهاى خودشان بايد دست به كار شوى. 💠 حضرت على علیه السلام می‌فرمود:«فَوَ اللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا». به خدا قسم، هيچ كس در درگاه خانه‏اش نجنگيد جز آنكه ذليل شد. 📚 انتظار، ص ۵۷ استاد علی صفایی(عین صاد)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 بسم الله الرّحمن الرّحیم ⚫️ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
یهود: به گفته یکی از نویسندگان، یهود در دوران ، و در دوران ، و فتنه انگیزی دارد. این کاری بود که یهود به‌راحتی از عهده آن بر آمد و دیدیم در جزیره چه ها که نکرد. علی صفایی حائری ، حرکت، ۲۱۶. استاد علی صفایی(عین صاد)
💠 آدمى به سادگى احساس مى‏كند كه لبخند، محبّت، بدگويى و دشمنى و چيزها و كسانى در او اثر مى‏گذارند. او را خوشحال و يا رنجور مى‌سازند و انسان اين مؤثرها و اين تأثير را بلاواسطه در وضعيت ذهنى خود منعكس مى‌بيند. 💠 حالا نوبت تفكر و محاكمه‌ى همين تأثيرهاى طبيعى و همين جريان‏هاى مشهود است. چرا اينها در من اثر گذاشته‏اند. هر چه در من اثر بگذارد، نشان مى‏دهد كه من همان قدر هستم. خودشناسى؛ يعنى همين جمع بندى و محاسبه، كه:«قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّته». 💠 هنگامى كه كفش پاره‏ى من و يا ماشين سوخته‏ى من، مرا به گريه، به رنج مى‏اندازد، اين نشان مى‏دهد كه من در سطح كفش و ماشينم. من خودم را همين قدر مى‌دانم. 💠 آنچه ديروز مرا مى‌رنجاند امروز كه خودم را بالاتر مى‏ دانم و مهم‏تر مى‏شناسم، برايم رنج ‏آور نيست. 💠 پس رنج‏هاى من شاهدان اندازه‌ى وجود من هستند و گواهان صادقى هستند كه مرا به خودم نشان مى‌دهند. 💠 و اگر من خودم را در مقايسه با اينها جلوتر و بيشتر مى‏دانم، اين رنج‏هاى طبيعى، ديگر توجيهى برنمى‌دارند و به تدريج كنار مى‌روند. 💠 گفتم به تدريج، چون آنچه ريشه ‏دار است، به تدريج كنترل مى‏شود و در عمل محدود مى‏گردد. آنچه راحت فهم مى‏شود، به همان راحتى عمل نخواهد شد. 📚 انسان در دو فصل، ص ۶۶ 🆔👈استاد علی صفایی(عین صاد)
📚بیداری : آدمی هنگامی که در تاریکی و ابهام قرار می گیرد، وحشت می کند، ولی وقتی تمام راه برایش روشن شد و آخر خط را دید و به شهادت رسید آن موقع منتظر وقایع و خطرهاست. این شهادت در انسان انتظار و قدرت را به وجود می‌آورد که شاهد، منتظر است؛ منتظر حادثه ها... 🆔👈استاد علی صفایی(عین صاد)
🔰شرط وصول به رحمت الهی گاهى پدرم به من مى‌گفت: برو خانۀ عمه‌ات و بگو فلانى بيايد. من كه با پسر عمه‌ام قهر بودم و برايم سخت بود كه به خانه‌شان بروم، مى‌رفتم و يواش، به طورى كه نشنوند و جواب ندهند، در مى‌زدم، بعد برمى‌گشتم و مى‌گفتم نيستند. كار را مى‌كردم، ولى نه به خوبى. كار خوب را، خوب انجام نمى‌دادم. در اين سير قرآنى، خداوند مى‌فرمايد: رحمت او به محسنين نزديك و قريب است نه واصل. از وصال رحمت گفتگو نمى‌كند، كه از قرب رحمت مى‌گويد و اين به اين معناست كه حتى با رحمت واسعۀ حق، با رحمتى كه به ما نزديك است - مايى كه در حد احسان و بالاتر از تقوا ايستاده‌ايم - مى‌توانيم محروم بمانيم. با توجه به اين نكته، خواه ناخواه حالتى از خوف و رجاء در آدمى شكل مى‌گيرد؛ خوفِ دورى و ابتعاد از رحمت حق، خوف از اينكه از هيچ گناهى دور نيست و لو در فرض اطاعت و احسان و رجاء به رحمت حق و اميد مزد و پاداش و لو در فرض تفريط و عصيان. با اين توضيح، انسان نه به اعمال خود مى‌تواند اميدوار باشد و نه به اعمال خود، چرا كه رحمت حق به محسن نزديك است. محسن تا به اينجا روييده و حركت كرده و گام برداشته، امّا با اين حال، رحمت حق به او نزديك شده، نه واصل. پس چه اميدى براى ما باقى مى‌ماند؟ براى مايى كه هيچ فاصله‌اى از اينكه با دست‌هاى خود على (ع) را تكه تكه كنيم، نداريم. اينها را شوخى نگيريم! كه هنوز گرو نرفته‌ايم و گير نكرده‌ايم. منى كه پنجاه سال دويده‌ام و پنجاه نفر را براى خود جمع كرده‌ام، به آنها علاقمند شده‌ام و آنها را براى خودم مى‌خواهم، اگر ببينم تو آمده‌اى تا آنها را كيش بدهى، نمى‌گذارم و به هر عنوانى ذليلت مى‌كنم؛ كه آدمى وقتى گرو برود، چه‌ها كه نمى‌كند! 📚اخبات، صفحه 13 🆔👈استاد علی صفایی(عین صاد)
✅👈 از هيچ گناهى دور نيستيم‏. 🔷 حالى كه بر من گذشت اين بود كه انسان از هيچ يك از ذنوب و سيئات و گرفتارى‏ها دور نيست؛ گرفتارى‏هايى كه اساساً از شك و شرك و نفاق شروع مى‏شود و تا كفر و انواع ديگر فجور و گرفتارى‏هايى كه به قلب ما، به خيال ما، به وهم ما و به تفكرات و تأملات ما و به ساير اعضاء و جوارح ما؛ در بطن و فرج و سمع و بصر و دست و پا و ... برمى‏گردد. 🔷 آدمى با هيچ يك از اينها فاصله‏اى ندارد. اگر روزى به ما بگويند آيا حاضرى نبى‏ّاى از انبياء الهى و ولى‏ّاى از اولياى الهى را بكشى؟ جواب ما منفى است و حتى از اين سؤال، وحشت هم مى‏كنيم. 🔷 اگر بگويند آيا حاضرى با مَحرم خودت در كنار كعبه زنا كنى؟ آيا حاضرى حلقوم على اصغر ابا عبداللَّه الحسين علیه السلام را بِبُرى؟ آيا مى‏توانى حسين فاطمه سلام الله علیها را تكّه تكّه كنى و فرق على علیه السلام را بشكافى؟ 🔷 مى‏گوييم خير! تمام جواب‏ها منفى است و خودمان را از اين اعمال بسيار دور مى‏بينيم. احساس مى‏كنيم كه اين گناهان، گناهان ما نيست و بين ما و آنها، حائل‏ها و واسطه‏هاى زيادى وجود دارد. 🔷 اعتقادم اين است كه ما هنوز در فضاى اين گناهان قرار نگرفته‏ايم. هنوز مجبور نشده‏ايم كه به خاطر محبوب‏هامان دست به هركارى بزنيم، در حالى كه همه فرعونيم، فقط مصرهاى ما كوچك و بزرگ مى‏شود. من در محدوده خانه‏ام، مادر و پدرم، فرزند و عيالم، فرعونى هستم و «أَنَا رَبُّكُمُ الاعْلى‏» را در آن حد دارم و در اين زمينه قدم برمى‏دارم. 🔷 گاهى كه با چند نفر همراه مى‏شوم و در ماشينى مى‏نشينيم، تفرعن مى‏كنم و زير بار نمى‏روم و جبروت و كبريا و خودخواهى‏هايم در آن مرحله، ظهور و بروز مى‏كند. و گاهى هم اين اتفاقات و اين حالت‏ها در محيط كارم متجلّى مى‏شود. 🔷 جريانى بود كه براى خود من تذكّر زيادى داشت. بقّالى بود كه گاهى از او شير مى‏خريدم. من دو شيشه شير مى‏خواستم، اما او مى‏گفت بايد يك ظرف ماست هم ببرى، در حالى كه مى‏ديدم بعضى مى‏آمدند و بدون اينكه او به آنها چيزى بگويد، ده تا ده تا شير مى‏بردند. با خنده گفتم پس يك شيشه شير بيشتر نمى‏خواهم. او هم گفت: نه آقا! همين كه گفتم! 🔷 وقتى به انسان اختيار چهار تا شير، چهار تا آفتابه، چهار تا آدم، چهار تا لباس و ... را مى‏دهند، او مقرراتى را به دلخواه و از پيش خود مى‏آورد، در حالى كه خداوند حكمى را براى آن قرار نداده است، بلكه حكم را خودِ من تشريع مى‏كنم. 🔷 كاش اين مجعولات و اين منزّلات، لااقل مساوى و براى همه بود، اما اين طور نيست بلكه حدود و ثغور آن را، تفرعن من، ضعف‏ها و قدرت‏هاى من، اينكه به چه كسى بستگى دارم و در گرو چه كسى هستم، اندازه مى‏گيرد. 🔷 ما بايد اين حالت را براى خود تصوّر كنيم كه ممكن است در همين مجلس، شرايط طورى شود كه تصميم بگيريم ولىّ خدا را تكّه تكّه كنيم. واقعيت امر اين است كه شايد بُغض‏ها آن چنان بالا رود، حسادت‏ها آن چنان تحريك شود كه به خاطر اينكه كم نياوريم، به خاطر اينكه افت نكنيم، به خاطر اينكه ذليل نشويم، همه عزيزان حق را ذليل مى‏كنيم تا آنچه را كه به آن وابسته‏ايم از بين نرود؛ مثل همان حرفى كه هارون الرشيد به پسرش گفت. 🔷 در تاريخ آمده است وقتى به هارون گفتند كه اينها پسر عموهاى تو هستند، بستگان تو هستند، پس چطور آنها را تكّه تكّه مى‏كنى؟! او به پسرش گفت: تويى كه فرزندم هستى و از چشمم عزيزتر، اگر روزى ببينم در آنچه من دارم طمع كرده‏اى، چشم‏هاى تو را هم در خواهم آورد. 📚 اخبات، ص ۸ 🆔👈استاد علی صفایی(عین صاد)
✅👈 حکیم کیست؟ 🔷 حكمت‏ در برابر جهل است و جهالت. و حكيم‏ كسى است كه خودش را بشناسد كه حضرت علی علیه السلام می فرماید:«كَفَى‏ بِالْمَرءِ جَهْلًا انْ لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ». 🔷 كسى كه اندازه‏هاى وجودى خودش را، استمرارش را و روابطش را نشناخت، هر كس كه باشد حكيم نيست، سرشار از هزار فلسفه و تاريخ فلسفه هم باشد. 📚 روزهای فاطمه، ص ۴۳ 🆔👈استاد علی صفایی(عین صاد)