eitaa logo
آشپزی؛ ترفند
21.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
69 فایل
❎️مسئولیت قانونی آگهی با آگهی دهنده است و کانال هیچ مسئولیتی ندارد. آی دی مدیر جهت تبلیغ👇🏻 @hasan401 تعرفه تبلیغات و رضایت مشتری👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/756744541Cd11803932b کانال اهنگامون👇 @bartarinhax
مشاهده در ایتا
دانلود
📚پارت سوم رمان « قسمت من » 👆🌺
💫 💫شب با تمام یک رنگیش 🍂چه ساده آرامش می‌بخشد 💫چه خوب می‌شد ما هم 🍂مثل شب باشیم 💫یکرنگ ولی آرام بخش 🍂خدایا همه‌ی ما را 💫عافیت بخیر بگردان "شبتــون در پنـــاه خــدا" ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅┄ « @eitaagarde » ┄┅┅┄┅✶🌙✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغـوشِ تو ❣ آن قفـسِ شيرينى است❣ كه هيچ پَرنده ای❣ قصد رهايى از آن را ندارد:)😍😘💕❣💕 ╭─┅═♥️═┅╮ @eitaagarde ╰─┅═♥️═┅╯
⭕️ ادمین فعال برای تبادل هر کسی مایله بیاد پیوی @ya_hosseinnn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - یا حضرت معصومه - کریمی.mp3
4.71M
🔳 #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه 🌴یا حضرت معصومه 🌴مدد مدد مدد مدد 🎤 #محمودکریمی التماس دعای فرج آقا جان 🤲 اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای خیر و عاقبت به خیر ی برای همه‌ی مومنین 🙏 ══════°✦ ❃ ✦°══════ « @eitaagarde »
animation.gif
2.47M
بـاران یعنـی🌧 خـدا هنوز هم دوستمـان دارد یعنی می‌بـارد تا پاكمـان كنـد از اين آلودگی‌های روزمـره‌مان صدایش كن... خـدا دائـم الاستجاب اسـت...! خـدایـا بـاران مظهـر رحمـت 🌧 و پاکی وجـود توسـت تـو را بہ سرچشمـه جاودانگی‌ات و بہ شبنـم شکـوه بـارانت قسـم غـم‌هایمان را از دلمـان بشـوی و خوشبختی را در نگاهمـان قرار بده @eitaagarde ❤👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یارو میره خواستگاری🚶 ازش میپرسن: شغلتون چیه؟🤔 روش نمیشه بگه چوپونم ...🙈 میگه: دامنه کوه نمایشگاه گوسفند دارم...! 🐑 😂😂😂😂😂 ツ @eitaagarde ♡•●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚پارت چهارم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄⛄❄⛄❄⛄❄ کَسايی که باهاشون يه رَنگ بوديم ؛ وَ پُشتِ سَرمون هَفتاد رَنگ بودَن ... پیشاپیش یلداتون مُبارَک !😉 ❄⛄❄⛄❄⛄❄ بامَعرِفتايی که تو غَمهاشون کِنارشون بوديم ؛ و تو شاديهاشون فَراموش شدیم ... شُما هَم پیشاپیش یلداتون مبارک.😊 ⛄❄⛄❄⛄❄⛄ عَزیزایى که دوستشون داشتيم ؛ وَلى دِلمون رو شِکوندن ... طوری نیست ، شُما هَم پیشاپیش یلداتون مبارک. 😍💔 ❄⛄❄⛄❄⛄❄ با مَرامایی کِه رو زخمهاشون مَرهَم گذاشتيم ؛ و رو زَخمهامون نَمَک پاشيدَن ... دَمِتون گرم پیشاپیش یلداتون مبارک. 😝 ⛄❄⛄❄⛄❄⛄ اون خوبا ، اونایی کِه فِکر میکردَن خِیلی زِرَنگن ، که واسَمون نامردى کردَن ... شُما هَم یلداتون پیشاپیش مبارک.😏 ❄⛄❄⛄❄⛄❄ اَمّا یه سِری دوستام هَستَن کِه هَمیشه بودَن وَ ايشالا پايَندِه باشَن , دوستِتون دارَم , دَمِتون گرم ... یلداتون پیشاپیش مبارک.😍😍😍❤❤😚😘 ⛄❄⛄❄⛄❄ ☺️😊عزیزانی که سالهاست کنارمون هستید و باعث افتخار مایید مرسی برای بودنتون🙏.. ❤️☺️ ─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅ @eitaagarde🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یعنی؛‌ سرت به همون سنگی‌ بخوره که به سینه میزدی.✅ •┈••✾🍃🍇🍃✾••┈• @eitaagarde ❤👈
آنها که موهای صاف دارند فر می‌زنند و آنها كه موی فر دارند موی‌شان را صاف می‌كنند عده‌ای آرزو دارند خارج بروند و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانه‌ها می‌سُرايند مجردها می‌خواهند ازدواج کنند متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند... عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری می‌كنند و عده‌ای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند... لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند شاغلان از شغلشان می‌نالند بیکارها دنبال همان شغلند فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند... افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند... و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر" قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری. مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر، مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى آن‌وقت ”خوشبختی” 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 @eitaagarde ❤👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انقد نصف شب بهت فکر کردم که روزا یادم میره زندگی کنم... 💔 ══════°✦ ❃ ✦°══════ « @eitaagarde »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Barad-Aramesh-320(www.Next1.ir).mp3
8.02M
🌹🍀🌷☘🌹🍀🌷☘🌹🍀🌷☘
به سلامتیه "خدا " که هر موقع دلم واسش تنگ شه !!! خودشو نمی گیره !!! قهر نمی کنه !!! به حرفام گوش می ده !!! اذیتم نمی کنه !!! بهونه نمی گیره !!! از همه مهم تر اینه که ترس از دست دادنش رو ندارم !!! سایه به سایه پشتمه غمی نیست :) دوستت دارم خدا... ♪ « @eitaagarde » ♪
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۶ * صبح روز بعد از مامان شماره اقای شریفی رو گرفتم تا برای شب ک جشن عروسی بود بیاد دنبالم و منو ببره ، شمارشو گرفتم و بعد چند بوق جواب داد : - الو بفرماید .. - سلام ، اقای شریفی؟؟ - سلام ، بله خودم هستم بفرماید . - احدی هستم ، مانا احدی . یکم مکث کرد و لحنش ایندفعه عوض شد و گفت : - خوب هستین خانم احدی ؟ عذر میخوام بجا نیاوردم . درخدمتم - خواهش میکنم ... حدود ساعت ۷/۳۰ میتونید بیاید دنبالم ؟ - بله حتما ، بیام کجا دنبالتون؟ - خونمون - چشم ، سر ساعت حاضرم - خیلی ممنونم - خواهش میکنم . - خب پس تا شب ، خدافظ - خدانگهدار لباسم ک قرار بود بپوشم یه پیرهن زرشکی رنگ ک تا یکم پایین زانوهام بود ، چند گل درشت و ریز به همون رنگ هم روش با مهره کار شده بود . در کل ساده اما زیبایش تو ساده ایش بود . با یه شال مشکی و ساپورت مشکی انتخاب کردم . یه ارایش ساده و ملایم ، هماهنگ با رنگ لباسم زدم . تو ایینه نگاهی به خودم انداختم تا ببینم مشکلی نداشته باشم . اما مثل همیشه زیبا اراسه . بله کم کسی ک نیستم . سرکار خانم مانا احدی ،،، خدای جذابیت و خود شیفته ای . از تعریف خودم خندم گرفته بود . یه مانتو سفید مجلسی رو لباس پوشیدم و به ساعت نگاه انداختم . ۷/۲۵ بود ک شریفی زنگ زد به گوشیم . - الو - سلام خانم . من دم در هستم . - ممنون الن میام . گوشی و قطع کردم و با مامانم خدافظی کردم . از خونه خارج شدم . به اطراف نگاهی انداختم و چشمم به اقای شریفی افتاد ک دست به سینه به صمند سفیدش تکیه داده بود و منتظر منو نگاه میکرد . الن ک دقت میکردم دیدم واقعا پسر جذابیه . هیکل ورزشکاری و قیافه ای مردونه و زیبا . وقتی نزدیکش شدم با دقت بیشتری به صورت و لباسام نگاه میکرد . با لبخندی خودشو جابه جا کرد و درو واسم باز کرد و گفت : -بفرماید واااایی چ جنتلمنانه . خخخخ منم با لبخندی کمرنگی تشکر کردم و نشستم . پرسید : - کجا باید ببرمتون !! - تالار لاله ابروهاشو داد بالا و گفت : - اهان الن متوجه شد این طرز لباس و صورتم برا چیه . به راه ک افتادیم ، از سکوت ماشین خسته شدم . گفتم : - میشه یه اهنگ شاد بزارید !!؟؟ با تعجب از ایینه نگاهم کرد و گفت : - روز اول گفتین قطع کنم . فکر میکردم از اهنگ خوشتون نمیاد . - نه دوست دارم . ولی بستگی ب شرایطم داره ک حوصلشو داشته باشم یا ن . - بله . چشم الن میزارم . نیم ساعتی بخاطر ترافیک تو راه بودیم . دقیق ساعت ۸ رسیدیم ، تا پیاده شدم گفت : - شب خوبی داشته باشید ، امیدوارم بهتون خوش بگذره . - ممنونم ازتون . - عذر میخوام ،،، ساعت چند بیام دنبالتون ؟؟ - نمیدونم ، هر وقت خواستم برگردم زنگ میزنم بهتون . - باشه ، پس فعلا خدانگهدار . - خداحافظ . بعد از چند قدمی ک به سمت در تالار رفتم ب شیدا زنگ زدم ک بیاد دم در تا با هم بریم داخل . تالار بزرگ و شیکی بود . با وجود انبوه زیاد ماشین مطمعنن مهمون زیاد دعوت داشتن و مختلط بود جشنشون . بعد از چند دقیقه شیدا اومد و با هم وارد شدیم . اونم لباس شیک و قشنگی به رنگ طلایی پوشیده بود با شال همرنگ و ساپورت مشکی . ارایششم عالی بود . در کل دختر زیبایی بود از هر نظر . بهم گفت : - سلام . چرا انقد دیر کردی ؟؟ - چنانم دیر نکردم ک ، هنوز ساعت ۸ . تو زود اومدی خب ب من چ . - نخیرم منم یک بیست دقیقس ک اومدم . اما همین بیست دقیقه خیلی بهم سخت گذشت . - اااا چرا ؟؟ - بس شلوغه و هیچ کسیو نمیشناسم یکه و تنهام . سمیرا هم بس سرش شلوغه همون اول بهم خوش امد گفت و رفت دیگ ندیدمش - اها . خب عروسی تک ابحیشه دیگ . نمیتونه ور دلت باشه ک . پس خیلی شلوغه اره !!! - اره بابا . کسی به کسی نی ک . وقتی وارد سالن اصلی شدیم با اونهمه ادم و رنگ و وارنگایی ک دیدم هنگ کردم . شیدا دستمو گرفت و منو برد طرف صندلیایی ک انتخاب کرده بود و نشستیم . نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت پنجم رمان « قسمت من » 👆🌺