فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 پنجشنبه است
🕯 به یاد همه آنهایی
🕯 که بین ما نیستند
🕯 و هیچکس نمیتونه
🕯 جاشون رو
🕯 توی قلبمون پر کنه
🕯 نثار روح
🕯 پدران و مادران آسمانی
🕯 وهمه گذشتگانمان
🕯 بخوانیم فاتحة و صلوات
#اللَّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیکَ_اَلْفَرَج
@eitaagarde ❤👈
❌قرص خواب آور نخورید❌
🔶تحقیقات نشان میدهد قرص های خواب آور به اندازه یک پاکت سیگار برای بدن مضر است.
☕️میتوانید دم کرده بهار نارنج را جایگزین کنید.☕️
┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄
« @eitaagarde »
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۰
* ساعتی بعد شام رو اوردن ، زیاد اشتها نداشتم اما کمی خوردم ک ضعف نکنم . بعد جمع کردن ظرفها دوباره اهنگو روشن کردن ، ایندفعه رقص دونفره عروس و داماد بود ، همه برقا رو خاموش کردن و برق های رنگی و متحرک وسط سن رو روشن ، اهنگ اروم و زیبایی شروع ب پخش شد و عروس دامادم ک مطمعنن از قبل تمرین کرده و اماده رقص بودن وسط هنرنمایشونو شروع کردن ، واقعا قشنگ و رمانتیک میرقصیدن ، همه میخکوبشون شده بودن و جوونا هم گاهی سوت میزدن . اهنگ ک تموم شد هر دو همو در اغوش گرفتن و داماد پیشونی عروسو بوسید ، همه به افتخارشون سوت و دست و کل میشیدن اونا هم به طرف همه مهمونا تعظیم کردن .
حالا نوبت رقص تک نفره عروس برای داماد بود ، سهیلا واقعا زیبا و خیره کننده میرقصید ، عشق و میتونستم تو چشمای براق یاسر ببینم ک با شاف به عروسش نگاه میکنه .
امشب بهترین شب اوناست ، شب پیوند دو تا عاشق ، عاشقایی ک امشب پیوندشون تا ملکوت میرسه . و زندگیشونو اغاز میکنن .
بعد اتمام رقصها قبل از عروس کشون برای مهمونا بیرون تالار اتیش بازی داشتن و همه مهمونا رو به بیرون دعوت کردن ، همه اماده رفتن شد و وسایلاشونو برداشتن .
منو شیدا هم به همراه بقیه مهمونا رفتیم بیرون ، اتیش بازی با خروج عروس داماد شروع شد ، ترقه ها به اسمون پرتاب شدن و نورها به اقسام زیادی تو تاریکی اسمون نمایان میشدن ، فش فش های ابشاری بزرگی هم کنار عروس داماد روشن شدن . و دور تا دور ماشین عروس دامادو فش فش های کوچیک ابشاری به صورت قلب روشن کردن و صحنه زیبایی شکل دادن . بعدشم بادکنکایی ک دست عروس داماد به شکل پرنده و قلب بود رها کردن و به اسمون سپردن .
واقعا لذت بخش بود دیدن این برنامه ، همه با ذوق مشغول تماشا بودن .
منم ک داشتم با لبخند بهشون نگاه میکردم یکهو متوجه فشفشه کوچیکی شدم ک به سرعت از کنارم گذشت ، منم وحشتزده با جیغی از ترس خوردنش بهم ، خودمو پرت کردم یه طرف دیگ ، از شانس خوب من همون لحظه پام پیچ خورد و اه از نهانم بیرون اومد ، نزدیک بود ک بیافتم زمین ک کسی منو گرفت ، از شدت درد اه و ناله میکردم و اشکام شروع به باریدن کردن تو اون تاریکی کسیو نمیدیم و نمیدونستم کی منو گرفته تا اینکه صدای مردونه ای نزدیک گوشم گفت :
- خانم چیشد ؟؟ حالتون خوبه؟؟
صداش نگران بود ، سرمو به طرفش چرخوندمو بازوهامو گرفته بود و با نگرانی بهم نگاه میکرد ، با دیدنش هول شدم و عصبانیتم جاشو به درد داد ، اونم وقتی منو شناخت حالت چهرش تغییر کرد اما به روم نیاورد ، میخواستم خودمو جدا کنم ازش ک منو محکم تر گرفت و روی سکوی سنگی ک اون نزدیک بود نشوند .
خوشحال بودم ک کسی حداقل اون نزدیکیا نبود تا این اوضاع ما رو ببینه ، اگ کسیم بود با اونهمه سروصدا صدای جیغ و دادای منو از درد و ترس نشنیده بود .
هر چی دنبال شیدا میگشتم نمیتونستم ببینمش ، از درد ب خودم میچیپیدم و هر چند هم میخواستم جلوی این حیوون گریه نکنم نمیشد اشکام بند نمیومد و هی هم شیدا رو نفرین میکردم ک همین الن کدوم گوری غیبش زده بود ...
سهراب با لحن سرد اما نگران گفت :
- کجای پاتون دقیقا درد میکنه ؟؟
ولی من در مقابل سوالش هیچ نگفتم و اصلا بهش نگاه هم نکردم ، کمی عصبی دوباره پرسید :
- چرا لج میکنی !!! خب بگو کجای پات درد میکنه ؟؟
سرمو به طرف مخالفش برگردوندم و اروم گفتم :
- مچم
مچ پامو گرفت و چند تکون اروم داد ، درد داشتم ، تکوناش باز دردمو بیشترم میکرد ، با خودم گفتم نکنه بخاطر تلافی شربت ک ریختم روش بخواد پامو بشکونه یا بلایی سرم بیاره ، از این پسره سادیسمی هر چیزی برمیاد ک ، بلند باعصبانیت داد زدم :
- چیکار میکنی دیووووونههه !!!
- هیسسسس ، هیچی نگو
و بعدش محکم پامو به سمتی پیچ داد ک جیغ و دادم به اسمون رفت . از شدت دردش دوباره اشکم در اومد ، واااای خدا پامو شکوند رفتتتتت ، دیگ نمیتونم راه برمممم ،،،، مامان کجایی ببینی دخترت پا نداره دیگهههه ، خدا بکشتت پسره احمق ، الاغ ، دیوونه ، روانی ، خررررررر ...
صدام زیادی بلند بود اونم سریع چون ابرو ریزی نشه دستشو گزاشت رو دهنم و گفت :
- ساکتتتت ، چته انقد جیغ میزنی ، ابرومو بردی ک ، اااا
دهنمو گرفته بود و نمیتونستم چیزی بگم ،اخم کردم و اشاره کردم دستشو برداره . گفت :
- برمیدارم ولی قول بده جیغ نزنی ها .
با سر گفتم باشه .
اروم دستشو برداشت . به پام نگاه کردم و با بغض گفتم :
- پامو شکوندی ؟؟
- نه دیوونه . مگه مرض دارم بشکونم !!! حالا اروم پاتو تکون بده .
جرعت این کارو نداشتم با سر گفتم :
- نه ، نمیتونم ، نمیشه .
- چرا میتونی ، اروم تکونش بده ببینم خوب شده یا ن ، فقط اروم
چشمامو بستم و اروم سعی کردم پامو تکونش بدم .
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۹ * سمیرا لبخندش با دیدن قیافه های ما از صورتش محو شد و با تعجب پ
📚پارت نهم رمان « قسمت من » 👆🌺
▪️وسعت دید خانمها:
دیدن یک تار موی شرابی روی کت شوهر !!!
ندیدن تیر برق موقع رانندگی!!!
▫️وسعت و دقت دید اقایون
ندیدن تغییر رنگ موی خانم هاشون از مشکی پر کلاغی به بلوند
دیدن خراش یک سانتی روی رنگ ماشین زیر گلگیر سمت راست 😂😅
@eitaagarde
❖
اصالت رو نه میشه خرید،
نه میشه اداش و درآورد و
نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
یکی از اصلیترین
پایههای شخصیت سالم،
داشتن "اصالت" است
این که تن به انجام هركاری نمیدی،
به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره...
اصالت رو نه میشه خرید،
نه میشه اداش و درآورد و
نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی …
این بیعرضگی نیست!
اسمش "اصالته"...
@eitaagarde ❤👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از خواب زمزمه کنیم....
@eitaagarde❤👈