همیشه بخشی از آدم ، جایی جا میماند. آدم میرود ، اما بخش مهمی از او جایی جا میماند. در اتاق کودکی ، زیر درختانی ، یا در چشمهای عابری.
آدم نمیداند چه گم کرده است؛ همیشه بخشی از او نیست.
- دلدار
هميشه سختترين لحظه لحظهاى است كه چشم به روى واقعيت باز ميكنم ، حاضرم تمام كابوسهايم ادامه داشته باشند اما به واقعيتی كه در آن هيچ چيز و هيچكس منتظرم نيست پرتاب نشوم.
-كابوس هاى درخت پرتقال
ای لحظاتِ خوش که هنوز از راه نرسیدهاید، آیا نمیشود راه کوتاهتَری در پیش بگیرید؟ قبل از اینکه دلهایمان فرتوت شوند.
من خودم درباره خودم قضاوت کردهام و الات مدتها است که خودم را محکوم کردهام، مدتهاست.