آن دو برای لحظه ای، در سکوت به هم نگاه کردند انگار خواب می دیدند و رویایشان در یک مکان مشخص به هم رسیده بود ؛ جایی که در آن صدا بیگانه بود.
احساس میکنم جای خالیه یه چیزی توی زندگیم هر لحظه و هر ثانیه حس میشه ولی مشکل اینجاس که نمیدونم اون قسمت خالی شده از وجودم برای تکمیل کردن خودش نیاز به چی داره
همیشه کسانی هستند که در نهایتِ دلتنگی نمیتوانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد.
- ایلهان برک
من در حال خوشی نیستم
مثل تاریخ ، فرسوده و ملولم
انگار بار همهی رنجهای کهنه و قدیم بر دل من است.
احساس میکنم در زندگی مردهام و تن بیجانی را حرکت میدهم ، خالی هستم تنهایی چیز وحشتناکی است از مرگ بدتر است چون مرگ تنهایی است بدون احساسِ تنهایی.
همهی ما بعدهای مختلفی داریم، همین. نمیتوانیم فقط به خاطر یک بعد به رابطهای پایان دهیم یا آن را ادامه دهیم.
ذهن من این را میداند اما قلبم در فهم آن مشکل دارد، غم روی سطح جاری میشود درست مانند روغن، در حالی که شادی تهنشین میشود اما مخزنی که هر دوی این ها را در بر میگیرد زندگی نام دارد و همینجاست که من آرامش و لذت را پیدا میکنم.
من غمگینم، اما زندهام و دارم به زندگی ادامه میدهم، آرامش و لذت من همین است.
- میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم