eitaa logo
الهه عشق
40.1هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. هنر، لذت بردن از همین چیزهای ساده ی زندگیست…🫰🏻 ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک جوان لبنانی خاطره‌ جالبش رو از سفر به ژاپن تو فیسبوکش نوشته واقعا قشنگ بود👌 ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨هفت کتابی که هر دختری باید بخونه ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
والدین از دید فرزندان خود چه شکلین؟؟!🤪 فرزندی که مادر خودش رو عصبی میبینه ، که در آینده همیشه یک والد عصبی در ذهن کورک می ماند. در آینده فرزندی می شود که باج می دهد تا محیط اطرافش در آرامش باشد. ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️👌 یه جایی درست‌ترین جمله عمرم رو خوندم که نوشته بود: اگه عشق عشق واقعی باشه، و رابطه، رابطه سالمی؛ تو دوبار عاشق میشی. یک بار عاشق اون، یک بار با کمک اون عاشق خودت... ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 علت دلزدگی در عشق و رابطه عاطفی 🎙 ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نظر شما چجوری میشه دل یه فروردینی رو به دست اورد ؟ فروردینی ها خصوصیت الکل رو دارن هر کسی رو تحویل میگیرن ، طرف سرش گیج میره چرا انقدر مغرورین ؟ چرا انقدر لجبازین ؟ فروردینیها بیشتر از چیزی که فکر میکنن ، حرف میزنن بیشتر از چیزی که حرف میزنن ، فکر میکنن و بیشتر از چیزی که تو بفهمی ، متوجه میشن فروردینی ها دوست ندارن کسی رو از دست بدن ، ولی اگه کسی بخواد اونا رو از دست بده ، با کمال میل بهش کمک میکنن فروردینی که باشی محاله بهت خیانت بشه و نفهمی از هیچ ارتفاعی نباید بترسین ، جز افتادن از چشم یه فروردینی فروردینی ها ، تولدتون مبارک ❣️❣️❣️ بفرستین برای فروردینی های لجباز 😂 ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻میدونی کائنات چی میگه ؟! اگه نمیتونی خودت رو دوست داشته باشی من کسایی رو میارم سمتت که تو رو دوست ندارن تا متوجه بشی آدم اول به عشق خودش نیازمنده ‌...! اگه نمیتونی عصبانیت رو کنترل کنی من افرادی رو سر راهت قرار میدم . که تو رو عصبانی کنن تا بلاخره کنترل خشم مترو دست بگیری ...!👌 ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمله آخر رو دوباره میگم شاید زخم‌ها و‌ دردها و رنج‌های تو لزوماً تقصیر خودت نباشن، اما التیام دادن و بهبود اونها با خودته لطفا دوست بهتری برای خودت باش Sep ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در میان داعش...... به قلم فاطمه ولی نژاد
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. ? نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. ? حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. ? انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! ? تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. ? پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید…   ? در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. ? صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. ? یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. ? دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. ? اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. ? با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
16.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما کپشن و بخون👇 ..... 💫هیچوقت نگو از،من گذشته من دیگه بزرگ شدم پیر شدم نمیتونم همین باعث میشه خودت به خودت ضعف و تزریق کنی و روز به روز پیر تر بشی همیشه شاد باش بخند شادی کن تو هر کاری هم بکنی دنیا جوری که قراره پیش بره میره زیاد درگیرش نشو..💯 حالا شما چند سالته؟...... ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸