eitaa logo
الهه عشق
41.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
جالب است!!! ثبت احوال همه چیز را در شناسنامه ام نوشته است به جز احوالم... حسین پناهی‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
عقل آدمی بزرگترین اهرم برای بلندکردن هرچیزی است و تفکر عملی است که با آن به هدف هایش می رسد یادتان باشد که عقلتان را هر روز،از منابع مناسب شارژ کنید ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
بذار خیالت رو راحت کنم یه روز خوب از راه نمیرسه یه روز خوب رو فقط باید خودت بسازی ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
هنگامی که پیرتر می‌شویم، بیشتر درمی‌یابیم که مهم نیست چه ظاهری داریم، یا اینکه مالک چه هستیم... مهم انسانی‌ست که به آن مبدل گشته‌ای ‎‌‌ ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
الهه عشق
#دلداده عصر گرم تابستون بود.موهاموبه زور ننه بافتم وبا اخم گفتم من با این موها سر درد میگیرم.ننه لا
عصر گرم تابستون بود.موهاموبه زور ننه بافتم وبا اخم گفتم من با این موها سر درد میگیرم.ننه لابه لای موهامو چک کرد و گفت شپش دخترای داداشت اگه تو هم بگیری این همه مو رو چطور ریشه کن کنم .موهاموکشیدوگفت بلندشو برویه چای برامن بریز بیار که گلوم خشک شده.پنجمین بچه خونه دختری بودم که بعدچهارتاپسر بزرگ و زن گرفته ناخواسته بدنیا اومده بودم‌.مادرم منو باردارمیشه و یه دخترباموهای بوروپرپشت بدنیا میاد.موهام بقدری پرپشت بودن که همیشه باهاشون درگیر بودم.برادرهام و زنهاشون گوشه حیاط بزرگ خونه اقام دوتا اتاق ساخته بودن و کنارهم زندگی میکردیم.من ازدوتا پسربرادربزرگترمم کوچیکتر بودم.ننه بهم میگفت دیبا و همه دیبا صدام میزدن اما اسمم زهرا بود.ننه از وقتی یادم میادخونه ما بود و هر از گاهی به خونه خودش سرمیزد.دوتا از زن برادرهام دختر های خاله هام بودن و خیلی صمیمیت داشتن با مادرم.مادرم زن با محبتی نبود و با اینکه من یدونه بودم اما بیشتر پسرهاشو دوست داشت .عمه من زن دوم ارباب بود .تو ابادی و ده بزرگ ما خیلی ادم های زیادی بودن .عمه ام مثل من بور و زیبا بود و ارباب همسن و سال پدربزرگم بود .تو یه سرکشی به زمین هاش ناخواسته عمه جوون و خوشگل منو میبینه و چه خواستگاری بهتر از ارباب .تو طایفه ما وضع مالی ها بقدری بود که بشه فقط زندگی کرد .ارباب و عمه ده سال بود زندگی میکردن و تو یه عمارت بزرگ اونا زن ها و دوتا هوو ها با هم بودن .میگفتن زن اول ارباب زیبایی خاصی نداره .ارباب دوتا پسر از زن اولش داشت و عمه من دوتا دختر بدنیا اورده بود .بارها شنیده بودم که ننه بهش اصرار میکنه گرمی جات بخوره تا پسر بدنیا بیاره .عمه هم مثل من تک دختر بود و شش تا عمو .ننه کلافه گفت زود بزرگ شو یه شوهر بیاد بدیم بری راحت بشیم .با شوخی میگفت چون میدونستم دوستم داره.مامان چادرشو به کمر بسته بود و اومد داخل و گفت سفره انداختم نمیاید ناهار ؟‌ننه نفس عمیقی کشید و گفت سبزی چیدی از باغچه ؟‌ننه زن باسلیقه ای یود و به لطف اون سیفی جات و سبزی جات تازه همیشه داشتیم .مامان چادرشو وا کرد و گفت بله شستم .به من چشم غره رفت و گفت بلند شو یچیزی دست بگیر.شما این دختر رو تنبل بار اوردی ننه.فردا روز میزنن تو سرش منو لهنت میکنن.ننه دستمو گرفت همونطور که با خودش میبرد گفت کم غر بزن سر بچه ام.ریز ریز میخندید و همیشه ازم حمایت میکرد.ناهار پلو داشتیم و اقام از سر زمین برگشته بود.جلو اومد و گفت ارباب امروز اومده بود سر زمین امسال محصولات زیاد نیست .برادرهام صحبت میکردن و من غذامو میخوردم .هنوز غذام تموم نشده بود که برادر بزرگم امیر علی رو به پدرم گفت به مامان گفتی ؟‌اقام با سر گفت نه و امیر ادامه داد.برای دیبا خواستگار اومده پسر ادم حسابی .میگن اگه دیبا رو بهش بدیم میرن شهر.پسره اونجا خدمت میکنه همونجا هم میخواد زندگی کنه.لقمه تو دهنم‌ موند.اولین خواستگارم نبود و روزی نبود که پیغام برای ازدواج من نیاد .ننه تکه نونی کند و گفت بگو هنوز بچه است پونزده بشه بعد.زن برادر کوچیکم گفت ننه من همسن دییا بودم عروس شدم .ننه رک بود و گفت تو رو ننه ات هول بود ترسیدبترشی این دیبا هرچی بزرگتر بشه خوشگلتر میشه .پونزده سالگیش تموم شد شوهر میکنه .اونم به یه ادم معمولی نه به یه مرد سرشناس .اقام ریز ریز خندید و گفت اینطوری نمیشه ننه میخوای بترشه ؟ اره هرچی جا بیوفته بهتره .دیگه کسی حرفشو نزد و فقط خندیدیم.اون روز به شوخی گذشت و رفت.طبق گفته ننه پونزده سالگیم تموم شد و دیگه خبری از خواستگار نبودبرعکس روزهای قبل دیگه کسی نمیومد و انگار همه دلسرد شده بودن .اون روز بود که دلنگرونی ها شروع شد.وقتی شونزده شد هفده و هفده شد هجده .دیگه دختر هجده ساله تو ده ما خواستگار که هیچ اگه شانسی داشت یه مرد زن مـرده پیدا میشد و میگرفتش باید خدارو شکر میکرد ‌.ننه و مامان هرجا دعانویس پیدا میکردن میرفتن سراغش و باز هم‌ نمیتونست کاری از پیش جلو ببره .دخترای همسنم بجه داشتن و فقط من بودم که گوشه خونه سرم تو بافتنی بود.هزارتا ارزو که هر روز کمرنگ‌تر از قبل میشدن .ننه تو هر مجلسی پی خواستگار بود ولی انگار همه پسرا زن گرفته بودن .از سماور ذغالی چای ریختم و میخواستم‌ بخورم که مامان با اخم گفت معلوم نیست تا کی قراره اینجا بمونی ؟‌ننه نبود و پشت سرش گفت اون پیر زن مسبب همه ایناست اگه دخالت نمیکرد الان بچه داشتی .گاهی منم دلم میگرفت و مامان گفت خدیجه ( زن برادر سومم ) گفت یه نفر هست زنش سر زا رفته دوتا بجه داره .به مادرم گفتم اگه پی زن بودن بیان اینجا .اون زن برادرم بود و چشم دیدن منو نداشت .شرمنده سرمو پایین انداختم و ادامه داد .شانس دیگه مردم شانس دارن ولی تو نداری .مامان حرفشو تایید کرد و گفت شانس منه .
قیصر امین پور چه زیبا میگوید : آدمهایی هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد.. چگالی وجودشان بالاست... افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان و هر جزئی از وجودشان امضادار است... یادت نمی رود "هستن هایشان را..." بس که حضورشان پر رنگ است. ردپا حک می کنند، اینها روی دل و جانت... بس که بلدند "باشند"... این آدمها را، باید قدر بدانی... وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهای بی امضایی که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است... ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
انسان باید آنقدر بزرگ باشد که ، اشتباهات خود را قبول کند ... آنقدر باهوش باشد که ، از آنها سود ببرد ... و آنقدر قوی باشد که ، آنها را اصلاح کند ..‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
الهه عشق
#مهلا به روی ایوان رفتم و گفتم خدا قوت خاله شهرناز،الان تنورو روشن میکنم تا نون تازه بخوری. شه
ممدلی از پشت درخت دراومد و به ارامی با قدم های اهسته در حال نزدیک شدن بود که با تعجب گفتم:تو اینجا چه میکنی؟ لبخند زیبایی زد و گفت خب می خواستم تورو ببینم،پشت دیوار خانه تان کمین کرده بودم تا بیای بیرون،بعد هم دنبالت تا اینجا امدم.نمی تونستم که به غیرتم اجازه بدم تنها بیای جنگل،می تونستم؟ نشستم و تند تند مشغول کنار هم گذاشتن هیزما و بستنشون با طناب پشمی شدم و گفتم اگه ننجانم بفهمه دعوام می کنه زودتر برو،نگران من هم نباش. یه قدم نزدیکتر اومد و گفت از کجا ننجانت بفهمه،اینجا که کسی نیست،ما هم شیرینی خورده ی همیم اسمم روی توعه،اگه اتفاقی برات بیوفته شرمم میاد که به خودم بگم مرد. هیزمارو روی کولم گذاشتم و قدمامو تند تر کردم. ممدلی به طرفم دوید و گفت بده من بیارم هیزما خیسن و سنگین تو خیلی ریزه میزه ای نمیتونی. ریسمان رو از دستم می کشید و من هم مانع می شدم،تا اینکه از دستمون در رفت و هیزما نقش زمین شدن. نگاهم به هیزما بود...همین که خواستم بشینم تا دوباره جمعشون کنم ممدلی دستشو به طرف روسریم اورد...خودمو عقب کشیدم که گفت کاریت ندارم مهلا، فقط می خواستم بگم روسریت پاره شده...همش تقصیر من بود،حتما گیر کرده به هیزما. سرمو به طرف شانه ام چرخوندم،راست می گفت هیزما روسریه ی سفید دور منگوله دوزمو پاره کرده بودن. ممدلی با شرمندگی گفت ناراحت نباش خودم برات بهترشو می خرم،یه روسری بزرگ گلدار که دور تا دورش با نخ ابریشم چفته زده باشن. به خودم جرات دادمو سرمو بلند کردم،خیره شدم به صورتش،پشت لبش تازه سبز شده بود و زلفای سیاه مجعدش ریخته شده بود روی پیشانیش.لبخندی به روم زد و قصد نزدیک تر شدن داشت که هیزم هارو برنداشته پا گذاشتم به فرار. ممدلی داد می زد هی مه‍لا کجا میری نترس به خدا کاریت ندارم. و من بی اعتنا دو پا داشتم و دو پای دیگر قرض گرفتم و فقط می دویدم. اونقدر سرعت گرفته بودم که توی سراشیبی کنترلمو از دست دادم و عین خیار ترش پخش زمین شدم. سنگ ریزه ی تیزی دستمو برید...از شدت درد به خودم میپیچیدم. ممدلی که تازه هیزم به کول به روی تپه رسیده بود با دیدن من هیزمارو انداخت و خودشو به پایین تپه رسوند. اشک هام روی صورتم جاری بودن و سوزش دستم امانمو بریده بود. ممدلی دل نگران و هول کرده گفت چی شد مهلا؟طوریت شده؟خوبی؟دستت.... سرمو به علامت نه تکان دادم و همچنان زار می زدم.خواست دستمو بگیره که خودمو پس کشیدم.با خرمنی از ناراحتی که توی چشم هاش بود گفت اخه چرا دویدی تا بیوفتی مگه من چکارت داشتم؟من که اذیتت نکردم. با گریه گفتم همش تقصیر تو بود
       . 👇تقویم نجومی یکشنبه👇      👈 یکشنبه 👈 25 شهریور / سنبله 1403 👈11 ربیع الاول 1446 👈15سپتامبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خرید و فروش. ✅مسافرت. ✅شروع به کار و کسب. ✅انواع معاملات خرد و کلان. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅دارو خوردن. ✅و انجام مناظرات خوب است. 🚘مسافرت : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد همیشه روزی دار است. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج دلو است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️رفتن به خانه نو و مکان جدید. ✳️ختنه نوزاد. ✳️معامله ملک و خانه. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️و کندن چاه و کانال نیک است. 🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن خون_دادن یا حجامت فصدزالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث خبط دماغ است. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 12 سوره مبارکه " یوسف "علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... و مفهوم آن این است که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_علی_علیه_السلام و فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
هیچوقت برنگرد بہ دنیایِ ڪسے ڪہ بہ زخم زدنت عادت ڪرده حتے اگر شاهرگِ حیاتت را در دستش پیدا ڪردے ! و بدون : هیچڪس ارزشِ شڪستہ شدنِ ارزش هایت را نداره گاهے خودت را زندگے ڪن... ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
🌸💫🍃 عشق آنگونه قشنگست ڪه خوارت نڪند بـه تمناےحقیرانـه، دچـارت نڪند عشق آنگونه قشنگست ڪه باسنگِ مَحَڪ هرڪسےسربـرسد،ڪسرِعیارت نڪند ماه معشوقِ پلنگ است حواست باشد گـربه ےوحشےولگرد،شڪارت نڪند سخنِ عشق،نه آن است ڪه آیدبه زبان لب فروبندڪه دل حاشیه دارت نڪند منزل ومنزلتِ عشق بلند است بلنـد «برحذر باش»ڪسےبرسرِدارت نڪند 🌸‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿