فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکان و محل زندگی به انساڹ
شرافت نمیده ...
تو به محل زندگیت شـــرافت
میدی 🌱
#دکتر_عزیزی
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند خانه داری
#ترفند
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫چند ترفند کاربردی
#ترفند
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی خسته ای ولی باید به زندگی برسی😮💨
#تمیزکاری
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
سالاد مرغ 🍗🥬
شام فوری
#آشپزی
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🖤🍁
عروس مدیریت کُن...!!! 😂
#دکتر_سعید_عزیزی
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی خسته ای ولی باید به زندگی برسی😮💨
#تمیزکاری
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بطری آب خوری یا شیشه آبغوره و آبلیمو بخاطر گلوگاه باریکی ک دارن تمیز کردنشون خیلی سخته، با این ترفند مثل روز اول تمیزش کن دوباره ازش استفاده کن 😍
#ترفند
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه هامون رو از محبت دریغ نکنین
😟😟😟
#فرزند_پروری
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
الهه عشق
برشی از یک #زندگی
از دست بتول که باعث این عزا شده بود میسوختم و از طرفی مدام خودمو سرزنش میکردم که ای کاش این کار و میکردم یا اون کار و نمیکردم ساید الان نادر زنده بود
روز سوم نادر اکبر و پدرش برای عرض تسلیت اومدن
پدر گفت برو جلو و ازشون تشکر کن
سرم و زیر انداختم و طوطی وار کلمه هایی که خانوم جان یادم داده بود و تکرار کردم...
سایه تان کم نشود، به شادی جبران کنیم،راضی به زحمت نبودیم،قدم خیر در منزلتون بزاریم
نمیدونم اونا چی گفتن فقط میخواستم برم و از این گفتگوی رسمی خلاص بشم
داغدار برادرم بودم و حوصله ادا و اصول دراوردن نداشتم
پدرم چندین روز برای مادر و نادر خیرات داد
شاید با این کار مزخواست وجدانش و اروم کنه
شاید تازه فهمیده بود تو این مدت چقد به نادر بی توجهی کرده
سعید عزیزم لحظه ای از من و ملک ناز جدا نمیشد و سعی میکرد دلداریمون بده ساعتها گوشه ای مینشست و چند سوره ای که بتازگی یاد گرفته بود و بارها میخوند
پدر میگفت قران خوندن و از اسدالله گچ کار یادگرفته
خانوم جان تا هفتم نادر خونه ما موند و تو این مدت با پدرم سر سنگین بود
اگر چه بهم بی احترامی نکرده بودن اما مشخص بود دیگه اون حرمت مادر و فرزندی بینشون نیست
خانوم جان موقع رفتن بتول و صدا زد و گفت خدب گوش کن ببینم چی میگم حساب اصلی تو رو گذاشتم به وقتش
اما وای به حالت اگه یه تار مو از سر این دخترا کم بشه،از این زندگی یه دل داغدار و پر کینه برام موند بپا پرم به پرت گیر نکنه که اتیشت میزنم
پدر از همه جا بی خبر گفت خانوم جان این چه فرمایشی هست که میفرمایید درسته ناراحتید اما مرگ نادر تقصیر هیچ کس نبوده بچه ام مریض بود طبیب هم همینو گفت
خانوم جان بین حرف پدر رفت و گفت نفرین به من و روزی که این مار دوسر و به این خونه اوردم و راهشو کشید و رفت
بتول بعد رفتن خانوم جان نگاه مظلومی به پدر کرد و گفت میبینی علی این زن پر ادعا چطور جواب زحمتهای منو میده
کارش به جایی رسیده که علنا منو تهدید میکنه تو هم مثل دیوار وایسادی نگاه کردی
پدر گفت
بتول تو هم حوصله داری الان وقت این حرفها نیست بزار پای اینکه عزاداره
من هم در حد کفایت جواب دادم
بتول قری به گردنش داد و گفت این چند روز هلاک شدم میرم کمی استراحت کنم
این اتفاق حال و روز طلعت و بدتر کرده بود
هیچی نمیخورد و مثل بچه ها گریه میکرد
و صبح تا شبم یه گوشه خواب بود
یه روز بعد رفتن خانوم جان بود که زن عمو از همه جا بی خبر سراغ پدر رفت و گفت
اگه شما اجازه بدین چند روز طلعت و با خودم میبرم پدرش هم مریض هست بیشتر از این نمیتونم اینجا بمونم
پدر هم از خدا خواسته گفت ببریدش شاید اونجا کمی حالش بهتر بشه
قبل از این ماجرا هم چند بار بهش گفتم با مونس به خونتون برو یکم استراحت کن شاید حالت بهتر بشه اما گوش نکرد
چند ساعت بعد اونها هم خونه رو ترک کردن و رفتن
تو خونه تنها موندن با بتول برام وحشت اور بود
دعا میکردم پدرم از خونه بیرون نره که همون هم شد پدرم تو خونه موند و تا غروب تو اتاق خوابید
بتول شام مختصری آماده کرده بود بعد شام پپدر به اتاق طلعت که الان خالی بود رفت و به بتول گفت چایی نمیخوام برام شربت سکنجبین بیار
سعید کمی پیش من وملک ناز نشست و باهامون حرف زد
بتول شربت و آماده کرد و برد تو اتاق
انگار سعید از این رفتار بتول و پدر معذب شد و بلند شد و رفت تو اتاقش از بی ملاحضگی پدرم و بتول حس انزجار بهم دست داد
پدر از فردای اون روز برخلاف روزهای قبل بعدازظهرها برای ناهار به خونه می اومد
و ناهارش و میخورد و بعد خوردن چای بعد ناهارش میرفت
نمیدونم شاید اگه امکانش و داشت اون یه هفته کلا تو خونه می موند