eitaa logo
الهه عشق
41.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
الهه عشق
۳ _ الان خبر رسید ماه مانجان رسیده به اول ابادی... با شنیدن اسمش هیاهویی افتاد تو مطبخ که نگو و نپرس
۴ همه میگفتن مریض شده مرده اما از خیلیا هم پوشیده نبود که کار فرخ لقا بوده .فرخ لقا از همون اولم که به قابله پول داده بود برای کشتن بچه و موفق نشده بود یک روز جلوی همه اهالی عمارت قسم خورد که پسر ناریه رو بکشه و اخر کار خودش و کرد .وگرنه پسرک سالم و سر حال جرا باید یکهو بمیره!! ناریه وقتی به عمارت اومد با دیدن عمارت و ارباب اب از لب و لوچه اش راه افتاد و دلبری کرد و دل ارباب و برد شد زنش .. برای همین فرخ لقا ازش کینه داشت و قسم خورده بود اگه یک روز از زندگیش باقی مونده باشه حتی ناریه رو بکشه... با هیاهویی که تو عمارت افتاد معلوم شد ماهجانجان رسیده .همه به صف شدیم برای خوش امدگویی بهش... فرخ لقا و ناریه هم وقتی خبر بهشون رسید به جنب و جوش افتادن.قلیوناشونو جمع کردم و لباس عوض کردن و اومدن پایین. ماه جانجان از در عمارت که اومدداخل اول وایستاد و مکثی کرد همه رو از زیر نظر گذروند . عمارت تو سکوت فرو رفته بود و فقط گاهی صدای شیهه اسبا از اسطبل پشتی میومد! عصای طلاکوب شده اش و به زمین کوبید و اومد جلو از کنار هر کسی که رد میشد نگاه تحقیر امیزی بهش مینداخت . به گل نسا رسید و وایستاد نگاهی به سر و وضعش انداخت و گفت _ هنوزم مطبخ دست توعه؟ + سلام خانم جانم.خیلی خوش امدید بزارین دستتونو ببوسم. ماه جانجان با فخر دستشو برد بالا و گل نسا پشت دستشو بوسید + بله خانم جان با اجازتون مطبخ دست منه . _ پس چرا لباسات انقدر کثیفه . نگاهم رفت سمت لباسای گل نسا به نظر تمیز میومد .دامن گلدارش و روسری سبزش که دور گردنش بسته بود _ ببخشید خانم جان کارا زیاد بود وقت نشد چشم عوض میکنم . ماه جانجان ازش رو گرفت و قدم دیگه اومد جلو مقابل من و گلبهار وایستاد از شدت ترس دستام یخ کرده بود و انرژیم تحلیل رفته بود. هر ان ممکن بود بخورم زمین _اسم تو چیه دختر؟ گلبهار با متانت گفت + گلبهارم خانم جان دختر گلبانو ماه جانجان سری تکون دادم و خطاب به مامان گفت _ دخترت بزرگ شده گلبانو +کنیز شماست خانم جان .اینم دختر کوچیکمه به من اشاره زد که سر خم کردم و سلام دادم _ سلام. ماه جانجان یک قدم اومد طرفم + اسمت چیه دختر ؟ _گلاب + تو کی وقت کردی اینو زاییدی..!؟ _ ۱۳ سالشه خانم جان قد و قیافه اش ادم و گول میزنه. + ۱۳ سال .. سن کمی نیست .. دختر بزرگت چند سالشه؟ _ ۱۵ خانم جان ماه جانجان ابروتوهم کشید و گفت + دختر ۱۵ و ۱۳ سالته ات و عروس نکردی هنوز ؟ _ قسمت نبوده + خودم یک فکری به حالشون میکنم . رنگ از روم پرید و زیر چشمی به گلبهار نگاه کردم که وضع بهتری از من نداشت ... #
📆تقویم نجومی 👈 یکشنبه 23 دی / جدی 1403 11 رجب 1446 12 ژانویه 2025 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅مسافرت. ✅معاملات و تجارت ✅خرید کردن. ✅شروع به کسب و کار. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅نوشیدن دارو. ✅و دیدار با امیران خوب است. 🚘مسافرت : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و عمری طولانی دارد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و امور زیر خوب است: ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️ایجاد کانال و کندن چاه. ✳️خرید کردن. ✳️درختکاری. ✳️و معاملات ملکی خوب است. 📛ولی عقد ازدواج خوب نیست. 🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند به تقدیر و سرنوشت خود قانع باشد. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث خبط دماغ می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 12 سوره مبارکه "یوسف " علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
گفتم من کابوس ندیدم من بیدار بودم جدی بود همشون واقعیتی تر از هرچیزی .... حمیرا گفت دیگه اتفاقی نمی‌افته ولی من دیگه دلیلی ندارم اینجا بمونم حقارت های شما رو تحمل کنم .... دلیلت بچه ی پسر منه... که تو شکسته دلیلت بچه اس ....وگرنه تو با کلک و حیله آومدی این خونه بجز بد شگونی بدی برامون نداشتی اون از جوان رشیدم این از شوهرم از پا قدم تو افتاده تو گوشه تیمارستان ... نحسی بدشگونی ... بلندشدم گفتم بسه حمیرا خانوم ملکه خانوم بسه دیگه من نمیمونم اصلا چرا موندم تا الان ... حمیرا هم همراهم بلند شد چی شد فیلت یاد هندوستان کرده دلت تنگ هرزگیات شده میخای بری پیش آریا جانت .... دستم بالا رفت بکوبم تو دهنش ولی نتوستم خشممو کنترل کردم حرفاش آتیشم زد با همین حرف‌ها بهرام بدبین کرده بود دویدم بالا لباسامو جمع کنم دیگه اینجا جای من نبود لباسامو جمع کردم مامانم دنبالم میخاست بیاد حمیرا گفت تو صبر کن .... من عصبی بودم رفتم اتاقم ولی مامانم نیومد همه لباسامو جمع کردم خم شدم شارژر گوشیمو دربیارم متوجه یه جسم سیاه به رنگ شب شدم آب دهنمو با ترس قورت دادم دوباره نگاه کردم چشمامو بستم من باید مقابله میکردم با لمس شدم پام چشمامو با وحشت باز کردم با دیدن یه گربه سیاه جیغ کشیدم .... یه بوی بدی هم تو اتاق بود از کجا اومده بود این گربه پنچره باز کردم کیفمو برداشتم رفتم پایین .... گربه پشت سرم اومد .... حمیرا گفت میری ؟؟ جوابی ندادم مامانم دستشو رو صورتش گذاشته بود غرق در فکر بود گفتم مامان .... گربه اومد با پاهای حمیرا پیچید با تعجب به گربه نگاه کردم انگار حمیرا رو می‌شناخت مامان بلند شد گفت دخترم بریم بالا باهم حرف بزنیم گفتم مامان چه حرفی ندیدی خانوم خونه ...ملکه الیزابت چجوری برخورد میکنه من میرم از اینجا نمیمونم مامانم از موضوعی ترسیده بود گفتم مامان چی شد حمیرا همراه گربه اش رفت بالا گفت به حرف مادرت ات گوش بده اینم بدون بری نمیتونی برگردی بچه اتم نمیتونی ببینی دستمو رو شکمم کشیدم گفتم چی میگی مامانم گفت دخترم بمون اینجا پیش خانواده شوهرت اینجا بهت می‌رسند من اون روز بارها تو خودم گفتم من میرم خونه شوهرم با اموال شوهرم زندگی میکنم ولی زبونم قفل میشد نمیتونستم خواسته امو به زبون بیارم نشستم رو مبل گفت آخه مامان مامانم گفت جوانشو از دست داده مادر درکش کن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی وای‌فای قطع می شه 😂💘 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادربزرگا چرا اینطورین ؟😂😂😂😂 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه وِل نکنیه این سگ 😂 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق تخم مرغ اونا 😂 با تخم مرغ ما 😂 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلید اینتر مخصوص آدمای بی اعصاب 😂 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه جوری بیهوشش کرده 😂 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
✨در زندگی آدم‌های ضعیف، همیشه دیگران مقصرند! 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: ...« من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد. وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️