🔖 #تشرف_یافتگان ۶
🔹نصب حجر الاسود توسّط امام زمان(ع) وجواب نامه جعفر بن قولویه توسّط آن حضرت
🏷در سالی که قرامطه در سال ۳۳۹ حجرالاسود را برای نصب در جای خود به مکّه می بردند عالم بزرگوار شیخ جعفر بن قولویه به طرف مکّه حرکت کرد تا شاید در مراسم آن شرکت کرده وامام عصر (علیه السلام) را - که طبق روایات، حجرالاسود فقط به دست امام معصوم (ع) نصب می شود - را ببیند.
🔸وقتی به بغداد رسید مریض شد ونتوانست برود. لذا کسی را به عنوان نایب زیارت حجّ خود قرار داده ونامه ای نوشته ومُهر کرد وبه نایب داد وگفت: «این نامه را به شخصی که حجرالاسود را به جای خود نصب می کند بده». ودر آن نامه از حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) مدّت عمر خود را واینکه آیا از این مریضی خلاصی می یابد را سؤال کرده بود.
📌این شخص می گوید: «من وارد مکّه شدم وروزی که می خواستند حجرالاسود را نصب کنند به خُدّام کعبه پول دادم تا مرا نزدیک رکن کعبه ببرند تا ببینم چه شخصی حجرالاسود را در جای خود نصب می کند.
هر کس می آمد وحجرالاسود را بلند می کرد تا در جای خود قرار دهد قرار نمی گرفت، تا این که شخصی گندم گون وبا چهره ای زیبا آمده وحجرالاسود را برداشت به جای خود گذاشت وحجرالاسود در جای خود مستقرّ شد ودر این حال صدای مردم بلند شد وآن شخص از همان راهی که آمده بود برگشت.
من دنبال او رفتم وچشمانم را به او دوخته ومردم را به زحمت از خودم دور می کردم بنابراین مردم خیال می کردند من دیوانه ام، پس همه مردم راه را برای من باز می کردند ومن با این که با عجله به دنبال آن شخص می دویدم واو به آهستگی ووقار راه می رفت به او نمی رسیدم تا اینکه به جایی رسیدم که کسی نبود.
🔺آن شخص برگشته وبه من فرمود: «آنچه با تو است را به من بده».
نامه را به ایشان دادم بدون این که آن را بخواند فرمود: «به او بگو که ترسی از مریضی خود نداشته باش. سی سال دیگر خواهی مُرد».
💠ناگهان من گریه ام گرفت ودیگر نتوانستم حرکت کنم. آن حضرت این را فرمود ورفت وهمانطور که حضرت فرموده بود ابن قولویه ۳۰ سال دیگر عمر کرد
📚ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان علیه السلام،سید محمد طباطبایی
🔖 #تشرف_یافتگان ۷
🔹نجات #شهید_ثانی در بیابان توسّط امام زمان (ع)
🏷شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است ودر مسجد هیچ کسی نیست.
پس دستش را بر روی قفل گذاشت وکشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد ودر آنجا مشغول به نماز ودعا گردید وبخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد واز قافله جا ماند.
🔸پس متوجّه شد که کاروان رفته وهیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند ودر مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده وهمراه کاروان رفته است.
بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد وبه آنها نرسید واز دور هم آنها را ندید.
🔆وقتی در آن وضعیّت سخت ودشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، وآن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو».
پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد ومثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند واو را از استر پیاده کرد وفرمود: «پیش دوستانت برو». واو وارد کاروان شد.
💯شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم وقبل از آن هم ندیده بودم»
📚ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان علیه السلام،سید محمد طباطبایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸