eitaa logo
Elahi(معاون پرورشی)
360 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
118 فایل
لطفا در صورت نیاز به این ایدی پیام دهید @TElahi
مشاهده در ایتا
دانلود
رسم بود شب عملیات بچه‌ها پیشانی بند می بستند ، چشمم به فاضل افتاد ، احساس کردم چهره اش با روزهای دیگر فرق دارد ، یه پیشانی بند روی پیشانی اش بود ، نگاه کردم نوشته بود یا امام رضا ، گفتم ، امشب نور بالا می زنی ! ، اگر خبری هست ما رو هم تحویل بگیر . خندید و گفت ، به برکت اسم امام رضاست ، وگرنه ما که کسی نیستیم . همان شب با پیشانی بند یا امام رضا ، کربلایی شد.... (فاضل) 📕 خط عاشقی ، ج3 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج
عادت داشت بعد از هر عملیات می رفت پابوسی امام رضا علیه السلام ، میگفت ، نذر دارم . یک ماه قبل از عملیات بدر آمده بود خانه و به من گفت ، مادر جان بعد از این عملیات میام و باهم میریم مشهد زیارت امام رضا(ع) . رفت و توی عملیات شهید شد ، جنازه رو اشتباه فرستاده بودند مشهد و برده بودند حرم و طواف داده بودند . امام رضا (ع) این بار هم او را طلبید مثل همیشه.... 📕 خط عاشقی ، ج4 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
با همه گرم می گرفت و زود صمیمی می شد. جای خودش رو توی دل بچه رزمنده ها باز کرده بود. وقتی نبود جای خالیش زیاد حس می شد. انگار بچه ها گم کرده ای داشتن و بی تاب اومدنش بودند خبر که می دادند آقا مهدی برگشته ، دیگه کسی نمیموند همه بدو میرفتند سمتش. میدویدند سمتش تا روی دست بلندش کنند. از اونجا به بعد دیگه اختیارش دست خودش نبود ، گیر افتاده بود دست بچه ها. مدام شعار می دادند ( فرمانده آزاده ...) بلاخره یه جوری خودش رو از چنگ و بال نیروها در می آورد. می نشست گوشه ای ، دور از چشم بقیه. با خودش زمزمه می کرد و اشک می ریخت. خودش رو سرزنش می کرد و به نفسش تشر میزد که ، مهدی! ، فکر نکنی کسی شدی که اینا اینقدر خاطرت رو میخوان. نه! ، اشتباه نکن! ، تو هیچی نیستی ، تو خاک پای این بسیجی هایی. !! همینطور می گفت و اشک می ریخت..... 📕 ستارگان خاکی « اللهم عجل لولیک الفرج » 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
یه تانک عراقی آتش گرفته بود ، راننده ازش امد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود ، هاج و واج به اطراف نگاه می کرد ، بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد ، یکی از بچه‌ها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت ، مگر نمی بینی که دارد آب می خورد ، ما شیعه امام حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم ، نه مثل یزیدیان...... 📕 خط عاشقی ، ج1 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~
🌷 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم مدام به ساعتش نگاه میکنه وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه بعدش هم به اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا بخونیم! هلی کوپتر نشست، صیاد با آب قمقه ای که داشت گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم. می گفت: صیاد در هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست، بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از . 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
زینب ربانی نژاد کلاس هشت سه عضو انجمن نماز
همیشه آیه‌ ی وجعلنا را زمزمه می کرد ‌گفتم ، آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست ! نگاه معنا داری بمن کرد و گفت ، دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره ؟! بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور می کردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند ، دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست . اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ..... 📕 سلام بر ابراهیم « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~
تازه از جبهه آمده بود ، نیمه شب برای خوردن آب بیدار شدم و دیدم ابراهیم روی فرش خوابیده با وجودی که تشک در کنارش بود ! صدایش کردم و گفتم ، داداش جونم چرا روی فرش خوابیدی؟ ، توی این هوا سرما میخوری ، پاشو روی تشک بخواب . اول گفت چیزی نیست ولی وقتی اصرار مرا دید گفت ، الان بچه‌ها توی گیلانغرب توی اون هوای سرد دارند سختی می کشن ، دوست دارم یک کمی از سختی آنجا رو حس کنم..... 📕 سلام بر ابراهیم 2 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~
اولین روز عملیات خیبر بود ، از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می‌ گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می‌ آمد ، این‌ طور راه رفتن توی آن جاده ، آن‌ هم روز اول عملیات ، یعنی خودکشی. جلوی ماشین را گرفتم ، راننده آقا مهدی بود ، بهش گفتم ، چرا این ‌جوری می ‌روی؟! ، می‌ زنندت‌ ها! گفت ، می‌خواهم به بچه‌ ها روحیه بدهم ، عراقی ‌ها را هم بترسانم ! می‌خواهم کاری کنم آن ‌ها فکر کنند نیروهای ‌مان خیلی زیادند..... سردار 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ انجمن شهدای آموزشگاه حضرت فاطمه س
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت . می گفت ، من شرمنده ام که با سر وارد محشر بشم و اربابم بی سر ! بعد از شهادتش وصیتنامه اش را آوردند ، نوشته بود ، قبرم را توی کتابخانه مسجد المهدی کنده ام !! سراغ قبر که رفته بودند دیدند قبر برای هیکل شیر علی کوچک است ! ، گفتند ، حتما رازی دارد ! وقتی جنازه اش آمد ، قبر درست اندازه تن بی سرش بود..... سردار 📕 خط عاشقی ، ج1 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~
🔮 بوی ابراهیم را حس میکنم 🌹 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟ با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.😔😔 تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.😭😭 اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟ گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.😭 مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.😔😔 چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.😭 سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت😔😔 🌸 شهید ابراهیم هادی ( شادی روحش صلوات)
بعد از شهادت علی ، خوابش رو دیدم ، بهم گفت ، اگر می دونستم این دنیا به خاطر صلوات این همه ثواب و پاداش ميدند ، میموندم توی دنیا و صلوات می فرستادم..... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »