#سیره_شهدا
محسن همیشه می گفت ،
غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند !!
محسن چیزی زیباتر از دنیا را دید ،
شهادت ، خدا و زیبایی را دیده بود که حاضر شد ،
دنیا را رها کند و برود...
مدافع حرم
#شهیدمحسن_حججی
📕 سرمشق
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیره_شهدا
روز تاسوعای حسینی ،
لحظه ای قبل از شهادتش ، با صدای بلند رو به نیروهای داعش فریاد می زند ،
نحن شیعه الامیر المومنین....
مدافع حرم
#شهیدمصطفی_صدرزاده
📕 نوید شاهد
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیره_شهدا
همیشه میگفت :
هر کاری را با وضو انجام بدهيم
چرا كه در آن صورت چنين کاری باعث رضای حضرت حق است ،
هر بار كه وضوی خود را تازه می كرد با خنده می گفت:
اين وضوی تازه نماز خواندن دارد.
آنگاه دو ركعت نماز حاجت می خواند و در برابر خداوند خاضع بود و بندگی می كرد
و بزرگترين مشكلات را به راحتی پشت سر می گذارد...
#شهیدصیاد_شیرازی
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
#سیره_شهدا
آب خیلی کم بود ، حتی تقسیم و جیره بندی آب برای بچهها کار سختی بود .
در این هنگام ابراهیم بین اسرای عراقی چند قمقمه تقسیم کرد ، به هر سه اسیر زخمی یک قمقمه و هر شش اسیر سالم یک قمقمه !
بعضی از بچهها به این کار ابراهیم اعتراض کردند ، اما ابراهیم با صلابت گفت ،
ما شیعه مولا امیرالمومنین هستیم و باید مثل مولا عمل کنیم .
بعد بقیه قمقمه ها را بین بچهها تقسیم کرد ، دیگر هیچکس ناراحت و ناراضی نبود.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم 2
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#سیره_شهدا
رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود ، وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران ، تصمیم گرفت برود جبهه !
گفتم ، شما تازه آمدی و ازدواج کردی ، یه مدت بمان بعد برو جبهه ،
گفت ، نه مادر جان ، من پول این مملکت را در کانادا خرج کرده ام تا درسم تمام شود ، وظیفه ی شرعی ام اینه که ، برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ...
#شهیدحسن_آقاسی_زاده
📕 ستارگان خاکی ج22ص63
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
#سیره_شهدا
می گفت ، پاسدار یعنی کسی که کار کنه ، بجنگه ، خسته نشه ،
کسی نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره...
یه بار توی جلسه ی فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد ، یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد ،
از خستگی خوابش برده بود
دلمون نیومد بیدارش کنیم .
چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد ، عذرخواهی کرد گفت ،
سه چهار روز هستش که نخوابیده ام....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
#سیره_شهدا
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
#سیره_شهدا
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت .
می گفت ، من شرمنده ام که با سر وارد محشر بشم و اربابم بی سر !
بعد از شهادتش وصیتنامه اش را آوردند ، نوشته بود ،
قبرم را توی کتابخانه مسجد المهدی کنده ام !!
سراغ قبر که رفته بودند دیدند قبر برای هیکل شیر علی کوچک است ! ، گفتند ، حتما رازی دارد !
وقتی جنازه اش آمد ، قبر درست اندازه تن بی سرش بود.....
سردار
#شهیدشیرعلی_سلطانی
📕 خط عاشقی ، ج1
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
#سیره_شهدا
گفتم: خیلی تشنه ام .
گفت: چاکرتم الان بهت آب می دم.
سرش را برگرداند. دست گذاشت روی پهلویش. قمقمه اش را درآورد و داد به من. نصف قمقمه اش آب بود. دوجرعه خوردم و گفتم:
- به بچه ها هم بدم؟
گفت: آره بده بچه ها هم بخورن ولی عذر می خوام که کمه!همین قدر بود! گفتم: خودت چی؟
لبخند زد بچه ها آب می خوردند و متوجه گفتگوی ما نبودن. همه ی بچه ها از آب قمقمه او خوردند. آب داخل قمقمه تمام شد. قمقمه برگشت دست خودم. تکانی به قمقمه دادم و گفتم:
- تمام شد.
گفت: اشکال نداره.
با دست رفقایش را نشان داد و گفت:
- ما شش نفر شیمیایی شدیم! به همدیگه قول دادیم که هیچکی آب نخوره. قرارمون هم اینه که انقدر اینجا کار کنیم تا بمیریم! بریم لب حوض کوثر. امام حسین بهمون آب بده ! این نذر ماست.
📕 متن پشت جلد کتاب بلوغ پشت خاکریز
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیره_شهدا
دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمیتوانست خط برود.
سربازی به نام عسگری ، او را با ماشین ستاد میآورد.
عسگری همیشه در آن جاده های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ میرفت.
بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار تصادف کرد
و ماشین را درب و داغان کرد
و به همین دلیل سه روز فراری بود.
بچه ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش عصبانی بودند ، بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند.
حسابی ترسیده بود ،
دکتر تا او را دید گفت ،
خودت طوری نشدی عزیز؟!
او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد ،
نه ؛ طوریم نشده.
دکتر به او گفت ،
پس ببر ماشین را تعمیر کنند ، دیگه هم تند نرو لطفاً !
این اوج عصبانیت و خشم او بود !....
#شهیددکتر_چمران
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
«چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟»
#یادشهدا
به یاد شهید #مصطفی_چمران
بچه ها هم دوستش داشتند.❤️ شاید اندازه پدر نداشته شان.
یک بار رفتیم حومه بیروت محل نگهداری اطفال یتیم. بچه ها مصطفی را که دیدند، از اتاق ها بیرون دویده، از سر و کول دکتر بالا می رفتند.
متحیر مانده بودم😳
که شخصیت علمی و نظامی، دکترای فیزیک پلاسما و رئیس مؤسسه جبل عامل چه طور هم بازی بچه ها شده است؟
دیگر حوصله ام سر رفت و اعتراض کردم که
«چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟»
گفت: تمام کار و زندگی من اینها هستند. سعی کن تا با من هستی این را فراموش نکنی.
وقتی بچه ها بزرگ می شدند، می بردشان آموزشگاه های نظامی و رزم انفرادی یادشان می داد. وقتی یاد می گرفتند که اسلحه دست بگیرند، آنها را “شبل” یعنی “بچه شیر” صدایشان می کرد.
او از همه این بچه ها یک مجاهد واقعی ساخت.
راوی: مهدی علی مهتدی
کتاب چمران مظلوم بود؛ صفحه ۱۳٫
#سیره_شهدا
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#سیره_شهدا
🌷در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور مییافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمیکرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفتهای؟
🌹گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه میرود، نمی تواند سرش رو بالا بگیرد.
بعد گفت: یک نگاه حرام آدم را خیلی عقب میاندازد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•