هنرمند این اثر، دانشآموز کلاس نهم «آنوجات» از ایالت کرالای هند است.
او مدام از پدر میشنید که درباره (مادر آجونات) میگوید: «او خانهدار است، کار نمیکند» او متعجب میشد،چون مادر را هرگز بیکار ندیده بود.آجونات این نقاشی را کشید تا زحمات بیپایان مادرش را نشان دهد.
#ریحانه_صفایی_نیکو_۸.۱
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی زیبا با استفاده از فرفره!😃👌👌
#ریحانه_صفایی_نیکو_۸.۱
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پای سفره افطار
خدا می گوید:
"خب ،روزه دارها
حالا وقتش شده
بخواهید از من؟
درخواست کنید"
یکی می گوید "آن خرما را بده"
دیگری شیر و
ان دیگری ظرف آش را...
کسی اصلا حواسش به خدا نیست
خدایا
به حرمت نهمین افطار
ماه رمضان
به دلها شادی
به سفره ها برکت
وبیماری وبلای بداز همه
دور باشه
آمين
طاعات وعباداتتون قبول🍃
#ریحانه_صفایی_نیکو_۸.۱
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
حال و هوای ماه رمضان جور عجیبی دلنشین است ...
آدم یادِ کودکی اش می افتد ...
یادِ سادگیِ آن روزها ...
یک سفره ی بی ریا ،
یک جمع صمیمی ،
و یک عالمه اشتیاق و بیتابی ...
دلم برایِ آدم هایِ نابِ آن روزگار تنگ شده ،
برایِ تمامِ حالِ خوبی که داشتیم ...
برایِ هرچیزِ کوچکی که دنیایمان را قشنگ تر می کرد ...
آخ که یک استکان چای و خرما موقع افطار چقدر می چسبید ...
همین که سرِ سفره ی کرامتش نشستی ، ارادتت را می پذیرد ...
ولی کاش در این فرصتِ بینظیر ؛
خوبی هایمان را تمدید می کردیم ،
عمیق تر نگاه کنیم ...
رمضان ؛ تمرینِ انسانیت و بردباری است ،
نه تمرینِ گرسنگی ... !
#ریحانه_صفایی_نیکو_۸.۱
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند.
حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است.
می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :
زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد .
هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.
مدتی به همین منوال گذشت تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد .
آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت : به زودی زخمت بهبود پیدا می کند.
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت:
تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است.
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت:
از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است.
با تعجب گفت:
این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نیامد؟
پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام دادهام.
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت :
از قدیم گفته بودند: نکرده کار، نبر به کار.
پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: استخوان لای زخم می گذارد…
امثال و حکم – دهخدا
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
✨🌻
روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
✨🌻
حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو:
«بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد»
پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 داستان های صلوات ص57
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
─┅🌸┄✵🥀
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی :
🎁👈 حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده های کوچک امام حسین
( حضرت علی اصغر و حضرت رقیه ) بگیرید.
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
داستان خنده دار از زبان شهید هادی😂
تقريباً دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم هادی به مرخصي آمد.
با دوستان به ديدن او رفتيم.
درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد.
اما از خودش چيزي نميگفت.
تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه ابراهيم خندهاي كرد وگفت:
يه ماجراي جالب براتون تعريف كنم!!😃
"تو منطقه المهدي در همون روزاي اول، پنج تا جَوون كه همه از يه روستا با هم به جبهه اومده بودن به گروه ما ملحق شدن، ما هم چند روزي گذشت
و ديديم اينها انگار هيچ وقت نماز نميخونن.
تا اينكه يه روز با اونا صحبت كردم و ديدم بندگان خدا آدماي خيلي سادهاي هستن.
اونها نه سواد داشتن نه نماز بلد بودن
و فقط به خاطرعلاقه به امام اومده بودن جبهه از طرفي خودشون هم دوست داشتن نماز رو ياد بگيرن.
من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچهها رو صدا زدم و
گفتم:
" ايشون پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بدين."
من هم كنار شما ميايستم
و بلند بلند ذكراي نماز رو ميگم تا ياد بگيرين، ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگه نميتونست جلوي خنده خودش رو بگيره!!😂
چند دقيقه بعد ادامه داد:
تو ركعت اول وسط خوندن حمد امام جماعت شروع كرد سرش رو خاراندن،
يكدفعه ديدم اون پنج نفر هم شروع كردند به خاراندن سر!!😂
خيلي خندهام گرفته بودولي خودم رو كنترل كردم . 🤭
اما توي سجده وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد!!😑
پيش نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش رو برداره
كه يكدفعه ديدم همه اونها به سمت چپ خم شدن ودستشون رو دراز كردن!!!😆
اينجا بود كه ديگه نتونستم تحمل كنم
و زدم زير خنده😂🤣😅
📚سلام بر ابراهیم/صفحه90_91
.
هر چقدر خنده رو لبت اومد، از ته دل نثار ارواح
پاک و مطهر شهدا صلوات بفرست!😊🌸
.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
یک ضرب المثل تبتی میگه:
راز زندگیِ موفق و عمر طولانی این است که؛
نصف بخوریم...
دو برابر راه بریم...
سه برابر بخندیم...
و بی اندازه عشق بورزیم...
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
یک ضرب المثل تبتی میگه:
راز زندگیِ موفق و عمر طولانی این است که؛
نصف بخوریم...
دو برابر راه بریم...
سه برابر بخندیم...
و بی اندازه عشق بورزیم...
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
از نشانه های درغگویی...
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی زیبا روی آب و انتقالش به روی کاغذ😍🤭
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
🌺 کار تمیز فرهنگی یعنی این حرکت شهید هاشمی
#این_خاطره_را_برای_نوجوان_ها_بخوانید
#متن_خاطره
نوجوان که بود کلاسِ زبان میرفت. هم از بقیهی بچهها قویتر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونهشون تابلویی زده ، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیهالسلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینهی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این کلاس خیلی از بچههایِ محل رو جذبِ مسجد کرد...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
📚منبع: کتاب هوری ، صفحه ۱۴
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
#تست_هوش
چهار گزینه داریم. یکی از این گزینه ها از قوانین حاکم بر بقیه گزینه ها تبعیت نمی کند.
می تونید این گزینه را مشخص کنید؟
(پاسخ خودتون رو با دلیل به ایدی زیر ارسال کنید😊)
@Y_R_Safaee
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
#خاطرات طنز جبهه 😄
دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا میگفتند: «آبی چه رنگیه؟»
عصبی شده بودم😠.
گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»
دیدم بد هم نميگويند! 🤔خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
👻👻
فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد.
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم. گریه و زاری. یکی میگفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»😣
یکی میگفت: «تو قرار نبود شهید بشی»
😖
دیگری داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»
یکی عربده میکشید. یکی غش میکرد!
😩
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه میانداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا كه فكر ميكردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم: «برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.»
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم میخوام باهات بیام!»
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبهها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم.
🤣😆😁
شادی روح شهدای که رفتند وخاطرات آنها به جاماند صلوات
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر
AUD-20210621-WA0001.mp3
11.56M
کتاب صوتی🎶
شازده کوچولو...👦🏻🧣
#ریحانه_صفایی_نیکو_8.1
#مسئول_انجمن_فرهنگ_و_هنر