▫️#خاطره
از همان دوران نوجوانی، احساسات عجیب و غریبی داشت: شب سردی بود، فقیری کنار یک کپه برف خودش را از زور سرما مچاله کرده بود. نزدیکش شدم و با او حرف زدم، فقیر جایی برای خواب نداشت. هر چه فکر کردم، دیدم نمیتوانم او را به خانه ببرم، یا جای گرمی برای او تهیه کنم. تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم، از سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم. تا خود صبح لرزیدم و بعدش سخت مریض شدم. و چه مریضی لذتبخشی بود!
📔نگاهی به زندگی شهید چمران، ص۳۱
۳۱ خرداد، #سالروزشهادت
🌷#شهیدچمران
💐 @elmikowsar
مصطفی نخستین هدیه را در راه سفرمان به صور به من داد. هنوز ازدواج نکرده بودیم و بیصبرانه میخواستم ببینم که هدیه چیست. کاغذ کادو را پیش چشمانش باز کردم: یک روسری قرمز با گلهای درشت! شگفتزده به چهره متبسم او زل زدم. گفت: «بچهها (ی مدرسه) دوست دارند شما را با روسری ببیند». بعد از آن، کسی مرا بیحجاب ندید. من میدانستم بقیه افراد به مصطفی حمله میکنند که شما چرا خانمی بیحجاب به مؤسسه میآوری... نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد. اینها روی من تأثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد....
📔نگاهی به زندگی شهید چمران، ص۵۰
#شهیدچمران
#سیویکخردادسالروزشهادت
💐 @elmikowsar