❗️دعوت به جلسه آنلاین گفتگو با موضوع انتشار فایل صوتی وزیر امور خارجه در کانال علم و سیاست فارسی در بستر تلگرام
امشب ساعت 22 الی 24 قصد داریم به عنوان نویسندگان کانال علم و سیاست فارسی میزبان جلسه گفتگوی آنلاینی در این کانال با حضور و مشارکت شما مخاطبان محترم باشیم. در این جلسه نویسندگان و اعضای کانال با یکدیگر تلاش میکنند درباره فایل صوتی منتشر شده از محمد جواد ظریف به تحلیلی قابل اتکا برسند. دکتر جلیل محبی -معاون مطالعات حکمرانی مرکز پژوهشهای مجلس- هم به عنوان مهمان در جلسه حاضر میشوند.
موارد مطرح در اشارهای که گذشت در کنار بررسی اثرات مستقیم این اتفاق بر انتخابات ریاستجمهوری، مذاکرات وین و دیدگاه عمومی در قبال دولت اعتدال موضوع گفتگوی امشب را شکل خواهد داد. علاقمندیم در طول این گفتگو از نظرات شما مخاطبان محترم کانال بهره ببریم. رسیدن به تحلیلی استوار در قبال اتفاق راهی است که با کمک یکدیگر باید بپیمائیم.
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝شبهای روشن
✍️مریم جایروند
شهر آنقدر روزهای شلوغ و پر سر و صدایی دارد که فرصت چندانی برای فکر کردن به شبهای شهر باقی نمیگذارد. همینکه همه در شب آرام و خوابند خیالمان را راحت میکند که شهر بدون نگرانی برقرار است. در مقابل اخبار و تکاپوهای روزانه، شب نقطۀ خاموش شهر است؛ آیا در تاریکی مطلق شب میتوان شهری داشت؟ اگر زیست عمومی ما مردم به معنای تجربهمان از امری مشترک باشد باید گفت هیچ چیز از خاموشیِ شب عمومیتر نیست. اما اتفاق ما در خاموشیِ شب را لابهلای اخبار هیچکدام از رسانهها اعلام نمیکنند. حق دارند، تیرگیِ شب با اینکه همه را در خود میبلعد، نمیتوان به راحتی چیزی دربارهاش گفت. این شب عمومی که داریم فقط ساعاتی از شبانه روز نیست، بلکه هر زمان و مکان خاموش است؛ طبیعت است که به آرامی پیرامونمان استقرار دارد و انگار زیر پاهایمان خفته است، عاداتی است که شبیه خوابگردها هر روز طبق آنها رفتار میکنیم، تکراری است که در آن گرفتاریم.
مسئولیت یا تقصیر شب را نمیتوان متوجه کسی خاص دانست، چه کسی میداند از کجا میآید و چگونه میگسترد؟ اما با همۀ بیتفاوتی نخستینی که دارد، آنگاه که به نام وضع روزمره از آن چشم میپوشیم روزی میآید که میبینیم چیزی در خود انباشته و جایی که انتظارش را نداریم خود را تخلیه میکند. سیاستمداران باتجربه احتمالا با این چهرۀ شب آشنا هستند، برای همین میخواهند قلمرو نظارتشان را تا تاریکترین خلوتخانهها بکشانند که مبادا جایی شر و جنونی شبانه در حال رشد باشد. شب چیست که وقتی در آن نگاه میکنیم چیزی نمیبینیم و آنگاه که از آن چشم میگیریم چنین مرموز میشود؟
اگر خاموشی عمیقترین اتحاد ما باشد، بنیاد شهر در شب خودش را نشان میدهد. هر کدام از ما بی آنکه به خاطر بیاوریم در یکی از شهرها یا روستاهای ایران به دنیا آمدهایم، همۀ شهرهای ایران هم هر کدام در روزهایی بسیار دور تاسیس شدهاند. سرآغازهای بودنِ ما در شهر به این ترتیب شاید چندان به اختیارِ خودمان نبوده باشد، با چنین نگاهی شهر هم ضروریاتِ زیستِ یک انسان را برایمان فراهم میکند. با چنین نگاهی شهر هم ضرورتی است در ادامۀ اضطراری دیگر. اگر در لحظۀ تاسیس شهر غایب بوده باشیم هرگز شهر نمیتواند جایی برای ما باشد تا در آن آزاد زندگی کنیم. با اینکه شهرها در طول و عرضی جغرافیایی مستقرند ولی تاسیس میشوند، دروازهای دارند که باید پیدا کنیم. ما همه در شهریم ولی شاید همه از دروازههای شهر وارد نشدهایم، همه ریشههای پنهان در خاکِ شهر را نمیبینیم. ورود به شهر خواستنِ زندگیای است که خالی و بدون توضیح به ما داده شده است، پیمانی است دوباره با بودنمان روی کرۀ خاکی. کسی از دروازۀ شهر وارد میشود که در خاموشی چشم میدوزد، در خاموشی چراغی روشن میکند، چراغی نه برای از بین بردن تاریکی، برای دیدنِ خود خاموشی.
خاموشی شب با سکوت فضایی خالی فرق دارد. خاموشی شب را احساس میکنیم، حتی میشنویم، نمیتوانیم بگوییم پوچ است. میدانیم خاموشی در دل هر کدام از ما چیزی میگذارد، به گوشهای میکشدمان و رویایی پیش چشممان میآورد. تصویر مردمی غوطهور در افکار و خیالات، تصویر شهر پریشانی است، اما آن روی اجتماع آرام و بیصدای شبانۀ ما این شوریدگی است. در تاریخ تفکر ایرانی، شهروند شهر شب یک زن است، زنی که در شعر فارسی رخ نشان داده است. شاعران فارسی که برجستهترین چهرههای زیست عمومی ایرانیان هستند هر کدام او را به نحوی خواسته و توصیف کردهاند. درازا و وسعت شب در شعر فارسی در کالبد نحیف این زن جمع شده است. او در غزلی میپذیرد و در غزلی پس میزند، در غزلی آری گو و در غزلی نه گو است، پاسخ نهایی او هرچه باشد او در شعر زنده است، شاعران او را مییابند و گوش به سخنش دارند، با شعر میتوان به او نزدیک شد. شهر شب، شهر مردم، شهر زن است. آن شهری است که زنی بتواند در آن زندگی کند، دیده و خواسته شود.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
امروز ما مردم ایران در آستانۀ یک انتخابات هستیم. برای سیاستمداران انتخابات نقطهای است که مردمِ همواره خاموش فرصت سخن گفتن پیدا میکنند. نه فقط در این انتخابات، مدت زیادی است که دیگر نمیدانیم آیا خاموشی تعبیری دارد؟ آیا میتوانیم آن را بشنویم؟ امروز میخواهیم صدای همۀ اقشار محروم و بی زبان باشیم، اما در حرف کشیدن از اقلیتهای فراموش شده چقدر موفق بودهایم؟ آن خاموشی که داریم میشنویم در گزارشها و تریبونها و مصاحبهها به صدا در نمیآید. خاموشی شاید انتخاب خاموشی داشته باشد. ما شاید میخواهیم شب زندهای داشته باشیم، نمیخواهیم شب را به زور نورافکن ها روز کنیم. کدام یک از نامزدهای انتخابات میتواند چیزی از خاموشی مردم را در خود جمع داشته باشد؟ کدام یک میتواند شاعر شهر ما باشد؟
شهر اگر آسمان پرستاره ای نداشته باشد اما شبهای روشنی دارد. شب را چراغی کوچک در تاریکی روشن می کند. این چراغی نیست که کهکشان تاریک را برایمان آشکار کند، اما خود شهر را درخشان میکند، خود شهر با این چراغ کوچک دیده میشود. زندگیِ عمومی ما زیر نورِ چراغ شبانۀ شهر ساخته میشود. بسیاری از ما با چراغهای شبانۀ شهرمان خاطرات شیرین و تلخی داریم، غم سنگین یا سرمستی شادمان را زیر این نور برده و ابراز کردهایم. در روشناییهای شبانۀ شهر آزادانه و فارغ در خیابان حاضر بودهایم، نه به اضطرار کارهای روزانه، نه به مقصدهای معلوم، در شب از راه هایی رفتهایم که دوست داریم و خاطره ساختهایم. تاریکی مطلق شب زیر نور چراغی ما را گرد می آورد، نه اینکه همه در مکان و زمانی خاص حاضر شویم، هر کدام با آن نور کوچک رازی در میان گذاشتهایم، زیر آن نور به دل های یکدیگر راه یافتهایم. روشنایی شبانه چراغی است برای دیدن در تاریکی، برای خواندن راز تاریکی، خاموشی تاریکی. امروز اتفاق زندگی ما مردم ایران شاید رخدادی با پرچم علم کرده نباشد، اتفاق زندگی ما شاید همین شب تاریک باشد، همین خاک، همین که هستیم. اگر اینطور باشد در شبی روشن یکدیگر را باز خواهیم یافت.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝هنوز هم مشارکت مسئله اصلی ما است
✍️محمد هادی محمودی
روند انتخابات پیش رو، چه روا بدانیم و چه ناروا، ضربهای به درک عمومی نخبگان سیاسی وارد آورده است. این ضربه را سیاستمداران به زودی و عامهی مردم زودتر از یاد میبرند، اما از یادِ نخبگان که میان این دو ایستادهاند و وظیفهی ساخت یک تفسیر عمومی از سیاست را متقبل شدهاند به این زودیها نمیرود. چه بسا اثر این ضربه در دراز مدت به دمل چرکینی بدل شود که کل پیکرهی نخبگانی ما را فرابگیرد و آنها را بیش از پیش به خروج از صحنهی سیاست راهنمایی کند؛ مهاجرت، کنارهگیریهای منفعل و فعال و در بهترین حالت ستیزهگری انحاء ممکنی از این خروجند. این خروج به آیندهی سیاست در ایران لطمه میزند. نباید گذاشت این ضربه به دمل تبدیل شود. نباید جای این ضربه را ولو روا بوده باشد، با انواع روایتهای سیاسی فشار داد، در عوض بایست رها کرد و راه داد تا فشار این ضربه تخلیه شود و نخبگان سیاسی بار دیگر روی پای خویش بایستند و سر نخ ماجرا را به دست بگیرند.
اقدام شورای محترم نگهبان در رد صلاحیتهای دور از انتظار این دوره، ولو به دلایل و مصالحی هنوز نامعلوم روا بوده باشد، روایتهایی که در روزهای اخیر در راستای توجیه این اقدام ارائه شد بعضاً ناروا است. اینکه عدهای همین که گمان بردند مشارکت در انتخاباتِ پیش رو کمتر از انتظار است، اصل مشروعیتبخشی مشارکت را زیر سؤال بردند، قطعاً با گفتار رسمی جمهوری اسلامی ایران متغایر است. این قرائتِ ترویج شده از بیانات اخیر رهبر انقلاب هم، که مشارکت فرع بر کارآمدی است، قرائت نادرستی بود. ایشان با تأکید بر اهمیت و ضرورت مشارکت، آن را منوط به این دانستند که نامزدهای انتخاباتی در فرآیند انتخابات مردم را قانع کنند که کارآمدند، نه اینکه مشارکت برای کارآمدی کنار گذاشته شود. جریانهایی که سالها است مشارکت را به کارآمدی احاله میکنند، نه تنها از جلب مشارکت واقعی مردم بازماندهاند، بلکه راهی به کارآمدی نیز باز نکرده و دورنمای امیدبخشی هم ندارند. کارآمدی در حکمرانیِ ماشینینشدهی ایران نیازمند همان چیزی است که مشارکت را تضمین میکند: گفتار عمومی جهتبخشی که نخبگان و مردم را هر چه گستردهتر و عمیقتر با برنامهی خود همراه کند و با همراهی آنان پیش برود.
جایگاه شورای نگهبان نیز با این روایتها قدری خدشهدار شد. اینکه گفته شد شورای نگهبان وظیفهای در قبال مشارکت ندارد و باید به مُرّ قانون توجه کند، اولاً راجع به قانون و نحوهی جریان آن در سیاست سوء تفاهم دارد. قانون همواره از طریق تفسیری در لحظه اعمال میشود، به ویژه در نهادی مثل شورای نگهبان که طبق قانون اساسی وظیفهاش تفسیر قانون است. ثانیاً چنان گفتهای با همان مُرّ قانون در تعارض است. بند 11 سیاستهای کلی انتخابات، ابلاغی رهبر معظم انقلاب به تصریح وظایف شورای نگهبان را در راستای سه هدف «تأمین سلامت انتخابات، "جلب مشارکت حداکثری" و تأمین حقوق داوطلبان و رأیدهندگان» صورتبندی کرده است. گرچه این نه به معنای جواز قصور شورای نگهبان از انجام وظایفش در راستای فرضیات جلب مشارکت است، اما روایت فوق هم که بار مشارکت را از دوش شورای نگهبان برمیدارد یکسره و بیاعتبار است. مسئله این است که با چه سازوکارهایی انجام وظائف قانونی شورای نگهبان به مشارکت حداکثری ختم خواهد شد. سازوکارهایی که یکی از آنها ممکن است تبیین معقولیت عمومی تصمیمهای شورای نگهبان باشد.
سرانجام، مینماید انتخابات پیش رو آغاز تغییری در فرم سیاست ایران باشد. محتوای این تغییر چه بسا پیشتر در جهت «گام دوم» و با توجه به موقعیت منطقهای جمهوری اسلامی ایران فیالجمله تعیین شده باشد، اما فرم این تغییر هنوز در نیامده است. همینجا نقطهی مشارکت است. اینکه فرم تعیینکنندهی این تغییر چه باشد برآیند تصمیم و رفتار جمعی نخبگان ایرانی است. این مشارکتی است که خواه ناخواه و به انحاء گوناگون همه داشتهایم و هنوز هم داریم. مشارکت در انتخابات رُکن مشارکت سیاسی است؛ جمهوری اسلامی مدیون مشارکت مردم است و باید زیر این دین بماند، بعید است حکومت به کسی که مدیونش نیست مجال هیچ «اصلاحات»ی بدهد. با این حال نباید همه مشارکت سیاسی را به مشارکت در انتخابات –با همه اهمیتش- فروکاست، بلکه باید متوجه مسیری بود که حدود سه دهه است در سیاست ایران آمدهایم و طی آن، حتی با وجود انتخاباتهای پرشور و حضور طیفهای سیاسی گوناگون، کیفیت مشارکت و معنا و اثر آن را از دست دادهایم.
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝مشارکت علیه مشارکت
✍️محمدمهدی میرزاییپور
کاهش مشارکت در انتخابات حاضر را نمیتوان به سادگی به عملکرد نهادهای مسئول انتخابات نسبت داد؛ باید این اتفاق را ضمن روندِ دامنهداری نگریست که طی آن اساس مشارکت توسط خود جریانهای سیاسی در طی سالها تضعیف شده است. در حقیقت موضوع مشارکت در سطوح مختلفی قابل بررسی است؛ برای بررسی وضع مشارکت در انتخابات نیاز داریم تا مشارکت در معنای اصیل آن یعنی وضع شراکت دولت و مردم در سرنوشت یکدیگر را بررسی کنیم. چه بسا افراد و جریانهایی که نسبت به کاهش مشارکت نگرانی حقیقی دارند اما خودشان از شریکان اوضاع هستند. نمیتوان با اراده و تصمیمی یکباره در برابر روند کنونی فرسودگی مشارکت ایستاد. حتی دولت آینده که امیدوار است با کارآمدیاش مشارکت عمومی را افزایش دهد ممکن است در انتهای دورهی خود از مجموع تلاشهایش نتیجه عکس بگیرد. درست آن است که در بحبوحهی نگرانیها برای تعداد آراء بپرسیم مشارکت چیست و چگونه به اینجا رسیدهایم.
مقدم بر هر هدف سیاسی طرحی است که از نحوه رابطه دولت و مردم در تعیین آن هدف نهفته است. طرحهای مختلف اقتضاء اهداف متفاوتی دارند؛ مدتهاست دولتها تمایل دارند گونهی خاصی از اهداف را برای حرکتشان تعیین کنند. این اهداف باید بتواند مجموعه انتظارات مردم از دولت را به سلسلهای از خواستههای محدود و معین تبدیل کند؛ مردم نباید بتوانند خودِ دولت را از دولت بخواهند، بلکه همواره فقط حق دارند فعالیتهای دولت را بخواهند؛ فعالیتهایی که منافع آنها را تأمین میکند و زندگی شخصیشان را سامان میدهد. دولت خواست مردم را برآورده میکند تا از بار رابطه با مردم شانه خالی کند. ممکن است اهداف دولت در زمینه سیاست، اقتصاد یا اجتماع اهدافی عرفاً ضروری باشند، اما آنچه واقعاً دنبال میشود تعیین محدوده انتظارات مردم از دولت باشد. مردم هم گرایشی به پذیرش این پیشنهاد دارند؛ علاقهای ابتدایی به پذیرش مسئولیت یک قضاوتِ راستین درباره دولت ندارند و به سوی پیشنهادی که این وظیفه را از دوش آنها بردارد تمایل پیدا میکنند.
تاریخ سیاسی پس از جنگ حکایت دولتهایی است که حاضر شدند فعالیتهای انبوه و به لحاظ آماری بزرگی انجام دهند تا مدعی شوند هر انتظاری که از یک دولت موفق میتوان داشت را برآوردهاند. معمار و چهره نمادین این طرح سیاسی هاشمی رفسنجانی است و دولتهای پس از او هر یک خوانشی از طرح او بودهاند، هرچند گاه با شخص او دچار تعارض شدند. این روند فرم سیاسی ما را تغییر داده تا آنجا که رفته رفته مردمی بوجود آمدهاند که هرچند شاید رأی هم بدهند اما لزوماً تعهدی به کلیتِ سیاست و دولت در کشور ندارند. این شیوه سیاسی زائیده و ابتکار هاشمی بود که از سال 88 به این سو رسماً آن را متولد کرد. حتی دولتهایی از این روند برآمدند که در فرایند سیاسی حاضر میشوند ولی فرصتی برای مشارکت نمیسازند، بلکه آن را علناً به مصرف اهداف شخصی و گروهی میرسانند؛ هرگاه هم که چرخ به سود آنها نچرخید به سهولت از زیر بار مسئولیت عمومی خویش کنار میکشند. حال آنکه همگی این دولتها اتفاقاً مدعی «مشارکت» هم بودهاند. این اتفاق البته مخصوص سیاست ایران نیست، بلکه سازگار با طرح دامنهدار تضعیف جایگاه دولت به عنوان نقطه مرجع مشارکت در سیاست معاصر جهان است.
ادامه در 👇
ادامه از👆
هر موهبتی که ممکن است دولت برای مردم به ارمغان بیاورد فرع بر مسأله مشارکت است. این موهبت ممکن است بهبود شاخصهای اقتصادی، کارآمدی دستگاه اداری، تأمین امنیت، کاهش فاصله طبقاتی، اقتدار نظامی، احداث پروژههای عظیم عمرانی، آزادی در شئونات شخصی، حق رأی مطلق در تمام امور، توسعه دایره مالکیت برای بخش خصوصی، دسترسی به مناصب دولتی و اجرایی، شور انتخاباتی، رابطه با کشورهای منطقه و جهان، مبارزه با مفاسد اقتصادی، ترویج هنجارهای فرهنگی، دسترسی به فناوریهای نوین و هر دستاورد به اصطلاح «واقعی» دیگر باشد، اما در اصل برای پوشاندن و پنهان نگه داشتن مسأله مشارکت طرح شده باشد. این اهداف حتی اگر بدون نیاز به مشارکت عمومی قابل دستیابی باشند، بدون مشارکت خواستنی نیستند. مشارکت هدف یگانه سیاست است، اما تاکنون هیچ برنامه سیاسی صریح و مستقیمی مطرح نشده که بتواند آن را چنان یک برنامه همهجانبه سیاسی بفهمد و به عنوان هدف یگانهاش اعلام و پیگیری کند. به این ترتیب همواره نزدیک انتخاباتها نگرانیهایی درباره مشارکت مطرح میشود که کمتر مسئولانهاند.
در شرایط کنونی که مشارکت به یک چالش جدی تبدیل شده، دیگر مشارکت نمیتواند محدود به انداختن رأی در صندوق شود. هم خواستِ مردم از دولت آینده و هم مطالبه دولت آینده از مردم باید برنامه همهجانبهای در حوزههای مختلف حکمرانی با محوریت مشارکت سیاسی باشد. اینکه مشارکت چه اقتضائی برای شیوهی اداره کشور دارد خود پژوهش اصلی دولت آینده و موضوع محوری حکمرانی جمهوری اسلامی است. در غیر این صورت گرفتار شدن سیاست در وعدههای انتخاباتی چیزی جز تداوم روند بیگانهساز پیشین نخواهد بود. نه باید از کاهش میزان رسمی مشارکت در انتخابات پیش رو ناامید شد و نه آن را دست کم گرفت، بلکه باید مسیر احیاء مشارکت را با جدیت پیمود و از زیر بار آن شانه خالی نکرد. این مشارکت علیه آن «مشارکتی» که تا امروز به سیاست ایران پیشنهاد شده. تنها با در نظر گرفتن این شرط و عهد طرفینی است که حق مییابیم به دولت آینده رأی بدهیم و شرکت خود در انتخابات را مشارکت بدانیم.
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝نواندیشی برای نوسازی
✍️محمد هادی محمودی
از میان مردم، کسانی در انتخابات اخیر شرکت کردند و کسانی نیز شرکت نکردند. فهم دیدگاه و درد آنها که شرکت نکردند حتماً کار مهمی است، اما نه بیشتر از فهم دیدگاه و درد آنها که شرکت کردند. به چشم سیاستمدار راستین، آنها که در نقاط خطیر حاضر میشوند و غریبانه باری همگانی را به دوش میکشند مردمترند تا آنان که چنین نمیکنند، گرچه این دو جماعت عرفاً از هم تفکیک نمیشوند. شاید دیدگاه و درد اینها هم چندان از هم قابل تفکیک نباشد، جز در مرز باریک رابطهای ظریف با حقیقت که به بعضی اجازه نمیدهد آنچه به نحوی حماسی ایستاده است را رها کنند تا بیفتد. اینها اکنون با چشمهایی بازتر از همیشه به وضعی که در آنیم نگاه میکنند و نگرانند تا چگونه دِینی به حکومت ادا کنند، اما به راحتی راهی نمییابند.
گرگ و میش است، حالا گرگ و میش طلوع است یا گرگ و میش غروب به سختی میتوان گفت. در چنین شرایطی احتیاط شرط عقل است، عمدهی طرفهای سیاسی این را میفهمند. برندگان و بازندگان عرفی انتخابات هر دو میدانند چندان وقت ترکتازی نیست، باید مترصد و متأمل بود تا چه پیش میآید و چه میتوان کرد. اما کسانی که سالها بود ترصد و تأمل را کنار گذاشته بودند و به آنچه از سیاست میفهمیدند چسبیده بودند، دیگر چه میدانند ترصد و تأمل چیست و چگونه کاری است؟ مگر این هم کاری است سیاسی و مگر از این هم کار سیاست چندی پیش میرود؟ اینگونه است که سیاست محل بازاندیشی قرار گرفته است، اما به ناچار، و البته فضایی هم باز شده است برای آنها که خواسته یا ناخواسته، همواره با فاصله به سیاست نگاه کردهاند. وقت نواندیشی است و این هم مردان خودش را میخواهد.
نواندیشی چیست؟ در سالهای اخیر اندیشکدههای فراوانی در اطراف سیاست روئیدهاند که همه در پی راه حلهای تازه و ابتکاری برای مسائل قدیمی و جدیدند. روح رانده و رَفته از دانشگاه در این اندیشکدهها سرگردان شده تا راهی از علم به سیاست باز کند، اندیشکدههایی که در این انتخابات بیش از هر وقت دیگر نقش ایفا کردند، برنامه نوشتند و مشورت دادند، اما کاری در ائتلافهای تعیین کنندهی سیاست از پیش نبردند و شاید در تشکیل کابینه و برنامههای کلان دولت هم نبرند. چرا این اندیشکدهها نتوانستهاند حضور معناداری در جغرافیای واقعی قدرت در ایران داشته باشند؟ این هم سوالی است که باید خود بپرسند، اما معمولاً به جای پرسیدن با غُرغُر و ناله برگزارش میکنند. اینجا دست کم یک چیز معلوم است، آن هم اینکه سیاست چنانکه هست چندان مشتاق راه حل و ابتکار نیست، مادام که اولیات و ضروریاتش فهم نشده باشد. سیاستمداری که در مواجهه با انبوه مسائل و مشکلات سردرگم است، فرصت ارزیابی راهحلها و حک و اصلاح آنها و به جریان انداختنشان را ندارد، بلکه دائماً به روابط سیاسی متشبث است تا وقتکشی کند و خود را از مخمصهای که در آن است برهاند. پرداختن به مسائل ریز و درشت و کارکردی حکمرانی پیش از توجه به این مسئلهی اساسی که سیاستمدار کجای زمین سیاست میتواند بایستد و حکم براند مثل آموزش احکام شرعی به ملحد است. نواندیشی در سیاست اولاً درگیر با این مسائل خیلی قدیمی است که: قدرت چیست؟ حکم چگونه شکل میگیرد؟ کی قدرتمند و کی ضعیف میشود؟ دولت چه حقی دارد؟ مردم چگونه جمع و پراکنده میشوند؟ چه چیز در سیاست مهم و ماندگار است و چه چیز بیاهمیت و رفتنی؟ و امثال این مسائل که اسم همه را با هم گذاشتهاند «فلسفهی سیاست» و هُل دادهاند به دل کتابهایی که کسی لای آنها را در سیاست باز نمیکند. نواندیشی اندیشیدن به مسائل خیلی قدیمی است، که از یاد رفتهاند و اینگونه ما را بی هیچ چراغ راهنمایی برای راهی که میرویم رها کردهاند.
ادامه در👇
ادامه از👆
دولت آینده دولتی نیست که کسی چندان انتظاری از آن داشته باشد، جز دوندگی و صداقت. اما سیاست در ایران محتاج نوسازی است، بیش از هر چیز شخصیتهای نو میخواهد. این دولت شاید نتواند دولت نوساخته باشد، اما دورانش میتواند دوران این نوسازی باشد. کسانی که سالها با فاصله به سیاست نگاه کردهاند و اندیشکدههای اقماری سیاست میتوانند در این دوره به شخصیتهای نویی برای دولتی دیگر تبدیل شوند که پس از این دولت تشکیل شود، یا از دل همین دولت بیرون بیاید؛ اگر بتوانند یک گام بلند از مسائل کارکردی حکمرانی تا مسائل اساسی آن بردارند، نه کارشناس و مدیر و اندیشمند، بلکه شخصیتهایی سیاسی باشند، اهدافی عینی در سیاست و گفتاری که آن اهداف را توضیح دهد داشته باشند، که بتواند مردمی را به سیاست امیدوار و متعلق کند و همراهی و همپیمانی به دنبال بیاورد. اگر دوران این دولت چنین دورانی باشد و این دولت به آن خوشآمد بگوید، پس از انقلاب، شیرینترین دوران تاریخ جمهوری اسلامی خواهد بود و نوید روزهایی بسیار درخشان به همه ما خواهد داد، انشاءالله. این هدف را باید در دید نگه داشت و برای آن برنامه ریخت و با خود تکرار کرد: زمان خوشدلی دریاب و دُر یاب، که دائم در صدف گوهر نباشد.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝اگر مشاركت بخواهد برنامه دولت باشد
یکم
✍️محمدمهدی میرزاییپور
دولت جدید در موقعیت خاصی از تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی به قدرت رسیده، و درست همین موقعیت هم دولت را قضاوت خواهد کرد. اما این موقعیت چیست و در کجای این تاریخ قرار داریم؟ نخستین یافتی که دولت پس از روی کار آمدن دارد احساس تنهایی است. زمین سرد سیاست را افراد و گروههایی اشغال کردهاند که حاضر نیستند در کشیدن بار دولت شریک شوند. آنها که حاضر به همکاریاند هم نه دولت را که اهداف خودشان را میخواهند و به دولت به چشم بستر و سکویی برای فعالیت یا حتی رحم اجارهای نگاه میکنند. انصراف از همکاری با این گروهها یا تجاهل نسبت به اهدافشان خیلی زود موجب بروز اختلاف و زمینگیری دولت میشود. راه دیگری که در سیاست ایران تجربه شده هم فراخواندن نیروهای به اصطلاح جوانی است که تاکنون در حاشیه سیاست بودهاند و تعلق خاطری به ساختارهای عقلانی موجود ندارند، نتیجتاً میآیند تا اهداف دولت را صرفاً به اجرا برسانند. تاریخ دولت را در ایران باید با ماهیت نیروهایش و مشارکتکنندگانش بازخوانی کرد. دولت جدید نیز تنها وقتی میتواند تاریخ جدیدی بسازد که بتواند دعوتی جدید مطرح کند. این دعوت چگونه ممکن است؟
در حال حاضر صحنه سیاست، اقتصاد، هنر، علم، مدیریت -و بلکه همه عرصههای زندگی ما ایرانیان- گروهی صاحبانِ از پیش معلوم دارد. آنها خود را تنها گروه ذیصلاح برای بازی میشمارند، و متکی به قاعده و قانون بازیاند، طوری که تازهواردان برای آنکه وارد بازی بشوند باید با تعهد به این قواعد عملاً بازیگری همان نیروهای پیشین را امضا کنند، و اگر نه، حفظ بازی اقتضاء میکند این بیتجربگان از صحنه بیرون شوند. این بازیگر پیشینی ممکن است سیاستمداری باسابقه، بازرگانی بزرگ، استادی کهنهکار یا ریشسفید یک قوم باشد. تقلیل قدرت آنها به سودجویی شخصی سادهسازی مسأله است. آنها قبل از آنکه از منافع خودشان، یا حتی منافع حوزه بازیشان حفاظت کنند حامی این «شیوهی بازی» هستند. این شیوهی بازیْ دولت مخصوص به خودش را هم اقتضاء میکند. دولتی که اولویتش نگه داشتن حوزههای مختلف به عنوان حوزههای خاص و تخصصی است و در این راه مهمترین کاری که میکند ورود نکردن «به عنوان بازیگر» در این حوزههاست. دولت خود را در مرز حوزهها، یعنی موقعیتهای اضطراری -مثل مسائل مربوط به امنیت ملی- تعریف میکند و خود را به عنوان «تنظیمگر» میفهمد. در حقیقت این ورود نکردن کاملاً غیر مسئولانه نیست، بلکه متکی بر عقلانیت خاص خود است. توضیح جوهره و تبعات این سیاست فرصت مستوفایی میطلبد، ولی به هر حال آنچه از عبارت «اقتصاد وابسته به نفت» و دولتِ سهامیِ رانتی میشنویم به این شیوه سیاسی ارجاع دارد. دولت برجام و خود برجام را باید حاصل توافق همه این گروهها برای تثبیت بازی دانست. مشخص است که دولت جدید ما نمیخواهد و بلکه دیگر حتی نمیتواند به این شیوه ادامه دهد.
رویکرد دوم پیرو این احساس عمومی است که این ساختارهای عقلانی موجب معطلی اراده سیاسی دولت شده و اهداف روشن و انتظارات عمومی را موقوف منافع عدهی قلیلی کرده است. نتیجتاً دولت باید خود به نحوی مستقیم و بلاواسطه مسئولیت اهداف کشور را بر عهده گیرد و آن را برآورده کند. در این راه دولت از نیروهای تازهواردی استفاده میکند که بازیگران باسابقه را به رسمیت نمیشناسند. این نیروهای تازهوارد ممکن است حتی سالها در عرصهای فعال بوده باشند و عرفاً جوان محسوب نشوند، ولی همواره از موضع بر هم زدن بازی حاضرند. حرکت مستقیم و بیمعطلی به سوی اهداف به اصطلاح «واقعی» چراغ راه فعالیت آنها در سیاست است. با وجود آنها فرم سیاسی به شکل خاصی تغییر میکند؛ فرایند مداومی جهت تفسیر خواستههای سیاسی مردم به خواستههای نامشروط و ابتدایی به کار میافتد.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
اما این نیروها از آنجا که خصیصهای جز انبوهی فعالیت ندارند -چنان که همواره خواستار پروژههای بزرگاند تا به جریان بیفتند- نتیجتاً قادر به احراز صلاحیتشان در باب مهمترین عطیهای که از دولت دریافت میکنند نیستند؛ آن عطیه جایگاه رسمی در قدرت است؛ آن حساسترین دارایی دولت که به واسطه معنای فوقالعاده نمادینش انتظار میرود آن را پاس بدارد. خیلی زود دولت چشم باز میکند و مناصبش را مجدداً در اختیار گروههایی میبیند که نمیشناسدشان، راه رشد آنها در سیاست را نمیتواند توضیح دهد و مسئولیت حضورشان را بر عهده گیرد. به واقع به کارگیری نیروهای پر سر و صدای امتحانپسنداده نهایتاً نه فقط منجر به بلند شدن بار دولت نمیشود که بالعکس باری برای دولت میتراشد. دولت نهم و دهم از هر جهت دوره تجربه این شیوه سیاسی است. البته این شیوه به سادگی از عرصه قابل حذف نیست، چه اینکه خودْ بیرون زده از همان عقلانیت متصلّبی است که همواره نامعقولیت را در صحنه سرکوب میکند، و درست به همان میزان در سیاست قدرت دارد. به هر ترتیب اما مجدداً دولتی رانتی و متعاقباً اقتصادی وابسته به نفت تثبیت میشود.
تاریخ دولت در ایران را این دو سیاست کلی در قبال ماهیت نیروهای مشارکتکننده در آن ميسازد؛ دو طرحی که به یکدیگر راه دارند و یکدیگر را فرا میخوانند. در حقیقت سیاست به گردونه بستهای تبدیل شده که هر بار روی یک دنده میخوابد و از آن دنده دیگر دوباره بر میخیزد. خلأیي در این میان شکل گرفته كه نیروهای سابقهدار سیاسی را وامانده كرده. در عين حال از دولت انتظار ميرود نقطهي به هم رسيدن کسانی باشد که حوزههای عقلانی سیاست را به مثابه طریق مشارکت عمومی حقیقتاً ميفهمند، ميخواهند و دوباره طرح ميکنند. اينها ميتوانند تعيينكنندهي شيوهي خاص «مردم» بودن در يك دولت خاص باشند. اگر قرار باشد مشاركت برنامه دولت آينده باشد به چنين عناصري نياز است و ما گمان ميكنيم نيروهاي جواني كه در سالهاي اخير هر يك به نحوي در راه دولت گام برداشتهاند (خواندهاند و نوشتهاند و چارهجويي كردهاند و خود را در معرض انتخاب قرار دادهاند) حالا ميتوانند در درون دولت باشند و مهمترين كار دولت، يعني مردم داشتن را ممكن كنند. تقسيم مناصب موجود ميان اين جوانان شايد سادهانگارانهترين راه حضور اينان در دولت باشد و گرچه در مواردي ميتواند درست باشد، بعيد است بتواند راه حلي فراگير باشد. بيشتر بايد به فكر طراحي ساختارهايي مناسب و متناسب با حضور اينان در دل دولت بود، درست با نظر به همين مهمترين رسالتي كه ميتوانند بر عهده بگيرند.
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝حکمرانی و فضای مجازی
به مناسبت تصویب طرح صیانت از حقوق کاربران و خدمات پایه کاربردی فضای مجازی
✍️ محمدمهدی میرزاییپور
برای آنکه بفهمیم طرح جنجالی صیانت از کاربران فضای مجازی حقیقتاً چیست و با تصویب آن چه اتفاقی افتاده باید آن را در شئون مختلفش بسنجیم. این قانون میخواهد راهی برای مواجهه جمهوری اسلامی با فضای مجازی باز کند. این راه ظاهراً مسدود است و احساس میشود به تدارکی نیاز دارد که هنوز ساختار فکری و اجرایی کشور آماده آن نیست. دلیل آنکه به وضوح فضای مجازی در حال رقم زدن تاریخی است که در آن مناسبات در ساحات مختلف تغییر میکنند و این تغییر از جمله به تحول در جایگاه کشورها در جهان میانجامد. ایران هم که پس از قرنها حاشیهنشینی و مصرف با انقلاب اسلامی عزم کرده تا در تاریخ خودش حاضر شود و زندگی کند باید بتواند با این پدیده رویارو شود. معنای اصیل تولید را باید کسب این موقعیت تاریخسازی و تاریخداری دانست.
شیوه ورود فضای مجازی به کشور ما به گونهای است که باز احساس میکنیم در قبال آن منفعل و ناتوانیم، چرا که تا درونیترین ساحات فرد فرد مردممان میرود و با ما کاری میکند که نمیخواهیم و بلکه نمیدانیم. همچنین احساس میکنیم فرصتهایی نهفته دارد که هنوز به آنها دست نیافتهایم و عزمهای صرفاً هیجانی برای دستیابی به آنها کفایت نمیکند. نتیجتاً این احساس عمومی مطالبهای عظیم بوجود آورده و میطلبد که به شیوهای پاسخ گیرد. حال باید این قانون را از این منظر بسنجیم: ما ایرانیان چطور میتوانیم به شیوه خودمان در تاریخی که فضای مجازی میسازد مشارکت داشته باشیم و از این طریق موقعیت خویش را ارتقاء دهیم؟ آیا تشکیل ستادی تحت عنوان «کمیسیون تنظیم مقررات» برای تمرکز شأن قانونگذاری و شأن اجراییِ فضای مجازی میتواند به ورود فضای مجازی به جهانِ ایرانی بینجامد؟ مواجههای اصیل با فضای مجازی -که عالیترین انتظار ما از دولت است- چقدر ضروری است و چگونه مهیایش میشویم؟ برای پاسخ به این سؤالات باید مناسبت حکمرانی و فضای مجازی را در سه سطح بررسی کنیم.
نخستین سطح «حکمرانی بر فضای مجازی» است. مهار پدیده و به خدمت درآوردنش، دوری از آسیبها و بهرهمندی از فوایدش، از طریق مداخله مستقیم در عوارض آن، دم دستترین انتظار حکمرانی از خودش در قبال فضای مجازی است. دولت لازم نمیبیند که با پدیدهای واحد طرف باشد، بلکه از فواید بهره میبرد و از مضرات دوری میکند. ما اینگونه مقاومتی عرفی با فضای مجازی میکنیم و از بعضی فرصتهای ابتدایی آن نیز بهره میبریم. مضرات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دفع میشوند و بعضی فرصتهای داخلی و خارجی که برای ما ایجاد کرده مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. ولی به وضوح اگر فضای مجازی صرفاً مجموعهای از اهداف و مضرات بود نمیتوانست تا این حد محل مناقشه سیاسی قرار گیرد. برای یافتن نقطه حساس فضای مجازی باید به آن با دقت بیشتری بنگریم.
دومین سطح مواجهه حکمرانی و فضای مجازی، رویکرد «حکمرانی با فضای مجازی» است. فضای مجازی میتواند ابزار باشد. ابزاری که گستره و عمق امکانات دولت را تغییر میدهد و افقهای ظاهراً دست نیافتهای برایش میگشاید. حجم و ابعاد اطلاعات و تحلیلهایی که امروز دولتها از طریق فضای مجازی درباره شهروندانشان بدست آوردهاند بیسابقه است. همچنین ادعای فضای مجازی این است که پلتفرمهایش توانستهاند با نوعی قاعدهگذاری. میان کاربرانشان، با قبول حداقل مسئولیتِ رسمی، در حوزههای مختلف عمومی اقتدار پوشیده اما همزمان تعیینکنندهای بدست بیاورند؛ قدرت و نفوذی که ظاهراً رو به فزونی است، آن هم در حالی که دولت ظاهراً مجبور است قدرتش را با این پلتفرمها قسمت کند. اما دولت که ذاتاً نیاز دارد همواره بازیگر نخست باشد میتواند سعی کند به جای ستیزه با فضای مجازی اتفاقاً حکمرانیاش را از طریق پلتفرمها اعمال کند. گویا کافی است دولت پشت این «ابزار» بنشیند تا ارادهاش این بار از راه جدیدی محقق شود. در این صورت تنها مسأله حساس این است که چه کسی پشت این ابزار قرار گیرد. مناقشات سیاسی که برای حکمرانی از طریق فضای مجازی رخ میدهند را میتوانیم تحت عنوان «اقتصاد سیاسی فضای مجازی» دستهبندی کنیم. اقتصاد سیاسی مناقشه بازیگران بزرگ اقتصاد و سیاست بر سر اشغال نقاط ظاهراً حساس فضای مجازی (مانند زیرساخت یا گیتوی) است. ولی اگر بازی صرفاً مربوط به بازیگران بزرگ است چرا فضای مجازی همچون یک طرح سیاسی تمام عیار در داخل و خارج از کشور با اقبال عموم مواجه شده و پیگیری میشود؟ آیا این شیوه مواجهه اتفاقاً پشت گوش انداختن چیزی نیست که در برابر ماست و برایمان تاریخ میسازد؟
ادامه در 👇
ادامه از 👆
اما سطح سوم «حکمرانیِ فضای مجازی» است. فضای مجازی در این سطح دیگر نه حوزهای برای اعمال حکمرانی و نه ابزاری برای آن است، بلکه تبدیل به الگوی حکمرانی میشود. وقتی فضای مجازی به عنوان ابزار به کار برده میشود تبدیل به راه و رسم حکمرانی میشود و به این طریق درک دولت و مردم از ماهیت قدرت را دگرگون میکند. مهمترین خصوصیت این تغییر آن است که دولت در جای پلتفرم مینشیند و شهروندان در مقام کاربر. منشأ نظم سیاسی از تصمیم عمومی به ساز و کار شبکهای دولت-ماشین مبتنی میشود. دیگر قانونگذاری معنا ندارد، بلکه موضوع تعیین مقرراتی برای برقرار ماندن روابط در شبکه است. وظیفه و نقش شهروندان هم نه مشارکت در بار و موقعیت دولت بلکه سنجش سطح خدمات آن است. فضای مجازی این فرصت را میدهد که دولت و مردم در بیگانگی همیشگی از هم باشند و فاصلهای پرناشدنی را با رضایت طرفینی حفظ کنند. شهروندِ جهانی به این ترتیب پدید میآید؛ شهروندانی که اساساً جهانیاند و اتفاقاً از طریق کاربری در پلتفرمهای به اصطلاح داخلی و از طریق قرار گرفتن در معرض جهتِ نمادینِ رفتارهای دولتِ خودشان این بیتعلقی را به نحو درونی آموختهاند. اتفاقاً این کار دولت جهانی را هم موجب میشود؛ دولتی که از اساس میآید تا به ساختار عرفیِ جهانی بپیوندد. این وعده اصلی فضای مجازی است که آن را همچون یک جهت عمومی تمام عیار مطرح میکند و به آن قدرت سیاسی میدهد.
حال باید پرسید که تشکیل یک ستاد عملیاتی متمرکز -به عنوان ابتکار اصلی طرح صیانت- با این وضع چه میکند. در بخش نخست این قانون قرار است کمیسیون عالی تنظیم مقررات به تهیه و تصویب ضوابط در همه حوزههای مربوط به فضای مجازی بپردازد. در بخش دوم هم اختیارات مختلف اجرایی به این کمیسیون محول شده. اجرایی بودن و متمرکز بودن دو خصوصیت عمده این طرح است. به فضای مجازی همچون یک «صنعت» نگریسته شده که باید داخلیسازی شود و برای این کار نیاز به اختیارات متمرکز عملیاتی است. به این ترتیب فضای مجازی نهایتاً سلسلهای از مسائل پراکنده است که نیازمند رسیدگی موردی و عملیاند، نه آنکه وضعیتی جدید و بدواً نامأنوس باشد که هنوز مهیایش نیستیم.
به تبع آنچه که تحت عنوان تهیه و تصویب ضوابط ذکر شده وضعیت قانون ندارد، به این معنی که بتواند مناسبات بین مردم و دولت را بر پا کند، بلکه صرفاً تنظیم روابط موجود است. به این ترتیب این طرح به ما میگوید قرار نیست برای فضای مجازی قانونی نوشته شود و اصل قانوننویسی در این متن طرد شده. ضرورت یک نظام حقوقی تفصیل یافته و پژوهشی از همکنون کنار گذاشته شده، کما اینکه شورای عالی فضای مجازی در طی سالها این ضرورت را طرد کرد. این دقیقاً پیروی از همان تحولی است که فضای مجازی در مفهوم قانون ایجاد کرده. خارج شدن شأن و اختیار قانونگذاری از مجلس شورای اسلامی بدست خود مجلس نیز اعلام نمادین این مطلب است که اصلاً در شرایط کنونی کشور و جهان نمیتوان «قانون» واقعی وضع کرد. این در حالی است که دولت توسط متون قانونیِ پرورده درک مشترک ملی از مفاهیمی مانند حقوق مالکیت، حریم خصوصی، منافع ملی و مانند آن را طرح میکند و از این طریق سیاست را به جریان میاندازد.
میبینیم که برنامه این کمیسیون از همکنون ذیل «حکمرانیِ فضای مجازی» تدوین شده و به همین دلیل نسبت به امکانات اصلی و قدرتمند «سنت سیاسی جمهوری اسلامی» در مواجهه با این پدیده پیشاپیش نابینا و غافل است. هرگونه پیشنهاد اصلاحی که بخواهد راه را برای مواجهه محتوایی و تفصیلی با فضای مجازی در این قانون واقعاً باز کند عدول از روح اجرایی و عملیاتی آن خواهد بود و از همکنون معلوم است وعده اصلاح متن هرگز به این مطالبه اصلی نزدیک نخواهد شد. به این ترتیب مواجهه اصیل جمهوری اسلامی با فضای مجازی مجدداً قرار است سالهای سال به تعویق بیفتد. این برنامه جدید نیست، بلکه شیوه مدیریت مرکز ملی فضای مجازی تاکنون پیروی از همین طریقه بوده و این قانون جدید را هم باید بیشتر نشانه عدم بازبینی طریقه گذشته و نوعی فرار به جلو به حساب آورد.
امروز هرچند تصور میشود با رفتن دولت اعتدال ایده نرمالیزاسیون تمام شده اما نگاهی به صحنه سیاست و خصوصاً قلب آن یعنی وضع قانون به ما نشان میدهد که آن طرح هنوز قدرت بالقوه زیادی دارد؛ تا هنگامی که پیشنهادی برای مواجهه با حکمرانی فضای مجازی ارائه نشده و مخالفان سیاسی دولت اعتدال نیز از همان شیوهی حکمرانی او پیروی میکنند، سیاستی نظیر سیاست دولت اعتدال قدرت دارد و به زودی و دوباره ولو به شکلی جدید سر بر خواهد آورد. این موضوع فارغ از هرگونه دستاورد فیزیکی است که دولت جدید میتواند داشته باشد. چرا که این شیوه مواجهه با فضای مجازی است که راه ارزیابی و ماندگاری هرگونه دستاوردی در خاطرهی سیاسی مردم را تعیین میکند.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸 علم و سیاست فارسی🔸
🔸حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِيُّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ:
كَانَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عُدَّةٌ لِلِقَاءِ اللَّهِ وَ نَقْشُ الْآخَرِ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ وَ كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع خَزِيَ وَ شَقِيَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع.
ترجمه:
🔸حضرت صادق از پدرش علیهما السلام نقل میکند که فرمود:
حسین ابن علی علیهما السلام دو خاتم داشت، بر یکی نقش بسته بود: «لا إله إلا الله عدة للقاء الله» [کلمه ی لا إله إلا الله توشه دیدار خدا است] و بر دیگری نقش بسته بود: «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ» [همانا خدا امر خود را به کمالِ انجام می رساند]؛ و بر خاتم علی ابن الحسین علیهما السلام نقش بسته بود: «خَزِيَ وَ شَقِيَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ» [خوار و شوم بخت باد کشنده حسین ابن علی]
🔸مأخذ:
الامالی (للصدوق) . المجلس السابع و العشرون. حدیث هفتم . در آغاز محرم سال 368 پس از بازگشت شیخ از مشهد
▪️
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝افغانستان، مسئله ملی ایرانیان
✍️محمد هادی محمودی
1. نگاه علمی به سیاست بایست بتواند از دو نمای همزمان بسیار نزدیك و بسیار دور به مسائل نگاه كند. محدودهای كه در میان این بسیار نزدیك و آن بسیار دور گشوده میشود، عرصهای است كه میتواند جولانگاه سیاستی علمی باشد. در تحلیل سیاسی شرط اول قدم آن است كه این عرصه را بیابیم و در آن جای بگیریم. از نمایی بسیار نزدیك، حقوق بسیاری در زندگی هست كه نمیتوان به راحتی به حكم هر ایدئولوژی مذهبی و قومی و ملی آنها را نادیده گرفت؛ كودك گرسنه و زن بیپناه و دسترنج ایام و خون بیگناه چندان مهم و حیاتی هستند كه هر سیاست كلانی را حد بزنند. اینها اما شاید برای آنها كه از نمایی دور به افغانستان نگاه میكنند چندان ملموس و محسوس نباشد. از نمایی بسیار دور افغانستان كشوری با بحران سرنوشت است، محصورشده در میان قدرتهایی به مراتب بزرگتر از خویش. سرنوشت افغانستان همواره بیش از آنكه مسئلهی افغانان باشد، مسئلهی دیگران است و به تبعِ مناسبات آنان تعیین تكلیف میشود. آیا در میان دو نمای بسیار دور و بسیار نزدیك از افغانستان، عرصهای باز میماند كه بتواند سیاستی و دولتی در آن وجود داشته باشد؟
2. چرا افكار عمومی ما ایرانیان در روزهای اخیر نسبت به مسئله افغانستان چنین حساس شده است؟ این حساسیتی است بزرگتر از صِرف همسایگی، حتی بزرگتر است از تسویه حساب نیابتی روشنفكران ایرانی با جمهوری اسلامی ایران یا آوردن شاهدی دیگر برای شكست امریكا در غرب آسیا؛ شاید اینبار خاطرهای از عمق حافظهی تاریخی ایرانیان سربرآورده باشد كه در سكوت زمزمه میكند: ما همهی مائیم. اگر حمل بر اهداف موهوم و گذشتهگرایانه نشود، این حساسیت میتواند گواه آن باشد كه سرزمین پارهپاره شدهی تاریخ ایران دوباره ایرانیان را به همگرایی در خویش فرا میخواند. اما در پاسخ به این فراخوان و به موازات آن، باید دید ما ایرانیان به چه عنوان، از چه رو و چگونه میتوانیم امروز ایرانی باشیم؟
3. آنچه تاكنون در افغانستان شكست خورده است، انواع پروژههای مدرن دولتملتسازی است. اگر دولتملتی بخواهد در افغانستان مستقر شود، بایست بتواند در عرصهی گشوده شده میان دو نمای بسیار نزدیك و بسیار دور از افغانستان خود را بیابد. بدون چنین عرصهای نمیتوان جایی بود. این عرصه شاید ایران باشد؛ نه ایران همسایه و نه حتی ایران گذشتهی تاریخ، بلكه ایران امروز و اینجایی كه افغانان میتوانند بیش از هر جای دیگری از جهان بشناسندش و فرصتی برای خویش در افق آن بیابند. این نه تنها رسالتی بلكه همزمان فرصتی برای ایرانیان است كه بتوانند ایران را نه همچون كشور و دولتی بسته، بلكه همچون جهانی باز، اولاً برای خود بیابند، تا خود بتوانند در ایران جایی داشته باشند و به جای مهاجرت از آن، تازه به افق آن مهاجرت کنند. آنچه این عرصهی تاریخ و جغرافیا را، ایران را، پذیرای زیستن تازهانسانی میکند چیست؟
4. برای سالها، زبان فارسی در مناقشات داخلی افغانستان مسئلهای مهم و تعیینکننده بوده است. آیا زبان فارسی میتواند مقوم ایران امروز باشد، یا خاطرهای است از تاریخی دور که چندان بعضی افغانان و ایرانیان را وابسته به خود کرده است که نمیتوانند در امروز خود حاضر باشند؟ آیا زبان فارسی حقی قومی است که نمیتوان و نباید از آنان سلب کرد یا تفسیری عمومی و اساسی و قدرتمند است از موقعیت انسان در زمین که میتوان با این و آن در میان گذاشت و به اتفاق آنان زندگی را ساخت؟ آیا زبان فارسی ابزاری رام و خنثی برای اظهار مافیالضمیر است که میتوان با ابزاری دیگر، زبانی دیگر جایگزینش کرد یا یافتی یگانه است از آنچه که انسان میخواهد بگوید، به گفتنش نیاز دارد و شایستهی گفتن میداند؟ پاسخ همهی این سؤالها بسته به آن است که زبان فارسی را زبان گویندگان بزرگ قدیم بدانیم، یا به یاد داشته باشیم که این گویندگان هم روزی و روزگاری نبودهاند و حاضر کنیم روح زبانی را که روزی آن گویندگان را به گفتن فراخوانده است، و امروز ما را فرا میخواند تا به گفتگویی اندیشمند با روح زبان فارسی در آییم و معنای آنچه بر سرمان میرود و چند و چونش را، بپسندیم یا نه، بپرسیم و بپذیریم. تنها اینگونه هم میتوانیم میراث بزرگ زبان فارسی را بخوانیم و مدعی نسبتی با گویندگان بزرگش باشیم. افغانستان امروز و ایران امروز به این گفتگو نیاز دارند. سیاست حاصل از این گفتگو وابسته به یک قوم و یک زبان نخواهد بود و بر سر آن نخواهد جنگید، در میانهی هر قوم و زبانی خواهد ایستاد و مناسبتشان با زمینی که بر آن نشستهاند را بر عهده خواهد گرفت. در این پذیرایی و خاکساری است که زبان فارسی عمومی و بلکه شرط عمومیت خواهد بود و ملتی خواهد ساخت. ما، همهی ما عموماً، به چنین سیاستی محتاجیم.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝با جوانان دولت
✍️محمدمهدی میرزاییپور
تشكیل دولت سیزدهم زمینهساز ورود جوانان بسیاری به دولت شده است، از وزیر گرفته تا مدیر جزء، جوانانی عمدتاً تحصیلكرده و خوشنام، كه در مجموع میتوانند چهرهای باز و امیدوار به آینده برای دولت سیزدهم بسازند، مگر كه فراموش كنند در چه موقعیت نمادینی قرار دارند و چه انتظار خاصی از آنها میرود. این است كه لازم میدانیم این موقعیت نمادین را به دوستان و برادران خود یادآوری كنیم و امیدوار باشیم از این بابت، خود را پیوسته رویاروی مطالبهای عمومی از سوی جامعهی جوانان علم و سیاست ببینند.
دوستان عزیز شما در لحظهی خطیری به عرصه مدیریت كشور وارد شدهاید، متفاوت از همهی جوانگراییهای پیشین؛ نیاز دولت به شما نه از باب تجدید نفس در راهی است كه به درستی میرود، بلكه این راه خود نیازمند ترمیم و تصحیح است، این هم چیزی نیست كه با ابداع و ابتكارِ كور بشود به تحققش امیدی داشت، نیازمند تصمیم جازم و خردمندانه است، اما لازمهی چنین تصمیمی و چنان ترمیمی چیزی است كه امروز در دولت بس اندك داریم و ناگزیر باید آن را فراهم كنید: مشاركت. برنامهی نوسازی اقتصاد و سیاست ایران حتماً بایست برنامهای عمومی باشد تا به نتیجه برسد، وگرنه عزمهای شخصی شما در هم خواهد شكست و اصلاحات جزئیتان به عقبتر از قبل برخواهد گشت. بدون نیرویی كه برآمده از یك قبول عام باشد ره به جایی نمیبریم. كار اول و اصلی شما رقم زدن این قبول عام است، باید دید برای این درد شیرین چه درمانی میتوان یافت؟
رسیدن به یك قبول عام به ویژه در شرایط ما، نه محصول جانبی یك برنامهی موفق، بلكه لازمهی اصلی و پیشران چنان برنامهای است. برای ایجاد یك اجماع یا قبول عام بایست برنامهای ویژه غیر از برنامههای جاری و تخصصی حیطهی خودتان داشته باشید و حتماً داشته باشید. عرف چند سالهی سیاست ما این است كه چنین برنامهای را به رسانه و فضای مجازی بسپارند؛ رسانه و فضای مجازی بیاثر نیستند، اما اولاً اثری مقطعی و محدود دارند و ثانیاً از آنجا كه قبول عام را دست كم میگیرند و كارشان متضمن تحقیر مردمی است كه مخاطب خود میدانند، اشتباه زیاد میكنند و در بلند مدت به ضد اهداف اولیه میرسند. ایجاد یك قبول عام در حیطهی كاریتان بایست در قلب برنامهی شخص شما باشد. هر گامی از برنامهی شما، از ایده تا عمل بایست قابل اجماع باشد و به آن نزدیك شود، ولو در عمل نتوان چنین اجماعی را اثبات كرد. این، همانطور كه گفتم نیازمند یك برنامهی شخصی است و بیش از همه چیزی از شخص شما میطلبد.
مردم، در دستهبندیها و طبقات مختلف، که به هر طریق از تصمیم شما اثر میپذیرند احوالی دارند. آنها عمرشان را با دوران مدیریت شما تجربه میکنند. در عرف مدیران پرداختن به این احوال و روزگار چیزی جز اتلاف وقت نیست؛ اتلافی که مانع رسیدن مدیر به اهداف کلان و بزرگی که سیاست به او تکلیف کرده میشود. شما که به تحولی سریع میاندیشید احتمال بیشتری دارد که از این احوال صرف نظر کنید و به جای آن بخواهید به دستاوردهای حیطه تخصصیتان تکیه کنید. اما قرار گرفتن در معرض گفتگویی نزدیک و مجال دادن به دیگران برای بازگویی آنچه ابتدائاً پنهان میکنند و ظاهراً قابل عرض نیست برای شما هم فرصتی برای سخن گفتن باز میکند و چیزی برای گفتن پیشنهاد میدهد. شما هم در این لحظه، که البته به دشواری و با صرف حوصله بسیار بدست میآید، میتوانید مسائلتان را باز بگوئید و حال و روزگاری که در مسئولیتتان دارید را در میان بگذارید. حفظ فضا برای بیان عمومی مسائل مشترک، که ضرورت مدیریتی یکپارچه و هماهنگ است، از این طریق میسر است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
این عرصهای که برای دوستی باز میکنید مجال غلبه بر مشکلات دشوار را فراهم میکند. حتی با ظرافتی که پیشتر رسیدن به آن ناممکن مینمود برنامه حیطه کاری و تخصصی شما را هم جهتدهی میکند و به آن برنامهها محتوا و جزئیات ضروریاش را میدهد. با امکانی که برای سخن گفتنتان پدید میآید شخصیت شما هویدا و دیدنی میشود. مشارکت قبل از آنکه در کار و بار شما باشد در سرنوشت شماست. شمایی که به واسطه جوانی سرنوشتی برای شریک شدن دارید و شوقی میانگیزید. دیدارهای مردمی البته مفید است، ولی نمیتواند جای آن گفت و شنود اساسی و نزدیک را بگیرد. حتی از این طریق تازه امکان گفتگویی با مسئولان بالادست فراهم میشود. مسئولانی که تحت فشار فضای عمومی سیاست، در تلاش و آرزوی غلبهای جهشی بر همه مشکلات مجالی برای توقف و بازبینی برای خویش باز نکردهاند اینجا فرصت پیدا میکنند نخستین لحظات ورودشان به عرصه سیاست و مدیریت را به یاد بیاورند. بیبرنامگی کلی سیاست در کشور اتفاقاً در اثر انبوه برنامههایی است که روی میز سیاستمداران قرار میگیرند ولی توضیحی انسانی از کارشان ندارند.
گفتگو با اهل علم و اهل سیاست البته از رنگی دیگر ضروری است. این گفتگوها اگر به صورتی نزدیک و شخصی پیگیری شوند شخصیتهایی را به چشم شما میآورند که ای بسا بی وابستگیِ تشکیلاتیِ مستقیم به شما، کارتان را بفهمند و در دورترین نقاط از شما دفاع کنند و بار سختیهایتان را سبک نمایند. بیشتر زمان گفتگویی چنین جدی و راستین با اهل علم و اهل سیاست به سکوت و تأمل سپری میشود و پرگویی جایگاهی ندارد. امکان دارد به عنوان مثال مدیر مؤسسهای مالی با سیاستهای اقتصادی شما مخالف باشد، ولی این مخالفت را تبدیل به خصومت نکند و بلکه نتواند چنین کند و تنها راهی که در برابر خود ببیند توضیح عمومی و استوار موضعش باشد. توضیحی که درست در این نقطه او را وارد گفتگویی علمی کند. برای این گفتگو نیاز به تکیه بر یک سنت علمی زایاست. اینکه کدام سنتهای علمی در ایران ریشهدارند و سیاستمدار ایرانی را نیرو و امید ایستادن میدهند مطلبی است که باید در مجال دیگری به آن بپردازم.
تصویر مدیری مطلقاً پیروزمند و غالب دیگران را از شما دور میکند. ای بسا مشکلی باشد که نتوان حل کرد و تنها بتوان در میان گذاشت؛ در میانهای که خود شما میان خودتان و دیگران پدید آوردهاید. آنوقت حتی میتوان بر مشکلات غلبهناشدنی خندید. این یک برنامه سیاسی است. بازسازی شاکله عمومی وابسته به همین است که شما -جوانان دولت- خود را در موقعیت چنین جمعکردنی ببینید. این قبول عام که پس هر برنامهای پیگیری میشود میتواند نیرویی همگانی و فراگیر برای شما فراهم کند. سنجش اثر تصمیمهای شما هم تنها از طریق یافت معنای انسانیاش ممکن است. در حقیقت آن حق اصلی که مردم نمیگویند ولی میجویند دستاوردهای بزرگ و آمارهای پر طمطراق نیست؛ بلکه حقی به کلی بالاتر و دیگر است: حق دوستی.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝روح زبان ما، عرصهی امر ملی
✍️محمد هادی محمودی
در یادداشت پیشینم، «افغانستان، مسئلهی ملی ایرانیان»، با اشاره به وضع حاضر، گفتم که انواع پروژههای دولتملتسازی در افغانستان با ندیدن و ندیده گرفتن عرصهی ملی به شکست انجامیده است. کوشیدم ایرانِ زبان فارسی را در مقام عرصهی ممکن سیاست ملی در افغانستان پیشنهاد دهم و در عین حال توضیح دادم چنین سیاستی «وابسته به یک قوم و یک زبان نخواهد بود و بر سر آن نخواهد جنگید، در میانهی هر قوم و زبانی خواهد ایستاد و مناسبتشان با زمینی که بر آن نشستهاند را بر عهده خواهد گرفت». این پیشنهاد اما نه پیشنهادی جدید، بلکه پیشنهادی قدیمی است که امروز دیگربار از نو پیش روی همه مردم اطراف ما قرار گرفته است. ایران، از همان لحظه که کشورهایی مثل افغانستان و ترکیه و عراق و پاکستان، با ترک جغرافیای سنت پیدا شدهاند، همچون یکی از مهمترین مؤلفههای تعیینکنندهی آن جغرافیای سنت و برای بعضیشان مهمترین مؤلفهی آن جغرافیا بوده است. دیگریسازی از ایران که هر یک به نحوی از انحاء به آن تعلق داشتهاند، بخش مهمی از پروژهی ساخت این دولتملتهای جدیدالحدوث بوده است. در این میان اما آنهایی موفقتر بودهاند که کوشیدهاند نسخهای متناسب با خویش از این دیگریِ قدرتمند دست و پا کنند، مثل ترکیه که چنان در ترکی کردن مولوی فارسی پیش رفته که مردم ترک دیگر باور نمیکنند مثنوی معنوی هرگز به فارسی سروده شده. به هر حال این دیگریِ ساخته شده از ایران، ایرانی که از ستونهای جهان سنت در همهی این کشورها بوده است، حالا دوباره همچون پیشنهادی برای امروز و فردا پیش روی اینها قرار گرفته است. این هم اتفاقی است که با جمهوری اسلامی افتاده و اگر ایرانیانی به ایران میاندیشند، نباید این را انکار کنند، بلکه بایست ببینند جمهوری اسلامی چگونه توانسته است بر خاک ایران بایستد و امکان امر ملی را در این عرصه زنده كند. اصلاح ممكنِ جمهوری اسلامی نیز از طریق همین بازبینی میگذرد: ایستادن در عرصهی امر ملی.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی را اجمالاً میتوان در راستای احیاء امر ملی در هر جا كه بتواند دانست. متقابلاً وضعیت منطقهی ما هم روز به روز بیشتر به صفآرایی صریح جبههی دولتملتهای ساختگی به نمایندگی اسرائیل در برابر ایران و دولتهای ملی نزدیك میشود. اینكه این سیاست اینجا و آنجا فراز و فرود داشته و موفقیت و شكست، خود مسئلهای است، اما به هر روی، این سیاستی آگاهانه و اعلام شده است. امر ملی در این سیاست آگاهانه، نه همان ملیگرایی ناسیونالیزم، بلكه درست مقابل آن است. امر ملی امكان «عمومی» زندگی در یك موقعیت «خاص» است و به این اعتبار در مقابل انواع ملیگراییهای قومی، مذهبی و زبانی است كه از ابتدا ملیت را همچون امری اختصاصی فهمیدهاند. تكیه بر عنصر «عمومیت» امكانات ویژهای برای حضور جمهوری اسلامی در خارج از مرزهایش فراهم كرده است كه مجال گفتنش اینجا نیست، اما باید ببینیم جمهوری اسلامی ضمن سلب ملیگراییهای اختصاصی، ایجاباً چه فهمی از عمومیت دارد و چگونه اتفاق این فهم با زبان فارسی فرصتی به هر دو داده است؟
ادامه در 👇
ادامه از 👆
تاریخ و جغرافیای معاصر ایران تا آنجا تاریخ و جغرافیای «معاصر» است که ایدهی تکوین دولتی ملی در آن به زبان آمده، یعنی از پیش از جنبش مشروطه تا امروز. جنبش مشروطه خواستِ چنین دولتی را به صراحت به زبان آورد و گام مهمی در این راه زد، همهی حرکتهای بعدی به نحوی از پسِ آنند، اما نمیتوان به سادگی از کنار این واقعیت تاریخی گذشت که تا پیدایی جمهوری اسلامی دولت یا وضعیت قانونی مشروطه مستقر نشد و نتوانست شود و با جمهوری اسلامی توانست و شد. چندان که آن امتناع تا پیش از جمهوری اسلامی را به صدفه حواله کنیم یا به گردن این و آن بیندازیم این امکان گشوده در جمهوری اسلامی را نمیفهمیم و بالعکس. باید دید چطور با حلوا حلوا کردن امر ملی، از باستانگراییهای امثال کسروی و فرهنگپروری امثال فروغی بگیر تا ملیمذهبیهای دههی سی به بعد و مجاهدین «خلق» دههی پنجاه و شصت، دهان ما به حلوای دولت ملی شیرین نشد، بلکه با شکست پشت شکست، ایدهی هضم و محو در ناکجاآباد جهانی صورت غالب افکار ملیگرایان شد. و باز چطور جمهوری اسلامی بی مئونهی ایران ایران کردن، بار دیگر توانست امر ملی را نمایندگی کند و أصالتاً «ایرانی» باشد. اینجا چیزی است که احیاناً کُمِیت حقوق و تاریخ و علوم سیاسی در دیدن و دریافتن آن لنگ است و آن چیزی است که میتواند نیروی ملتی را در تاریخش آزاد کند، بودنش را برای خودش معنا و برای دیگران الهامبخش کند و یا به تعبیری که پیشتر کردم عمومی کند. از ابتدای تاریخ معاصر تا جمهوری اسلامی، دستمان درست از همین «چیز» کم بود و همهی ملتهای دست و پا شدهی اطراف ما هم چنین چیزی را کم دارند که نمیتوانند دولتی ملی باشند. این چیز گرانبها و نادر که به راحتی در دکان نظریهپردازی ساخته و پرداخته نمیشود، بلکه همواره همچون امری پیشینی یافت میشود که ما را به رویارویی و تعیین نسبتی با خویش میخواند، حق است. چندان که ملتی بتوانند حق را مطلق و مجرد و بیتعارف و بیشائبه و پاک و آزاد بیابند و بپذیرند و میزبانی کنند، فرصت مییابند علمی و سیاستی و از پی آن حقوق و قوانینی داشته باشند و عملاً ملتی باشند.
جمهوری اسلامی با طرحی از «حق» برپا شده که اینجا و آنجا در زبان رهبرانش آمده و نقاطی خاص از تاریخ تشیع و تفقه را گواه خویش گرفته، توانسته تقریری به اجمال از تاریخ انحطاط ایران و مبارزهی ایرانیان بدهد که در جغرافیای ایران معاصر بنشیند و سرانجام ایرانی باشد. این ربطی دارد به ایرانِ زبان فارسی و این ربط و نسبت هرچند ابتدای تاریخ جمهوری اسلامی تار بود، هرچه پیش آمدهایم و فرصت یافتهایم از نو در آینهی آثار زبان فارسی بنگریم آشکارتر شده است. اگر این آثار را وابنهیم تا همان چیزی باشند که هستند و نخواهیم برای صورت ایدئولوژیهای مدرن موادی از آنها دست و پا کنیم، میبینیم که ایرانیترین این آثار هم – مثلاً شاهنامه – بیش و پیش از آنکه مسئلهی «ایران» داشته باشند، مسئلهی حق دارند و ماجراهای رقم خوردنش در زمین، که در تعابیر پر تکراری همچون «قضا» یا «بودنی» در این آثار آمده است. ایران البته نه جایی میان جایها بلکه درست «در میان» آنها است و این در میان بودنش را مدیون راستترین و سرآغازینترین پذیراییش از حق است. اینجا است که حق نسبتی با خاكی كه برآنیم مییابد، «تاریخ و جغرافیا» پیدا میكند و ایران جایی میشود، و درست از آن رو که ایران تاریخ و جغرافیای حق است، نه با مرز و زمان، بلکه با سنت حکومتی که حق را در زمین برپا کند و نگاه دارد شناخته میشود. این پذیرایی انسانی از حق در زمین روح زبان فارسی است و از همین رو است که زبان فارسی بیش از آنکه زبان روزمره باشد زبان علم و سیاست است.
جمهوری اسلامی با یادآوری حق توانسته ایرانی باشد و ایران را نمایندگی کند. این حق نه حقی اختصاصی، که حقی مطلق است؛ نه حقی اخلاقی و فردی که حقی حقیقی و عام است؛ میآید که در زمین بماند و زمین را جای زندگی انسان کند، پس وضعیت حقوقی/ دولت میسازد و از آن پس میتوان حکومت و حقوق داشت. اینجا ایران است و جمهوری اسلامی تنها همینجا میتوانست بایستد و چندانکه توانسته ایستاده است. بر این اساس پیشنهاد ایران به هر جایی اولاً پیشنهاد یافتن اساسی برای زندگی و جایی بودن در تاریخ و جغرافیای انسان است. همهی این کشورهای اطراف ما میتوانند از این دست و پای بیسرانجام رهایی یابند و ایرانی باشند، بی آنکه نامشان ایران باشد یا ذیل حکومت جمهوری اسلامی ایران و در مرزهای رسمی آن تعریف شوند. میتوانند بایستند و ایرانی باشند و با جمهوری اسلامی ایران بر سر مصالحشان دوست و احیاناً بر سر منافعشان دشمن باشند. در عین حال، ایران هنوز پیشنهادی به جمهوری اسلامی است، پیشنهادی که بایست اولاً خود در درون مرزهایش بشنود.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش در زادروز پیامبر اکرم (ص)، به دعوت معاونت رسانه قوه قضائیه در دیداری مشورتی با رئیس آن قوه، حجت الاسلام محسنی اژهای حضور یافتیم. غیر از ما در آن جلسه آقایان علی مطهری، عباس عبدی، سید احسان صالحی و محمد ساقیان هم بودند و مباحثی مطرح کردند که بعضاً اخبارش منتشر شد. فضای جلسه فضای یک هماندیشی صمیمانه بود و جالب توجه آن که خود آقای اژهای هم به جای رد و اثبات هیچ حرفی، آنچه را برای یک رئیس قوه جای تأمل داشت پیش گذاشت و کمک فکری خواست. در آن جلسه ما مباحثی پیرامون مهمترین مسئلهی امروز قوه قضائیه از نظر خودمان، یعنی چهرهی عمومی قوه قضائیه گفتیم. ماحصل آنچه گفتیم با تأملاتی که بعد از جلسه داشتیم شد متنی که در ادامه میبینید.
📝چهرهی عمومی قوه قضائیه
امروز، از مسائل عاجل جمهوری اسلامی ایران مسئلهی چهرهی عمومی حکومت است. درست در نقطهای که انقلاب اسلامی محتاج نیرویی عمومی و فراگیر برای برداشتن گام دوم حرکت خویش است، زخمهای انباشتهشده و گسلهای بازِ مردم با غرضهای خارجی و مرضهای داخلی تحریک میشود تا بیش از همیشه میان مردم و حکومت فاصله بیفتد، مردم از آینده و اصلاح ناامید شوند و به مهاجرت، مخالفت یا انفعال رو بیاورند. در چنین موقعیتی نمیتوان به روشهای معمول در چهرهسازی از حکومت بسنده کرد، بلکه نیازمند تحولی در شیوههای حکمرانی هستیم که مردم را نه همچون تماشاگر منصف حکومت، بلکه همچون عضوی متعلق به آن و مؤثر در آن دخیل و شریک کند. عمومی کردن و مشارکتی کردن همهجانبه و عملی حکمرانی بایست همچون یک هدف اصلی در برنامهی تحولی گام دوم انقلاب اسلامی دیده شود.
در مواجهه با چنین هدف و اصلی قوهی قضائیه موقعیتی استثنایی دارد. از سویی این قوه همچون مجلس یا دولت مراودهای روزمره با همهی مردم ندارد؛ مراجعه به قوه قضائیه اتفاقی است. از سوی دیگر نهادی بسیار تخصصی است، تا آنجا که هیچ وابستگی مستقیمی به خواست عمومی ندارد. از این دو حیث ممکن است قوه قضائیه نه چندان ضرورتی برای اصلاح چهرهی عمومی خویش ببیند و نه چندان امکانی برای آن داشته باشد. با این حال هر مراودهی اتفاقی با قوهی قضائیه موقعیتی به شدت نمادین است. مردم در مراجعه به قوهی قضائیه و به خصوص در قضاوت، صریحتر از هر جای دیگری از «حق»ی مفروض یاد میکنند. متقابلاً میزان فهم حکومت از حق، حساسیتش به آن و تواناییش در احقاق آن صریحتر از هر جای دیگری همینجا در قوهی قضائیه طرح میشود. به بیانی استعاری میتوان گفت: آنکه قضاوت میشود، متقابلاً قاضی خود را قضاوت میکند. این موقعیت استثنایی قضاوت و قوهی قضائیه است؛ قضاوت مردم از حکومت صریحتر از هر جا در قوهی قضائیه شکل میگیرد.
با این وصف معلوم است که مسئلهی چهرهی عمومی قوه قضائیه اولاً یک مسئلهی رسانهای نیست، بلکه راجع است به موقعیت بسیار خاص دیدار مردم و حکومت از هم در قوهی قضائیه. چهرهی عمومی قوهی قضائیه عملاً در این موقعیت خاص ساخته میشود. متقابلاً بهبود این چهره بیش از تمرکز بر مسائل رسانهای، نیازمند بهبود عملکرد قوه در آن موقعیت است. اینجا است که خود را مواجه با راهی دراز برای رسیدن به مقصود میبینیم، اما اگر خوب نگاه کنیم آنچه درمان نهایی به چشم مینماید خود داروی ما است. نه اینکه چهرهی عمومی قوه در گرو بهبود عملکرد او باشد، بلکه این بهبود عملکرد قوه است که در گرو چهرهی عمومی او است. مادامی که قوه نتواند خود را در مرکز تصویری عمومی از خویش ببیند عملاً پذیرای هیچ اصلاحی نخواهد بود.
سادهانگاری است که چهرهی عمومی قوه را به تصویر قوه در اذهان مردم فروبکاهیم. پیشتر خود مجموعهی قوه باید خود را در موقعیتی عمومی ببینند. موقعیت عمومی هم نه هر موقعیتی است که همهی نورافکنها و دوربینها رو به آن تنظیم شده باشند، چنین تصوراتی برای قوه قضائیهی جمهوری اسلامی دور از واقع است. موقعیت عمومی موقعیتی است که هر حرکتی در آن از ابتدا همچون حرکتی قابل توضیح به نحو عام انجام شود، ولو این توضیح را به هر دلیل نتوان فعلاً به همه ارائه داد. عمومی بودن الزاماً علنی بودن نیست. مهم این است که «بتوان» اعمال قوه را بر اساس کارکرد عمومی آن توضیح داد. هر کس در قوه قضائیه بایست خود را علیالمبنا پاسخگوی عقلانیت عمومی جامعهای که بر آن حاکم است بداند. اینجا است که میگوییم اصلاح چهرهی عمومی قوهی قضائیه تحولی از درون خود قوه است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
مردم در دیدار با قوهی قضائیه از درون، یعنی در مراجعه به بخشهای اداری قوه و دادگاههایش، شاهد ناهنجاریهای بسیاری هستند. کسی که بخواهد حقی را از طریق قوه مطالبه کند ظاهراً بایست پوست کرگدن و چکمهی آهن داشته باشد، وگرنه از این مطالبه صرفنظر کند. به ویژه برخورد کارمندان قوه با مراجعان بسا که سرد یا پرخاشگرانه است، چندانکه به نظر میرسد در اخلاقمداری، سطح کارکنان قوه از سطح متوسط مردم پایینتر است. اما این قضاوتی به ظاهر درست و به واقع عجولانه است. هر یک از کارمندان قوه به تنهایی فردی توانمند است که معمولاً با عبور از آموزشها گزینشهای رسمی و غیررسمی چندلایه وارد قوه شده، اما خود را زیر بار فشار مطالبات، بدهکارِ بیمحاکمه محکومی میبیند که نه در چشم مدیران قوه شخصیت ارجمندی دارد و نه در چشم مردم. سردی و پرخاشگری دو واکنش به چنین احساسی است. اگر این کارمندان چهرهی خود را در چشم مدیران و مردم، چهرهی افرادی باشخصیت میدیدند، حتماً رفتار دیگری میکردند، بلکه مواظب بودند به آسانی خدشهای به چنان چهرهای وارد نکنند. باید دید شخصیت لازم برای کار در قوه قضائیه چگونه شخصیتی است، این اما در گرو شخصیت کلی قوه است. اگر قوه بتواند شخصیت خود را، یعنی آن ویژگی درونی و وحدتبخشی که ممیز نام و جایگاه او باشد را بیابد، میتواند همان را به مردم و کارمندانش هم منتقل کند.
قوه قضائیه در تاریخ جمهوری اسلامی ایران فراز و فرودهای بسیاری داشته است. در هر دورهای متناسب با احوال زمانه موضعی گرفته و خود را به شعارها و اولویتهایی شناسانده است، به عبارت دیگر قوه در هر دوره گفتاری داشته است، گفتارهایی مثل مصلحت، مبارزه با فساد یا رفع موانع تولید. باید این گفتارها را تک تک ارزیابی کرد. اما به مجموع اینها دو ایراد عمده وارد است: یکی اینکه همواره میان این گفتارها که چهرهی سیاسی قوه بوده است با بدنه اداری قوه فاصلهای پرناشدنی وجود داشته. بدنهی اداری فهم چندانی از گفتار سیاسی قوه نداشته تا بتواند با آن همدلی بکند یا نکند. نهایتاً گفتار سیاسی قوه در قالب «سیاست»ها و آییننامههایی به بخش اداری ابلاغ شده است و در چرخدندههای ادارات قوه مستحیل شده. دوم اینکه تغییر و تحول در این گفتارها به قدری بوده که قوه را در گفتار سیاسی تابعِ منفعل شرایط سیاسی کشور نشان داده، به جای آنکه نشانگر موضع ثابت و تعیینکنندهی قوه در سیاست ایران باشد. این دو ایراد مانع از آن شده که از گفتار سیاسی قوه شخصیتی برای او ساخته و به چهرهی عمومی او بدل شود. متقابلاً برای اصلاح چهرهی عمومی قوه دو کار باید کرد: اولاً گفتار سیاسی قوه را بر پایهی موضع اساسی و ثابت آن در سیاست ایران بنا کرد، ثانیاً راهی برای مشارکت کارمندان قوه در گفتار سیاسی آن یافت و به اصطلاح فاصلهی میان اداره و سیاست را در قوه طی کرد.
برای این دو کار باید فکر کرد و برنامه ریخت و قدم برداشت. برای اینکه گفتار سیاسی قوه نشانگر موضع اساسی آن در سیاست ایران باشد، اولاً باید بفهمیم که قوهی قضائیه نه صرفاً بخشی از گردش کار سیاست در ایران، بلکه محمل موضعی کلی و اصولی در قبال آن است. مفاهیمی چون حق و عدل که کار قوه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مستقیماً ذیل آنها تعریف شده، نه مفاهیمی بخشی، بلکه مفاهیمی عمومی و حاکم بر همهی بخشها در سیاست اصولی ایرانند. نمیشود گفت حق و عدل را به قوه قضائیه سپردیم و کارآمدی را به قوه مجریه. از این رو قوهی قضائیه پیش از آنکه این مفاهیم اصولی را به مصادیق کارکردی آن در حیطهی دادرسی تخصیص بزند، باید آنها را پیوسته تعریف و تبیین و نمایندگی کند. برای رسیدن به چنین منظوری هم شاید قوه قضائیه بایست یک عاقلهی به شدت علمی و سیاسی داشته باشد که به لحاظ اداری مستقل از آن باشد و در عین حال در گفتگو با همهی بخشهای آن باشد، چنانکه مثلاً اندرونی قوه است. اگر گزیدگانی از کارمندان قوه هم در چنین عاقلهای باشند، آنگاه میتوان امید داشت که این گفتار به تار و پود قوه راه پیدا کند، گرچه نهایتاً به این منظور بایست بتوان نظام اداری قوه را به ویژه در شیوههای گزینش و ارتقاء به چنان عاقلهای پیوند زد.
اینها میتواند خطوط کلی برنامهای برای اصلاح چهرهی عمومی قوهی قضائیه باشد، که البته بایست به تفصیل برسد و دقیق شود. مهم این است که موقعیتی که چنین اصلاحی را ضروری کرده و در عین حال فرصت آن را به ما داده ببینیم، درک فیالجمله روشنی از مقصد این اصلاح داشته باشیم و نقطه شروع ممکنی برای آن بیابیم. ما کوشیدیم چنین گامهایی را به قدر بضاعتمان برداریم، مابقی را به همت شما مسئولان قوه واگذار میکنیم و برایتان از خدای متعال طلب توفیق داریم. من الله التوفیق و علیه التکلان
▪
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝نگاهی به راهی که حوزه هنری با ریاست جدید در پیش دارد
✍️محمدمهدی میرزاییپور
جناب آقای محمد مهدی دادمان -دوست گرامیام- که یکی دو سالی است ریاست حوزه هنری انقلاب اسلامی را بر عهده دارد به تازگی در نشستی از یک پویش هنری-رسانهایِ فیلمهای کوتاه با موضوع آسیبهای اجتماعی خبر داده است. در این نشست ایشان عبارت «هنر مردمی» را دارای دو معنا معرفی کرده: نخست در معنای شیوه تولید آسان و از آن مهمتر اخذ مسأله از خودِ مردم، نه از جمعها و محافل محدود. این خبر یادآور مهمترین مسأله حوزه هنری در طول همه دوران فعالیتش است. مسألهای که البته همواره با تحفظی خاص ناگفته نگه داشته شده ولی همچون سوء هاضمهای دردناک و مزمن تداوم یافته است. مسأله به گسل ظاهراً طیناشدنی میانِ حیطه هنرِ انقلابی با هرگونه هنر خارج از آن باز میگردد. امروز که از سویی به «مشارکت» به عنوان مسألهی اساسی کشور تصریح میشود، و همچنین از سوی دیگر خوراکِ گستردهای از طریق فضای مجازی وقت مردم را اشغال میکند ضرورت خروج هنر انقلاب از درکی گروهی و بخشی به هنری عمومی و ملی بیش از هر زمانی احساس میشود. ایده «هنر مردمی» راه حلی است که مدتهاست در برابر «هنر انقلاب» قرار دارد تا آن را عمومی کند. ولی این چگونه طریقی است؟
واقعیت این است که تلقیِ بخشی از «هنر انقلاب» مسیر کلی حوزه هنری را به سوی از دست دادن خود هنر سوق داده؛ ایده «هنر مردمی» هم نمیتواند این خلأ را پر کند. حوزه هنری مدت مدیدی است که از زیر بار مسئولیت کلی هنر کشور شانه خالی کرده و صرفاً به حیطه خاصی از هنر تحت عنوان «هنر انقلاب» میپردازد؛ مسئولیتِ هنر هم بر عهده سایر دستگاهها از جمله وزارت ارشاد فرض شده است. (به عنوان مثالی مشابه میتوانیم حیطه کاری انتشارات سوره مهر را در نظر بیاوریم.) ولی چنین رویکردی چاره گسل ژرفی که با آن مواجهیم را نمیکند. این کنارهگیری به جای آنکه فضای مطمئن و تضمینشدهای برای «هنر انقلاب» فراهم کرده باشد اتفاقاً به تنگتر شدن آن منجر شده. حتی به تدریج آنقدر فضا تنگ میشود که از هنر انقلاب چیزی جز ابزاری برای سیاست باقی نمیماند. در حقیقت هنر انقلاب که میخواست عمومیترین هنر باشد در همان حیطه اختصاصیاش هم احساس ناامنی و ناموجه بودن میکند. این تنگنا را احساس میکنیم، در نتیجه مدتهاست در تلاشیم شکاف هنر انقلابی با غیر آن را به شکاف هنر توده در برابر هنر نخبگانی تحویل کنیم. هرچند سودای عمومی شدن را میپرورانیم اما این دوگانهی تازه کمتر از دوگانه قبلی غیر عمومی نیست. این کار جز اینکه زخمی بر زخم پیشین میافزاید مشکل بر عهده گرفتن هنر ملی را لاینحل میگذارد. امثال طرح «هنر مردمی در خدمت رفع آسیبهای اجتماعی» تداوم همان راهی است که حوزه هنری با ناتوانی از مواجهه با آن گسل اصلی و آغازین تاکنون پیموده است. اما امروز زمان تغییر فرا رسیده و باید راه دیگری در پیش گرفت.
تنها راه این است که حوزه هنری یک هنر واقعاً ملی را بخواهد و مسئولیت پدید آمدنش را بپذیرد. این هنری است که امروز کمتر از همیشه داریم و بیش از همیشه هم به آن تشنهایم. در این راه دو نکته باید مد نظر قرار گیرد: نخست آنکه قرار دادن یک درام از پیش تعیین شده (مانند آسیب اجتماعی) در برابر هنر موجب میشود موضوعیتِ هنر از بین برود. حفظ موضوعیتِ هنر در حقیقت حفظ و نگهداری از لحظه خاص زایش اثر هنری است که لحظهای خاصِ زندگی هنرمند است. موضوعیت هنر به درکِ خاصبودگی این لحظه است. اینکه هنر باید مسائلش را از مردم بگیرد در واقع یعنی آنچه که هنرمند به آن میپردازد از یک درگیری درونی در باب معنای زندگی برنخاسته و موضوعی نزدیک و خاص برای خود او نیست. اینجاست که هنرمند تبدیل به کارگر هنری میشود. اگر از هنر بخواهیم به جای آنکه جمعیتی از ما بسازد و ما را گرد بیاورد، خدمترسان توده باشد دیگر هنر چیز یگانهای برای نگه داشت نخواهد داشت. اتفاقاً آنچه که توده بیشتر از هنر انتظار دارد حفظ جایگاه و یگانگی و خاص بودگی او است. بله، دیدگاه بخشی به «هنر انقلاب» با تلقی صرفاً ابزاری از هنر ملازم است.
نکته دوم و آخر اینکه میبینیم که حوزه هنری از نقطه اصلیاش به دور افتاده، ولی بر عهده گرفتن مسئولیت هنر ملی هم کار آسانی نیست، بلکه نیازمند دیدگاه و گفتاری در باب هنر است. چنین دیدگاهی یک روزه ایجاد نمیشود و اینطور نیست که اندیشمندی مثلاً بتواند به طرفة العینی آن را در پیشدستی جلوی مدیر بگذارد. پس طی فاصلهای نیاز است که در همکاری نزدیک مدیر و اندیشمند و هنرمند میسر میشود. طی این فاصله نیازمند طرح صریح مسألهی پیشِ رو -که اصلیترین پرسش امروز ما در قبال هنر در جمهوری اسلامی است- و سپس تبدیل آن به برنامهای رسمی است. این فواصل دشوار البته میتوانند به جای فهرست محصولهای هنری، محل صحیح نقشآفرینی مدیری تحولآفرین یا اندیشمند باشند. در غیر این صورت رسالت اصلی که امروز بر عهده آن نهاد است برآورده نخواهد شد و به رغم تغییرهای مختلف آن تحول اصلی رخ نخواهد داد. امروز فرصت ماست.
پیشتر در مطلب «با جوانان دولت» به دشواری کار مدیران جوان در فرصت کوتاهی که امروز دارند و امکان و شیوه استفادهشان از این فرصت اشاره کرده بودم، که در انتهای این متن نیز اشاره به آن بایسته است.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝پایان دانشگاه و فرصت دانشجو
✍️محمد هادی محمودی
هر چه آغازی داشته، میتواند پایانی هم داشته باشد. این قاعدهی مابعدالطبیعی به ویژه در سیاست صادق است که در آن، چیزها طبیعتاً میل به فروریختن دارند، مگر به پا داشته شوند و پیوسته به پا دارندگانی داشته باشند. دانشگاه در ایران هم از این قاعده مستثنی نیست، آغازی داشته و میتواند پایانی داشته باشد و چه بسا آن پایان هماکنون باشد. به رغم واهمهای که ما از پایان داریم، پایان میتواند باشکوه و دیدنی باشد؛ بزرگی آنچه هست چه بسا بیش از آغازش در پایانش نمودار شود و احیاناً اینگونه فرصت آغازی دوباره فراهم آورد. قرارگرفتن در چنین پایانی تصمیمی شاید سترگتر از آن آغاز است، که از آغاز به گیرندگان آیندهاش واگذار شده، جرأتی بیشتر از آن هم میخواهد و تنها وقتی موجه است که مسئولانهتر و سنجیدهتر گرفته شود.
منظور از پایان دانشگاه در ایران، به پایان رسیدن علم و پژوهش و تحقیق نیست. علم و پژوهش و تحقیق، در ایران هم، صورتهای تاریخی گوناگونی دارد، پیش از دانشگاه داشته و پس از آن هم ممکن است داشته باشد. دانشگاه این میان نهادی خاص است که در آغاز صورتی از این صورتهای تاریخی را در سر داشته، آن هم در ادامه دستخوش انقلابهای سیاسی و فرهنگی رسمی و غیررسمی شده و سپس کارکردهایی که داشته و انتظاراتی که از او میرفته تغییر کرده است. منظور از پایان دانشگاه حتی این نیست که دیگر چرخ این دانشگاه نمیچرخد، از آن رو که بودجه کافی ندارد یا دانشجویانش کم شدهاند یا اساتیدش ملولاند؛ اینها همه میتواند نشانههایی از پایان باشد یا نباشد؛ منظور از پایان، به هم آمدن زمینی است که دانشگاه در آن بنا شده، به فروش رفتن آن زمین با مایملکش یا بی آن و سپس بیجا شدن دانشگاه در جغرافیایی که به او جا داده بود.
دانشگاه در ایران نهادی دولتی است، دولتی تأسیس شده و دولتی مانده است. دولتی بودن دانشگاه پیش از خدماتی است که به دولت داده و نداده یا هزینههایی است که روی دست آن گذاشته، پیشتر، دانشگاه در طرحی که از دولت داشتهایم جایی داشته و دولت هم دانشگاه را همینجا ساخته، در طرح خودش. این طرح حتی نه مشروعیتی است که مستقیماً با فعالیتهای دانشگاهیان به دولت داده شده یا از او گرفته شده. این طرح طرح خود دولت به طور کلی است. دولت در لحظه تأسیس دانشگاه بایست چیزی همچون دانشگاه میداشت. متقابلاً کار دانشگاه اولاً ایجاب دولت به طور کلی بود. وحدت و جامعیت درونی دانشگاه یادآور و گواه وحدت و جامعیتی بیرونی بود که دولت را لازم میآورد. دانشگاه الگوی اولیه و بسیط یک «دولت ملی» بود و نقشی نمادین در استقرار دولت ملی در ایران داشت.
تا پیش از صفویه، دولت به طور کلی یا دولت عقل بود یا دولت دین؛ دولت عقل دولت جهانی همه اقوام و ادیان بود، در علم هم الگوی مابعدالطبیعه را پیش میبُرد و نهادی به نظم آن میساخت. دولت دین دولت تمدنی ملل و نحَل یک دین بود، در علم هم به الگوی علوم دینی نظر داشت و نهادی چنان میساخت. اینها دو طرح کلی بودند و گاه با هم میآمیختند و گاه با هم میستیختند. این میان ایدهی یک دولت ملی که هم میتوانست خود را در آینه تاریخ و فرهنگ ایران ببیند و هم سودای حضوری «امروزی» داشت با شروع صفویه پدیدار و به تدریج واضحتر شد، تا آنجا که در دوره پهلوی نهادعلم متناسب با خود را میخواست.
دولت ملی دولت یک کشور است، سازمان ادارهی یک واحد جغرافیایی با مرزهای دقیق، صرفنظر از عناصر متنوع قومی و زبانی و دینی که ممکن است در درون داشته باشد. از این عناصر هر آنچه به بقا و قدرت دولت ملی کمک کند حق دارد باقی بماند، وگرنه بایست صورتی نو و سازوار با دولت ملی بگیرد یا از میان برود. دانشگاه در مقام نهادعلم چنین دولتی، بایست ابتدا امکان چنین وحدتی را در علم به نمایش میگذاشت. دانشگاه هم یک واحد اداری بود از علوم مختلف که از سویی به دین و فرهنگ خاصی محدود نبودند، اما از سوی دیگر به صرف اینکه در جایی از جهان علم بودند هم نمیتوانستند اینجا باشند. در مقابل، وحدت این علوم وحدتی ملی بود. به بیان دیگر دانشگاه حدی سلبی و حدی ایجابی داشت، حدی سلبی از یک سو در برابر تخصیص به علوم دینی و سنتی، و از سوی دیگر در برابر تعمیم به علوم جهانی، و حدی ایجابی نسبت به علوم ملی. اما به راستی تا کجا و به چه نحو میشد ملت ایرانی را از آن تخصیص و تعمیم رهانید؟ و چه علومی با چه ویژگیهایی میتوانستند علوم ملی ما ایرانیان باشند؟
ناکامیهای بزرگ دانشگاه در پاسخ به این مسائل رقم خورد. دانشگاه اولاً نتوانست علوم دینی موجود در ایران و نهاد آن را در خود هضم یا از میدان به در کند. نهاد علم دینی سر جای خود ماند و مدعی دولت ملی هم شد و دولت هم تعیین کرد. ثانیاً نتوانست تعیین تکلیف کند که کدام علوم جهانی، چرا و با چه تفسیری به دانشگاه وارد شود. دولتهای مختلف و حتی گرایشهای مختلف سیاسی و حتی اخیراً شرکتهای تجاری پای رشتهها و دیدگاههای دانشگاهی مختلفی را به دانشگاه باز کردند، بی آنکه معلوم باشد این رشتهها و دیدگاههای دانشگاهی چگونه میتوانند جایی در نقشه کلی دانشگاه داشته باشند. اما هر دوی این ناکامیها به ناکامی سوم باز میگشت: دانشگاه نمیتوانست طرحی از علم ملی داشته باشد.
با انقلاب اسلامی صداهای مختلف و متعارضی بر سر دانشگاه بلند شد، صداهایی که پیشتر قرار بود در دانشگاه لحن جدیدی به خود بگیرند یا خفه شوند. با این حال صدایی در میان همهی صداها، که دانشگاهی هم نشده بود، همان چیزی را از دانشگاه میخواست که تکلیف آغازین دانشگاه بود: اینکه دانشگاه ملی باشد. «اگر مجلس و دولت و ... از دانشگاههای اسلامی و ملی سرچشمه میگرفت، ملت ما امروز گرفتار مشکلات خانهبرانداز نبود ... دانشگاهها اگر اسلامی انسانی ملی بود ...». (وصیتنامهی سیاسیالهی) در این عبارات، اسلامی و انسانی و ملی به جای هم و به معنای هم به کار رفتهاند. امام خمینی (ره) بر آن بود که اگر این ملی بودن را به قدر کافی صریح و بیرونی و موقعیتمند کند، برای دانشگاه ضروری میشود و دانشگاه راهی به آن مییابد. از این رو پیوسته متذکر میشد: «معنى اسلامى شدن دانشگاه این است که استقلال پیدا کند.» (صحیفه، ج 12، ص 251) و باز صریحتر میگفت: «ما مىخواهیم که دانشگاهى باشد که ملت ما را مستقل و غیروابسته به شرق و غرب درست بکند ... یک ملتى مستقل ... با دانشگاه مستقل؛ که با استقلال دانشگاه کشور مستقل مىشود.» (همان، ج 14، ص 431) با این حال معلوم نبود که این استقلال دقیقاً به چه معنی است و از کجا شروع میشود، یا درست چه مانعی بزرگتر از یک حکومت وابسته بر سر راه است که با برداشتنش ممکن است دانشگاه مستقل و ملی بشود؟ این بود که انواع مداخلات در دانشگاه نهایتاً جز شتاب در به پایان بردن دانشگاه حاصلی نداشت.
چه مانعی بر سر راه بود؟ هر چه بود مانعی موردی بیرون یا درون دانشگاه نبود تا بتوان با آن برخورد کرد، و هر چه هست تنها به دانشگاه برنمیگردد، بلکه گریبان حوزهی علمیه و دانشگاههای جهانی را هم گرفته است که آن یکی نتوانست و این یکی دیگر نمیتواند نهادعلم ملی باشد. مانعی تاریخی و امروزی که به ما نزدیکتر از آن است که ببینیمش و دورتر از آن است که در تیررسمان باشد. به مانعی چنین تنها میتوان با چشمان کاملاً باز، در تاریکی شب، با گامهایی آهسته، بیچراغ و کورمال نزدیک شد، آنگاه هیچ ندید و فهمید که علم، هم در حوزه و هم در دانشگاه ایران و هم در دانشگاههای امروز و آیندهی جهان، ذاتاً نسبت به هر غرضی از بیرون لابشرط است و تا اطلاع ثانوی بنا دارد لابشرط بماند و اگر لابشرط بودنش رعایت نشود در دفاع از خود بشرطلا میشود و از هر کس که بخواهد بر گردهاش سوار شود، ولو دولت ملی باشد، میرمد.
علم فینفسه مستقل است. استقلال علم مسئلهای غامض و ادعای آن مناقشهبرانگیز است. استقلال علم اولاً استقلالی درونی است تا بیرونی. دانشمند در اصیلترین لحظات کار خویش تنها متعهد به طرح پژوهش خویش است و از هرچه چون چیزی بیرونی بر او عرضه شود فاصله میگیرد. تولید علم در گرو تجربهی درونی نحوی آزادی در کار علمی و از طریق کار علمی است. آن لابشرط بودنی که علم نسبت به اغراض بیرونی نشان میدهد هم نمود این استقلال درونی است. در ثانی، استقلال علم یک ایده و جهت است. دخلی به آن ندارد که با پژوهشهای تاریخی و معرفتشناسی اجتماعی نشان دهیم کار دانشمند در واقع، آمیخته با هر گونه شرایط او است، یا گواهی بیاوریم که علم هر چه پیشتر آمدهایم چقدر سفارش پذیرفته است و أصلاً دیگر چرخش بدون سفارش از بیرون نمیچرخد. استقلال ایده و جهت علم است و علم هر چه متعهدتر به طرح پژوهشش باشد قدرتمندتر و قدرتسازتر است. آنچه ما نمیفهمیم آن است که طرح پژوهش چه طور چیزی است و چطور شکل میگیرد؟
دانشگاه با سوءتفاهمهایی پیرامون استقلال علم به راه افتاد، سوءتفاهمهایی که گریبانگیر دولتمردان مؤسسی بود که بعضاً خود اهل علم بودند و الگوی دانشگاهیان آینده به شمار میآمدند. این سوءتفاهمها آنها را بر آن داشته بود که علم چیزی است که میتواند لباس فرهنگ بپوشد و تابع نحوی سیاست فرهنگی باشد. به بیان دیگر درک استقلال علم همچون بیجهتی، زمینهای برای در اختیار گرفتن و سیاست راندن بر علم بود. متقابلاً نهاد ادارهی دانشگاه نهادی تا جای ممکن اداری و غیرسیاسی دیده شد و چنین هم ماند تا کمترین مقاومت را در برابر سیاستهای دولتی داشته باشد. این سوءتفاهمها اما اختصاصی به دولتمردان نداشت؛ دانشگاهیان نادولتمرد هم که از استقلال علم تخصص و تمحض میفهمیدند، به جان کتابخانههای تاریخ علم افتادند که روزی هم اگر تمام میشد، با نسخ قدیمیِ تازه مکشوف یاری میشد و حالا نسخهشناسی و تصحیح و بازنگری تاریخ علم به استناد آنها، کاری بود که هرگز تمام نمیشد. این تخصص و تمحض به سیاست اجازه میداد پیوسته چیزی بیرونی بماند که دانشمند در آن صلاحیت اظهار نظر ندارد و باید بر سرش با دولتمردان مصالحه کند. در عوض دانشگاهیان میتوانستند منافع صنفیشان را، چندانکه به آنها بدهند، داشته باشند. باز هم در آن درک تخصصی و این مصالحهی بعدی بود که پای گرایشهای ایدئولوژیکی را به دانشگاه باز کرد که علم را به واقع فاقد جهت میدانستند و میآمدند تا جهتی که کم دارد را به آن اضافه کنند.
بناشدن ساختمان دانشگاه بر ستون این سوءتفاهمهای تفاهمشده میان دولتمردان و دانشگاهیان هیچگاه اجازه نداد تا استقلال علم همچون ایده و جهت درونی علم طرح و تثبیت شود و هرگاه فرد یا افرادی پیدا شدند و دم از چنین چیزی زدند، همزمان از علم و سیاست بیرون انداخته شدند تا دیوار دانشگاه که نماد ائتلاف علم و دولت ملی بود یکوقت ترک نخورد، ائتلافی نمادین در طرح دولت ملی که طرفین را با همهی تنشهای و هزینههایی که برای هم داشتهاند نهایتاً کنار هم نگه داشته است. حال اگر دولت به این نتیجه رسیده باشد که ملیت دستکم دیگر عنصر نمادینی نیست که نیاز به احرازی نمادین در جایی مثل دانشگاه داشته باشد، یا نیروهایی در سیاست به کار افتاده باشند که طرح دولت ملی را متعلق به گذشتهی تاریخ بدانند و متقابلاً عنصر نمادین «نمایندگی» را نپذیرند یا دیگر ضروری ندانند، باید قبول کرد که دانشگاه به آخر راهی رسیده است که در طرح دولت ملی داشته و با او آمده است. دانشگاه هماکنون محصور شده در میان بسیار پژوهشکده و اندیشکده و مراکز تحقیقات داخلی و خارجی است که سرمایهی دانشگاه را به سمت خود میکشند و شاید از فزونی این نیروهای واگرا، دانشگاه به زودی دیگر رسماً وجود نداشته باشد، هرچند اسماً جایی بدین نام خوانده شود. حال کار دانشگاهیان یا هر کس که دل در گرو کار علمی دارد و میتوان در کل او را دانشجو دانست، میتواند آن باشد که دستپاچه به تدارک آنچه به تدریج رخ داده برخیزند و دست و پا بزنند تا خود را دوباره در چرخه جا کنند، یا این پایان را بپذیرند و نقشی عوض کنند، یا سرانجام به استقلال علم به عنوان ایده و جهت درونی علم بیندیشند و دولت خود را بخواهند و تعیین کنند.