ازم پرسید تو اینقدر گلزار شهدا میری
رفیق شهیدت کیه ؟
گفتم :
حقیر رفیق شهیدِ خاصی ندارم !
و رفاقت با یک شهید خاص هم نمی پسندم
و بنا بر دلایلی صحیح نمیدانم !
بنظرم هر شهیدی یک بویی دارد ، یک عالمی دارد ، یک قدرتی دارد ، هر شهیدی کلیدِ راهیست ،
هر شهید راهِ بسته ای را می گشاید ..!
بنظرم ، به همه شهدا باید متمسک شد
«لکن شهدای گمنام رنگ و بوی دیگری دارند »
خیلی خوشحالم؟ نه !
میپرسی چرا؟ میگم بین همه این دویدنها و روزمرگیها و موفقیتها، دردِ عمیقی توی سینم حس میکنم. دردی که به این سادگیها تسکین پیدا نمیکنه. تیر و ترکش از چند طرف میاد سمت قلبم... فلسطین، لبنان، سوریه! و فقط این وسط دنبال نقش خودمم. میگم خدا نکنه طوری بیتفاوت زندگی کنم که وجودم بابت این همه ظلم رنجور نشه! که شبها آروم بخوابم. بی فکر به راهی که درسته و بی فکر به راه چاره و قدم درست برداشتن.
حالم بده چون توی عصری زندگی میکنم که دغدغه آدمهاش فقط ثروت و شکم و منفعتِ. دنیا خیلی بزرگِ. آدما سطحش رو آوردن پایین و این درد آوره(:
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد: «بهتری؟»
و بیتعارف بگوییم: «نه! راستش اصلا خوب نیستم.»
نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرفهایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقاب «من خوبم و همه چیز رو به راه است» نزنی.
نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که«دوست» یار شادی و آسانیست و «رفیق» شریک غمها و بانی لبخندها...
که فرق است میان رفیق و دوست و ما اینروزها دلمان رفیق میخواهد، نه دوست!
نرگس صرافیان طوفان
صدایت میزنم با بغض مثل کودکیهایـــم
که در بازار غربت دست مادر را رها کـــرده
به تـو امیـــد دارم من شبیــه آن پســـربچه
که هـر باری زمین افتاده مادر را صدا کرده