#فضیلتخواندنزیارتآلیاسین
🚨شما چه میخواهید که از
امام زمان(عج) نمیشودخواست!؟
🔹من کسی را میشناسم که روزی ۳۰ مرتبه زیارت آل یاسین رامیخواند وهربار یک معضل علمی براوآشکارمیشد حالا نمیگویم ۳۰ بار!نه! روزی یکبار یا هفته ای یکبار یا ماهی یکبار آل یاسین رابخوانید و بعد باامام پنج دقیقه نه دو دقیقه به فارسی صحبت کنید و از امام زمان عجل الله تعالی حاجت بگیرید!
#سلامعلیآلیاسین
🚨یادمان باشد که سلام مستحب است و جوابش واجب. وقتی به وجودمقدس قطب عالم امکان سلام میدهیم سلام ما درشان خودمان ست و جواب سلام که بر امام. واجب میشود درشان ومرتبه امام زمان است عجل الله تعالی فرجه الشریف.
♥️🌱هرگاه دلتان فشرده شد از غم بی درنگ بگویید: سلام علی آل یاسین و. تاثیر جواب سلام امام را حس کنید، ببینید.
🌷@emam_zmn🌷
طوری تلاش کنـید که اگر روزی امام زمـان
فرمــودند یک سرباز مـتخصص میخواهم
بفرمایند،فلانــی بیاید..
سربازی که هیچ کارایــی نداشته باشد ،
به درد آقا نمـیخورد..!
-شهـید حسـین معزغلامـی
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مولانا
یا صاحب الزمان(عج)💚
🌷@emam_zmn🌷
اندکۍصبرفرجنزدیڪاست
#امـٰامزمان
🌷@emam_zmn🌷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ...
🌱رگ خشک احکام الهی جز با خون گرم حضور تو جان تازه نمی گیرد!
🌱سلام بر تو ای گنج ودیعه شده در خزائن الهی.
و سلام بر روزی که به یُمن جاری شدن احکام خدا، درخت شادی انسان شکوفه خواهد زد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
🌷@emam_zmn🌷
🏚 اثری از مشرکین جز اقامتگاهشان نخواهد ماند
✅ از امام باقر (ع) در مورد تفسیر آیه شریفه:
📜 «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّهً»:
📃 (با همه مشرکان بجنگید، چنانکه آنان همگی با شما میجنگند) (۱)
سؤال کردند، فرمود:
🔸 «هنوز تأویل این آیه نیامده است، هنگامی که قائم ما پس از ما قیام کند، آنانکه زمان او را درک کنند، تأویل این آیه را خواهند دید. که بیتردید آئین محمّد (ص) به هر نقطهای که شب و روز میرسد، خواهد رسید و دیگر اثری از شرک روی زمین نمیماند؛ چنانکه خدای تبارک و تعالی میفرماید:
📜 [فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلَّا مَساکِنُهُمْ]
📃 [دیگر نشانی از آنها به جز اقامتگاههایشان دیده نمیشود] (۲)،
🌱 زمین به وسیله مهدی (عج) آباد، خرّم و سرسبز میشود، و به وسیله او چشمهسارها روان گردد، فتنهها و چپاولگریها از بین رود و خیرات و برکات بسیار باشد». (۳)
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۳
(۱). توبه: ۳۶.
(۲). احقاف: ۲۵.
(۳). ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۷۸ و ۱۳۲، الامام المهدی صفحه ۴۱، و ...
🏷 #حدیث #امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
👈 روایت حضرت زهرا(س) از زخمی که به اسلام زده شد
🏴ویژه ایام فاطمیه(س)🏴
◽️جمادی الثانی 1401
◽️تهران، مسجد گلشن
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 برافراشته شدن پرچم عزای حضرت فاطمه زهرا (س) در حرم امیر المومنین (ع).🖤
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز 🔥
#پارتشصتوشیشم💚🍀
گذرا نگاهش کرد.
پسر جوان سر به زیر و مؤدبی به نظر میومد.به رو به روش نگاه کرد و گفت:
_بفرمایید.
-سلام ... پویان سلطانی هستم.
فاطمه داشت از تعجب شاخ درمیاورد.هم از اینکه پویان برگشته،هم اینکه این همه تغییر کرده.از تغییراتش خوشحال شد.
-سلام..برادر قدیمی..حال شما؟ خوبید؟
پویان از اینکه فاطمه هنوزم اونو برادر خودش میدونه لبخندی زد.
-خوبم،خداروشکر..شما خوبین؟
-خداروشکر.ممنون..هنوز هم باورم نمیشه، شما که گفته بودید دیگه برنمیگردید؟!!
-بله،ولی اتفاقاتی افتاد که برگشتم.
به صندلی ها اشاره کرد و گفت:
_اگه وقت دارید..چند دقیقه ای مزاحم بشم.
فاطمه به پویان نگاهی کرد.
هنوز سر به زیر بود و به فاطمه نگاه نمیکرد.
با تعلل قبول کرد.
با فاصله روی صندلی نشستن.فاطمه بدون اینکه به پویان نگاه کنه،گفت:
_قبلا هم آدم خوبی بودید ولی الان خیلی تغییر کردید!
-اون موقع که خوب نبودم،شما به من لطف داشتید.الان هم دارم سعی میکنم خوب باشم.
-ان شاءالله موفق باشید.با من امری داشتید؟
-یه سوالی دارم ازتون...
-بفرمایید
-شما ...چند سال پیش ...یه دوست صمیمی داشتید ...
-هنوز هم دارم.
پویان با مکث پرسید.
- ازدواج کردن؟
-نه.
نفس راحتی کشید.فاطمه خنده ش گرفت.خنده شو جمع کرد و گفت:
_ولی بهتره زودتر اقدام کنید.
-چرا؟!
-چون یه خاستگار سمج داره که خانواده ش هم موافقن.مریم هم تا حالا مقاومت کرده که قبول نکرده.
-ولی..آخه من فعلا شرایط شو ندارم.
-چه شرایطی؟
-جریانش مفصله...من تک فرزند بودم.پدر و مادرم خیلی به من وابسته بودن.اگه مجبور نبودم اصلا نمیرفتم ..پدرم هرچی داشت،فروخت و رفتیم.مدتی بعد از اقامت ما،مادرم به شدت بیمار شد.آخر هم بعد یک سال از دنیا رفت...پدرم هم بخاطر علاقه زیادی که به مادرم داشت، خیلی بهم ریخت.چند ماه بعد تصادف شدیدی کرد که همون موقع فوت شد.. من دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشتم. مدتی طول کشید تا تونستم برگردم.اینجا هم فامیل زیادی ندارم.خونه ای گرفتم و تنها زندگی میکنم..الان هم تو همین بیمارستان کار میکنم،تو بخش اداری.
-بخاطر پدر و مادرتون متأسفم.خدا رحمتشون کنه..من هنوز هم خیلی دوست دارم لطف سابق تون رو جبران کنم..برادر من که راضی نمیشه ازدواج کنه.هرکاری برای امیررضا نکردم،با کمال میل برای شما انجام میدم.
-لطف دارید،متشکرم
-من با مریم و خانواده ش صحبت میکنم، ببینم نظرشون چیه،بعد به شما اطلاع میدم..
مکثی کرد و گفت:
_شما هم اون موقع ها یه دوست صمیمی داشتین.
-افشین مشرقی؟!!! اذیت تون کرد؟
-تمام هشدارهایی که داده بودید،درست بود.
پویان خیلی ناراحت شد.با شرمندگی گفت:
_هنوزم مزاحمتون میشه؟
-الان دیگه نه.
با خودش گفت پس به چیزی که میخواسته،رسیده.وگرنه بیخیال نمیشد.
فاطمه گفت:
_ازشون خبری ندارید؟
-نه.من سه ماهه برگشتم.دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.خونه شو فروخته، هیچکدوم از دوستان سابقم ازش خبر ندارن.
-پس میخواید ببینیدش؟
-الان که فهمیدم اذیت تون کرده،دیگه نه.
بعد چند ثانیه با تعجب گفت:
-مگه شما ازش خبر دارین؟!!
-برید سراغش.دیدنش ضرر نداره. مخصوصا که شما مثل برادر بودید... دیدن حاج آقا موسوی رفتید؟
-بله.بابت آشنا کردن من با حاج آقا واقعا ازتون ممنونم.
-وظیفه بود..از حاج آقا سراغ آقای مشرقی رو بگیرید.ایشون میتونن کمک تون کنن.
پویان خیلی تعجب کرد.
به کاغذ تو دستش نگاهی کرد...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷